رضا امیرخانی | شرق

بحث بر سر وضعیت فعلى جریان هاى ادبى ایران امروز است. عبید از آن قزوینى گفت که از فتح برگشته بود و در حالى که همگان سر پهلوانان دشمن را بر نیزه کرده بودند او پایى از سر نیزه آویخته بود. او را پرسیدند که همگان سر آورده اند، تو را چه مى شود که پا آویخته اى. گفت سرها به یغما رفته بود و جز پا غنیمتى فراچنگم نشد!

رضا امیرخانی

من نیز امروز در این مدت کوتاه چاره اى ندارم جز این که پایى از ادبیات ایران را به تحفه بیاورم! بخواهیم یا نخواهیم وقایع اجتماعى بر سیر تطور ادبیات تاثیرگذار است و مهم ترین اتفاق تاثیرگذار اجتماعى در ایران، حتى بدون نگاه سیاسى، انقلاب اسلامى ایران است. خاصه اگر دقت کنیم خلاف آن چه «کرایتون» در «کالبدشکافى چهار انقلاب «مى نویسد: انقلاب اسلامى ایران، زیرساخت هاى اقتصادى نداشته است. یعنى ایرانیان در پنج سال پیش از انقلاب صاحب بیشترین رشد در درآمد سرانه بودند و به خلاف آن چه بعضى تحلیلگران گفته اند، اختلاف طبقاتى منتج از این رشد سریع نیز باعث نگرانى مردم نبود. پس انقلاب ایران علاوه بر این که خود از مهم ترین وقایع اجتماعى است، صاحب صبغه اى غیرمادى و فرهنگى است و این خود مى تواند باعث تاثیرگذارى بیش تر این واقعه اجتماعى بر فرهنگ شود. پس بى راه نیست اگر ادبیات معاصر ایران را به دو شاخه پیش و پس از انقلاب اسلامى تقسیم کنیم.

ادبیات پیش از انقلاب که در سایر کشورها شناخته شده تر است و ادبیات انقلاب اسلامى که مهجور مانده است. در شاخه ادبیات پیش از انقلاب اسلامى و البته با عنایت بیشتر به ادبیات داستانى باید ذکر کرد که ادبیات داستانى ایران، مثل بسیارى از کشورهاى خاورمیانه تحت تاثیر جریان روشنفکرى چپ قرار داشت. روشنفکرى چپ، آرمان گرا بود، در نگاه داخلى کشور ما ضد هر نوع استبداد (البته غیر از استبدادهاى وابسته به بلوک شرق) بود و در نگاه خارجى مخالف استکبار (البته فقط امپریالیسم غرب) بود. از این جهت، ادبیات داستانى پیش از انقلاب اسلامى ایران با ادبیات ترکیه بسیار نزدیک است. یعنى سه گانه «اینجه ممد» یاشار کمال و «کلیدر» محمود دولت آبادى تقریباً با حجمى زیاد و البته برابر در یک دوره تاریخى چاپ مى شوند. هر چند که فضل تقدم براى یاشار کمال باقى مى ماند، اما باید توجه داشت که این دو اثر ملهم از روح زمانه و جریان غالب روشنفکرى چپ بوده اند و اتهام تقلید و سرقت ادبى و حتى تاثیر از هم، ادعایى بى پایه است. این دو داستان، به عنوان دو نمونه بزرگ و سترگ در سنت رمان نویسى ترکیه و ایران، هر دو نسبت به سنت مذهبى بى تفاوت اند و هر دو قهرمان خلقى ضدفئودالیته مى سازند. پندارى یک داستان را در دو فضا نگاشته باشند. «گل محمد» دولت آبادى همان «اینجه ممد» یاشار کمال است. بى کم و کاست.

اما چرا جهان عرب را در خاورمیانه از ترکیه و ایران مستثنا کردم؟ جهان عرب به دلیل مشکل زبان داستانى، یعنى زبانى دور از زبان معیار و دور از زبان فصیح و حتى دور از زبان همه فهم عامیانه، نتوانست به پایه این دو کشور پیشرفت داشته باشد. هر چند جوایزى جهانى نصیب بعضى از نویسندگان شهیر ایشان شد (نجیب محفوظ و طاهر بن جلون) و هر چند به هر صورت نویسندگانى با آثار نسبتاً پرفروش در عالم معرفى کرد (مثل میخائیل نعمیه و...) اما هرگز نتوانست در ادبیات داستانى به پایه ایران و ترکیه برسد. نگاه اصیل بعد از انقلاب اصلى، جریان داستان نویسى را از سلطه جریان چپ نجات داد و به این جریان نوعى آرمان عمیق دینى هدیه داد. آرمان عمیق دینى را چیزى مى گیرم که به باطن دین ناظر است و نه ظاهر آن. ظاهرگرایى طالبانى هیچ گاه در این نگاه اصیل جایى نداشته است. اگر چه گاهى اوقات حمایت هاى غلط دولتى باعث رشد چنین نگاهى نیز شد، اما جریان اصیل داستان نویسى پس از انقلاب، مبتنى بر نگاه اصیل دینى است. این نگاه اصیل، به آرمان هاى عمیق و باطنى دین ناظر است. چیزهایى مثل ایثار، صداقت، شهامت، مهر و... که صفاتى عمیقاً انسانى اند و البته دینى پس از انقلاب اسلامى در ایران نهادینه شد که خود را از حیطه ارزش هاى فردى به ارزش هاى اجتماعى رسانده بود و غیر از مسئولیت هاى فردى، براى متدینان مسئولیت هاى اجتماعى نیز تکلیف کرده بود. این نگاه عمیق دینى وسیع تر بود از نگاه محدود جریان چپ و انسان به ماهو انسان را مى توانست کامل تر ببیند.

 پس جریان چپ که هیچ گاه نتوانسته بود از روستا پا فراتر بگذارد جاى خود را به جریانى داده بود که این جریان مى توانست به مسائل روزآمد شهرى بپردازد. جریان چپ به دلیل نگاه محدود از کل دیالکتیک هاى آرمانى چپ گرایانه تنها به رعیت و ارباب توجه داشت و هیچ گاه در خاورمیانه از روستا خارج نشده بود. (مثل کارهاى یاشارکمال و دولت آبادى که ذکر شد) حتى اگر هم به شهر رفته بود، گرفتار خانه هاى قدیمى چند مستاجرى بود و شهر فروکاسته شده بود به یک خانه با چند مستاجر (مثلاً «سنگ صبور» چوبک در ایران). چرا که روابط مالک و مستاجرى نیز چیزى بود که آیین نامه هاى جریان روشنفکرى چپ مبارزه با آن را توصیه مى کرد. جنگ شهرى میان فقر و ثروت هیچ گاه در خاورمیانه از حیطه ارباب و رعیتى و مالک و مستاجرى خارج نشده بود و همین دلیل ضعف بنیه این جریان بود. چرا که اصلاً ساختار اقتصادى حکومت هاى خاورمیانه چندان توسعه نیافته بود که اصناف جدید شهرى در آنها رشد کنند. اما پس از انقلاب، اولین رمان هاى شهرى ایرانى نوشته شدند. با مضامین انسانى دقیق که محدود در فقر و غنا و دوگانه هاى دیالکتیکى دیگر مارکسیستى نبودند. اگر چه این جریان هنوز نوپاست و شاخص هاى چندانى نمى توان براى آن برشمرد.

رمان فرانسه در دهه هفتاد میلادى به جایى رسیده بود که منتقدان مى گفتند رمان مرده است و این یعنى افول پس از شکوفایى و از همین رو بود که منتقدى معروف پشت جلد صد سال تنهایى نوشت اگر بپذیریم که رمان مرده است، به پا خیزیم و به این آخرین رمان سلام دهیم! اما جریان فرهنگى رمان از قاره اى به قاره دیگر رفت و رمان آمریکاى لاتین و آمریکاى جنوبى عرصه جهان را فتح کرد. به گمان من امروز دوره شکوفایى این جریان داستان نویسى است و فراموش نکنیم هر فرازى فرودى دارد. اما ایران به دلیل دو اتفاق مهم، یعنى انقلاب و جنگ، صاحب یکى از پیچیده ترین وضعیت هاى جامعه شناختى در جهان است. در انقلاب، فئودال ها بورژوا مى شوند از ترس گیوتین و مصادره و... .در جنگ بورژوا ها فئودال مى شوند، به دلیل بازار سیاه و قحطى و احتکار و.... در ایران بى وقفه پس از انقلاب، جنگ شد. پس وضعیتى بسیار پیچیده به لحاظ جامعه شناختى به وجود آمد. این پیچید گى را ما در سنت رمان نویسى کم سال شرق، یاد نگرفته بودیم. پس پیچیدگى وقایع از ساختار داستان نویسى پیشى گرفتند. اما هرگز این پیشى گرفتن دیرى نمى پاید. پس باید منتظر دوران شکوفایى بود. در بازار ادبیات جهانى سهام رمان ایرانى خریدنى است...  

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...