برای هاشم زن فقط یک ابزار جنسی است که جز به این عنوان نمی‌تواند به او فکر کند و هویتی مستقل و محترم برای او قائل نیست... وقتی می‌خواهد از زنی مقتدر و قوی مثل رعنا تعریف کند او را مرد می‌خواند... در واقع عاشق خصوصیات مردانه‌اش شده... تا وقتی که اختلاف طبقاتی وجود دارد و فقر فرهنگی و اقتصادی غوغا می‌کند نمی‌توان به پایان لمپنیسم امید داشت

«یکی از مهمترین امتیازهای ادبیات این است که هرآنچه جامعه‌ی محتاط از شکافتنش سر، باز می‌زند را به ما می‌گوید.» آلن دوباتن

همانطور که می‌دانیم لمپنیسم از واژه‌ی لمپن گرفته شده است و به کسی اطلاق می‌شود که به گروه یا طبقه‌ی خاصی وابسته نباشد. لمپن‌ها معمولا انسانهای وازده‌ای هستند که در حواشی شهر زیست فقیرانه‌ای دارند. آنها فعال و مولد نیستند و به دلیل همین وضعیت وخیم اقتصادی و فرهنگی معمولا بازیچه‌ی دست احزاب و سیاسیون و به عنوان سیاهی لشکر جریانهایی نظیر فاشیسم و امثال آن قرار می‌گیرند.



برای یک لمپن فرقی ندارد چه کسی را تایید کند یا تکذیب. لمپنیسم را می‌توان محصول افسردگی و یاس اجتماعی دانست. هرکس که منافع لمپن را‌ ردیف کند با او وارد معامله می‌شود و تاسف بار آنجاست که زندگی مشقت بار لمپن‌ها یکی از دست آوردهای همین رژیم‌های فاسد است.
وجه مشترک همه‌ی لمپن‌ها اغتشاش‌گری ست و اما در تاریخ معاصر ایران، آشکارترین نقش آفرینی لمپن‌ها در کودتای بیست وهشتم مرداد ۱۳۳۲ در سقوط دکتر محمد مصدق و سرکوب نهضت ملی بوده که در این رمان به این رخداد تاریخی و حضور فعال لمپن‌ها در این جریان اشاره شده است.

رژیم، برای کودتا از لمپن‌ها به شکلی عریان استفاده می‌کند. وقتی شاه با کودتا به حکومت برمی گردد، در ازای این عمل لمپن‌ها، به آنها امتیازاتی می‌دهد.
«به شعبان‌خان لقب تاجبخش داد. یک زمین گنده هم نزدیک پارک شهر از شهرداری برایش گرفت. چون شعبان‌خان عشق زورخانه داشت و می‌خواست خودش یکی بسازد. طیب‌خان هم درخواست کرد تلکه بگیر میدان میوه و تره بار تهران باشد. یعنی هرکس بار می‌آورد به میدان باید باج سبیل طیب‌خان را می‌داد تا اجازه‌ی فروش پیدا می‌کرد.»

رمان «وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش» [اثر حسن هدایت] با لحن و ادبیات خاص لمپنی از زبان هاشم لمپنی که در محله‌ی فقیرنشین سیروس در تهران زندگی می‌کند روایت می‌شود. البته او جزو کلان لاتها به حساب نیامده و تازه از خرده لات و لمپن‌هاست. او در جنایت و سبعیت تازه به پای افرادی مثل شعبان بی‌مخ و... نمی‌رسد. ولی با این وجود هروقت که از سوی آقا که همیشه و تا آخر رمان هویتش مجهول است خوانده می‌شود از ارتکاب هیچ جنایتی برای سیاسیون فروگذار نیست. (تنها توضیح در مورد این آقا این است که یک داداشِ آقا وکیل مجلس بود و داداش بزرگتر یک کله گنده‌ی ارتشی.)

در پیش درآمد رمان هم به این قضیه که روح روایت و رمان واقعی ست اشاره می‌شود.
«روایتی که با تاریخ مکتوب شده رسمی تفاوتی اساسی دارد.یک تاریخ خشن، صریح و سرراست.تاریخی انباشته از ناگفته‌ها و اقدامات بیرحمانه و پلیدی و ریاکاری.»
از همین‌روست که در جریان روایت زنده و جاندار هاشم با آن ادبیات بکر لمپنی، مخاطب گاهی شوکه می‌شود، به روایتهای مکتوب تاریخی شک می‌کند و باور می‌کند که تاریخ را فاتحان و حاکمان می‌نویسند.

اما نکته جالب در لمپنیسم و در این کتاب ضدیت آشکار لمپن‌ها و مشخصا هاشم با فیمنیست است.
برای هاشم زن فقط یک ابزار جنسی است که جز به این عنوان نمی‌تواند به او فکر کند و هویتی مستقل و محترم برای او قائل نیست حتا اگر این زن یک هنرمند خواننده باشد. «از گرامافون قراضه کافه آواز یک زنکه لهستانی به گوش می‌رسید. از آن آوازهایی که غصه‌های عالم را می‌ریخت توی دل صاحب مرده‌م. هم صدایش غمزده بود و هم چیزهایی که می‌خواند به نظرم غصه‌دار می‌آمد. صدایش کش می‌آمد. می‌لرزید بغض می‌کرد و بعد یکهو صدای یک مزقان سوزناک می‌زد وسط آواز. جوری که با خودت می‌گفتی‌ ای داد بیداد زنک‌ زرتش قمصور شد.»

او جز به زن و عرق نمی‌اندیشد و برایش زن با زن تقریبا توفیر ندارد. حتا این زن اگر خواهر شاه باشد باز هم در دید او و هم‌پالکی‌هایش، یک ابزار جنسی است.
«نه جان هاشم. جوون که هستی، خوش هیکلم که هستی. عرق خوری و خانم بازی‌ات هم که معرکه‌س. خوب، جون میدی واسه‌ی رختخواب والا حضرت دیگه.»

در هیچ کجای روایتی که هاشم از زنان می‌گوید زنان به هیچ وجه مولد و فعال نیستند. از نظر او زنان لگوری فاحشه و نشمه هستند. حتا او وقتی می‌خواهد از زنی مقتدر و قوی مثل رعنا تعریف کند او را مرد می‌خواند.
و در عاشق شدن هم در واقع عاشق خصوصیات مردانه‌ی رعنا شده است و نوعی خودشیفتگی در دلباختگیش دیده می‌شود. «رعنا شده بود عین باباهه. غد. یک دنده، قد بلند و یکه بزن. صدایی داشت که هم دل را می‌برد و هم زهره آدم را آب می‌کرد.»

گویا در ادبیات لمپنی برای زن تعریفی انسانی و جامع وجود ندارد و جز یک ابزار جنسی سخیف نیست.
و آنجا که زن حضور فعال می‌یابد از زبان راوی در جریان کودتاست که باز هم به عنوان یک ابزار جنسی جهت مطامع سیاسی از او سواستفاده می‌شود.
«خیلی از جوانک‌هایی که تازه شاششان کف کرده بود به هوای دیدزدن پر و پاچه‌ی لگوری‌ها و به امید دستمالی کردنشان راه افتاده بودند توی خیابان.این هم از مزایای همراه آوردن جنده‌جات برای قیام ملی بود.»

اما نکته‌ی جالب در مورد هاشم آنجاست که وقتی می‌بیند می‌خواهد توسط کسی به زنی دست درازی شود وسط می‌آید و رگ‌ غیرتش قلنبه می‌شود.
«جلوتر که رفتم دیدم که یک سرباز لندهور و قره‌مست فرنگی یکی از زن‌های کافه را به باد کتک گرفته است. داد و هوار زنیکه‌ی مادرمرده بلند بود ولی احدی از تماشاچیان بی‌بته پا جلو نمی‌گذاشت. خیلی به رگ‌ غیرتم برخورد...»

او نه از سر احترام‌ به زن و ارزش گذاری به او، بلکه به این دلیل تعصبات جنسی و از روی حس تملک با طرف درگیر می‌شود و از همینجاست که نمی‌توان به پایان لمپنیسم امیدوار بود، چرا که تا وقتی نگاه ضدفیمنیستی به زن وجود دارد لمپنیسم را هم‌ پایانی نیست. چون عوام پذیرای این تفکرات ضدفیمنیستی هستند که همراستا با آبشخور ذهنی لمپن‌هاست. همین اشتراکات بین تفکر عوام و لمپن‌ها سبب بازتولید لمپنیسم می‌شود و متاسفانه خرده فرهنگهایی را هم ایجاد می‌کند که نه تنها لمپن‌ها که بخش عظیمی از عوام را با خود همراه می‌کند و این خرده فرهنگ لمپنی مثل خوره ریشه‌های فرهنگ را پی در پی می‌خورد و نهایتا فرهنگی پوک و مچاله و دستمالی شده را به جا می‌گذارد.

البته دلیل دیگری که بازتولید لمپنیسم‌ می‌کند سرمایه‌داری است. تا وقتی که اختلاف طبقاتی وجود دارد و فقر فرهنگی و اقتصادی غوغا می‌کند و ما شاهد افرادی حاشیه‌نشین و بی‌جایگاه هستیم نمی‌توان به پایان لمپنیسم امید داشت. اگرچه ممکن است این لمپنیسم نقاب سنتی‌اش را بردارد و مجهز به نقابی مدرن شود. یعنی می‌توان گفت لمپنیسم مثل انرژی ست از بین نمی‌رود بلکه از شکلی به شکل دیگر درمی‌آید!

وقایع‌نگاری یک لات چاقوکش

اما نکته‌ی جالب اینکه نویسنده با هوشمندی برهه‌ای از تاریخ را از زبان یک لمپن روایت می‌کند. این کار رمان را به چند دلیل شاخص می‌کند. اول اینکه زبان لمپنی راوی زبانی ست زنده و طناز و سرشار از اصطلاحات کوچه و بازار و لمپنی که همین ریتم روایت را تند کرده و سبب خوش خوان شدن اثر شده است.
دوم اینکه از آنجا که راوی خودش در آن برهه حضور داشته روایت‌هایی شخصی را بیان می‌کند که در هیچ کجای تاریخ نمی‌توان آن را یافت.

سوم اینکه می‌توان تا حدود زیادی به این راوی اعتماد کرد، چون از زمان آن حادثه سالها گذشته و مدعی و شاکی در برابر روایتهای او وجود ندارد و دلیلی ندارد که راوی نخواهد راستش را بگوید و جالب اینجاست که سالها از آن اتفاق گذشته و اگر چه راوی به جنایتها و قتلهای خودش اعتراف کرده و می‌توان با قطعیت او را یک بزهکار و لمپن و جانی خواند، همچنان مثل یک آدم معمولی زندگی می‌کند و با مردم مراوده دارد. گویا مردم این بخش از جامعه را پذیرفته‌اند و شاید به نوعی امتزاجی غریب رخ داده که این همزیستی را امکان پذیر کرده است.

اما نکته جالب اینکه رعنا که پایگاهی لمپنی دارد و پدر و برادرش جزو کلان لمپن‌ها هستند، به طرفداری از مصدق برمی‌خیزد و تا پای جانش این هدف را دنبال می‌کند. رعنا تبلور زن قدرتمند و والایی ست که تاریخ را احیا می‌کند و می‌تواند لمپنیسم را به بازی بگیرد و هرگز تسلیم استثمار و لمپنیسم و تفکرات ضد فیمنیستی نشود. رعنا را هیچ لمپنی مثل هاشم نمی‌تواند وادار به آدم فروشی کند تا از زندان آزاد شود. او می‌داند حتا اگر جسمش نابود شود روحش تسلیم نخواهد شد.

«رعنا با همان لحن سرد و آرام گفت: اصل زندگی من همون چارتا حرفه لات بی‌مغز. این اعلیحضرت تو هم واسه‌ی من قد یک‌ شپش ارزش نداره که بخوام کسی شفاعت منو پیشش بکنه. برو بیرون بذار جونورهای زن ندیده بیان سراغم. حتما بعد هم نوبت خرسی می‌رسه که دوست داره صورت زنها رو بخوره. همشون می‌تونن گوشت تنمو بجوون، ولی حرفی ازم درنمیاد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...