در هزارتوی نقاب و فریب | اعتماد


آن روز که آگوستین قدیس اعترافاتش را نوشت و در ادامه آن روسو، کمتر کسی فکر می‌کرد که این دست‌نوشته‌ها روزی دنیای ادبیات را تسخیر و ژانری به نام ژانر اعتراف در دل بزرگان و اندیشه‌ورزان و ادیبان آن چنان جا باز کند که هر صاحب سخنی را به نوشتن و اعتراف به کرده‌هایش مجاب کند؛ اما شد، تن دادند و نوشتند برای ثبت در تاریخ، آن قدر تاثیرگذار که فاکنر را وادار به این موضع‌گیری کرد که ادبیت در جایی اتفاق می‌افتد که مشاهده و تخیل بی‌درنگ بر تجربه زیستی نویسنده کارساز نیست و از اینگونه بود و هست «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» پروست و «اولیس» جیمز جویس و «حاصل عمر» سامرست موام و ...

مائده‌های زمینی» آندره ژید

با این مقدمه به مناسبت تجدید چاپ «مائده‌های زمینی» ژید که خود اعتراف‌نامه‌ای است بدیع و خلاقانه، نگاهی خواهم داشت گذرا به این کتاب.
نگاه ژید به زندگی و اتفاقاتش نگاهی چند سویه است. گاه زندگی را مایه خوشبختی می‌داند وگاه بدبختی؛ اما نکته مهم در این نگاه سورئالیستی در این است که هیچگاه صفر و صدی نمی‌اندیشد. درست بر خلاف دو سوم ساکنان آن، خوشبختی از نگاه او تعریفی ساده دارد:

«از روزی که به خود قبولاندم که نیازی به خوشبختی ندارم، خوشبختی در وجودم آشیان کرد. ما اغلب درصدد آنیم که خوش‌بختی را از راهی که در واقع معلول خوش‌بختی است و نه علت آن، به دست آوریم و در نتیجه راه رسیدن به آن را پر دست‌انداز وپر مخاطره می‌کنیم.»

ژید توقع زیادی از زندگی ندارد اما همه توانش را به کار می‌بندند که از زندگی کمترتوقع داشته باشد شاید‌ همین قناعت و مناعت طبع اوست که او را از خوشبختی بی‌نیاز می‌دارد .
برای درک معنای زندگی اعتقادی به فهم این موضوع‌ که در جسم چه کسی حلول کرده‌ایم را ندارد بلکه‌ اعتراف می‌کند که این نوع فهمیدن باعث سردرگمی‌اش می‌شود زیرا تلویحا میان خود و بعضی موجودات، پیوندهای متمایزتر، اجتناب‌ناپذیرتر و التهاب آورتر از آن چه قابل تصور است ایجاد می‌کند.

ترجیح می‌دهد در شب راه بسپارد تا خویشتن را آن کسی بپندارد که در روز حرکت می‌کند. شب برای ژید بر خلاف تصور همگان چراغی روشن‌تر از سوسوی ستارگان است، در سایه روشن‌هاست که راه خودش را پیدا می‌کند و خویشتن را معنا. نگاه شاعرانه‌اش به شب وسکوت، عمقی را از پهنای هستی کشف می‌کند که در روز روشن ناممکن می‌نماید، هستی در قاموس جهان‌بینی‌اش جزیی از کل آدمی است که در جسم آدمی حلول و متبلور شده است.

با تمام وجود از اسارتی که می‌خواهند در نظرش ارزشمند جلوه‌اش بدهند بیزار است چرا که زیر بار هیچ گونه‌ای از یوغ نمی‌رود و بندگی و بردگی را در تضاد با فلسفه زندگی می‌داند. بی‌رحمانه و دور از انصاف است که این نگاه پرسش‌گرانه و نقادانه‌‌اش را به اندیشه مارکسیسم یا حتی ماکیاولی‌ها نسبت بدهیم؛ چرا که در جایی دیگر بر هر گونه تن دادن آدمی می‌آشوبد:
«انسان محکوم به بندگی که قادر نیست زنجیر بگسلد مرا به رقت می‌آورد اما شرط رنجش همدلی‌ام را بر نمی‌انگیزد.»

تخیل و احساس را عزیزترین وگرامی‌ترین‌های روان آدمی می‌داند و چیزی که بیش از هر چیز دیگری در آنها دوست دارد این است که معتقد است تنها تخیلاتند که در زندگی هیچ بخششی ندارند، سیطره‌ای بی‌مرز وحد و نشان برای روح حقیر در نظر دارند و تا آن لحظه عزیز موعود از پای نمی‌نشینند. چرا که به خود و به راه‌شان سخت ایمان دارند. ایمانی ورای کلیسا وکشیش و دین.
برای انسان اندیشمند هیچ زندان فکری‌ای را برنمی‌تابد که اندیشه توانا توان گریز از آن را نداشته باشد و به همین دلیل است که گاه اندیشه را در مقام خدایانی می‌داند که بی‌وجودشان زندگی از نظرش تهی از هر گونه مفهوم و معنایی است.

بر در راه ماندگان و نومیدان و کم‌آوردگان می‌تازد و افسردگی را جز شور و شوقی فرو مرده نمی‌داند. تا اندیشه و تخیل هست زندگی هست و تا اراده و ایمان هست، انسان نیز.
رواقیون و اهل منطق را به سخره می‌گیرد و بیم لغزیدن را آفت راه؛ چرا که همین بیم و وهم‌ناکی از فرو افتادن را دلیل واداشتن اندیشه می‌داند که دودستی به نرده‌های منطق بچسبد. یکسو منطق و از سویی آنچه که از منطق می‌گریزد:
« همه خودآگاهی‌های به دست آمده آدمی در نبود منطق به دست می‌آید.»

در روابط اجتماعی انسان‌ها، دوام دوستی را بیشتر مدیون تفاوت‌ها می‌داند، نه وجوه مشترک یا ذوق و سلیقه یکسان و بنا بر یک شناخت عمیق از تعارض‌های وجودی انسان به این نتیجه می‌رسد که شاید برای حفظ و تداوم دوستی‌ها بهتر این باشد که هرگز، هیچ یک به دیگری خدمت نکنند. چرا که منشأ همه کینه‌ها واختلاف‌نظرها وگاه جنگ‌ها را در اصل خدمت انسان به انسان می‌داند.

از همین منظر به گوشه دیگری از هندسه ناموزون آدمی می‌نگرد و معتقد است که وقتی آدم سر حال و خوشبخت نیست برای پی بردن به فاجعه زندگی دیگران مرتکب تجاوز به حریم دیگران می‌شود. پنداری به غایت فصیح ودرست چه آنکه در این مواقع، عموم همدردی‌ها و گاه همدلی‌ها از فرط کنجکاوی و مداخله در امور دیگران است نه صرفا شفقتی از سر نوع دوستی و شاید نپذیرفتن اینگونه همدلی‌ها نیز بدین دلیل باشد که هوش هیجانی حتی کم مایه‌ترین آدم‌ها، اینگونه مهرورزی‌ها را به هیچ انگارد واسباب مزاحمت!

ژید هرگز اظهار علاقه‌ای به خوش‌بختی نمی‌کند- چیزی که آدم‌های زیادی یا شاید بهتر باشد که بگوییم همگی‌شان شبانه روز در پی‌اش می‌دوند - و در مقابل آگاهی را به آن ترجیح می‌دهد چرا که به زعم او تنها با گوهر فریبای دانایی است که می‌توان ناخودآگاهِ آن دیگرانی را که پرواز نمی‌دانند، دید و دید که چگونه در دایره تنگ مردمک‌هاشان کوچک و کوچک‌تر به نظر می‌رسی. از همین گونه طرز فکر به روابط اجتماعی است که موسیقی را تنها پدیده‌ای می‌داند که می‌شود به کمک آن حضور دسته جمعی آدم‌ها را تحمل کرد.

از هر گونه قضاوت وجزم‌اندیشی اطرافیانش نمی‌هراسد و آگوستین وار کتاب اعترافاتش را به چاپ می‌رساند، کتابی که منجر به فروپاشی زندگی خانوادگی‌اش می‌شود، ترجیح می‌دهد برای چیزی که هست مورد نفرت باشد نه برای چیزی که نیست محبوب!
می‌گوید: «ترس از مضحکه شدن ما را به بدترین سستی‌ها و بزدلی‌ها می‌کشاند.»

نگاه ژید به چشم شاید کمی ساده‌انگارانه یا حتی تکراری به نظر‌آید اما در دکترین ژید چشم‌ها جایگاهی عظیم و دست نیافتنی‌تر از پرهای پرواز و افق‌ها و ستیغ کوه‌ها و لایتناهی آسمان‌ها دارد:
«همواره بکوشید عظمت در نگاه‌تان باشد نه در آن چه می‌گویید؛ چرا که این چشم‌هاست که سخن می‌گوید.»
و یا در جایی دیگر می‌گوید:
«اهمیت در نگاه توست نه در آن چیزی که بدان نگاه می‌کنی.»

در باب تربیت و در کتاب «سکه‌سازان» حرف‌های جالبی دارد که هر فصلش شبیه «امیل» ژان ژاک روسو خود یک کارگاه روانشناسی برای تربیت فرزندان است. بر مادران می‌تازد؛ مادرانی که خوشحالند که در کودکان خود نفرت‌های احمقانه و غیرمنصفانه‌تر از نظرات خود را باز می‌یابند. تنها گذشت زمان آنان را به در اشتباه بودن‌شان متقاعد می‌کند؛ ولی در نهایت امر در برابر غرایز بد سر تسلیم فرو می‌آورد و به این نتیجه می‌رسد که بهترین روش‌های تربیتی در برابر آنها به جایی نمی‌رسد!

هنر را نتیجه همکاری انسان و خداوند می‌داند و می‌پندارد؛ زمانی که انسان کمتر در آن دخالت کند نتیجه عالی‌تر است. زیباترین کتاب‌ها را آنهایی می‌داند که با جنون نوشته می‌شوند و با خردمندی ادامه می‌یابند.
نگاه ژید به رنج انسان نگاهی خردمندانه و ظفرمندانه است و در واکاوی و چند و چون چرایی آن بیشتر رنج‌های آدمی را نه مقدر می‌داند و نه ناگزیر؛ بلکه بر این باور است بیشتر وقت‌ها از وجود خود آدمی سرچشمه می‌گیرند.
سخن را با این گفته حکیمانه به پایان می‌برم که گفتن از او فرصتی بیش از این‌ها می‌خواهد.
«در جست‌وجوی آن نباشیم که بیش از ارزش خود جلوه کنیم؛ ما می‌خواهیم فریب بدهیم؛ آنقدر به ظاهر می‌پردازیم که سرانجام دیگر نمی‌دانیم که هستیم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...