از زن‌ها و آدم‌ها | آرمان ملی


جدیدترین اثر ناتاشا امیری مجموعه‌ای است متشکل از شش داستان کوتاه با نام «گربه‌ها تصمیم نمی‌گیرند»؛ داستان‌هایی با سبک و سیاق و جهان‌بینی خاص خود که وجود زنانی دغدغه‌مند و در پی هویت خویش رشته‌ اتصال آنها است.

مواجهه‌ خواننده در اولین داستان، که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده، با زنی سایکوز و روان‌پریش که به عدم‌توانایی تشخیص واقعیت از خیال دچار است، شروع مناسبی را برای کتاب رقم زده. این داستان مثلثی است متشکل از سه ضلع با مرکز ثقلی در میانه که گره داستان را می‌سازد؛ گرهی که بازکردن آن مستلزم پیوند این سه ضلع در ذهن مخاطب است.

ناتاشا امیری گربه‌ها تصمیم نمی‌گیرند

اولین ضلع این مثلث را مرگ مادر راوی در مقابل چشم‌ها می‌سازد، راوی ساعاتی پس از دفن مادر در کمال تعجب همگان با گوشواره‌های لاجوردی و پیراهن تافته‌ در مهمانی زن همسایه شرکت می‌کند و در دل مادر را مستحق این سنگدلی می‌داند؛ زیرا عکس‌العمل مادر در مقابل رازی که بر او فاش کرده تنها یک جمله بوده: «توی اون کله چه فکرای کثیفی می‌گرده؟»

گرچه در ظاهر ضلع دوم مثلث را جروبحث‌های کلیشه‌ای و تکراری راوی و دخترش می‌سازند، اما رفتارهای هیستریک زن و عکس‌العمل‌های بی‌پروای آیسان، در کنار موتیف خواندن کتابی با موضوع ناقص‌سازی زنان و رابطه‌ متفاوت منوچهر، شوهر راوی، با دختر توجه مخاطب را به ضلع سوم جلب می‌کند؛ سه گربه‌ خانگی که تعمق در ارتباط‌شان علاوه بر تکمیل اضلاع این مثلث خواننده را به گرانیگاه داستان یعنی حادثه‌ تلخ «آن روز برفی» می‌رساند. حادثه‌ای که گرچه توسط چشم‌های تیزبین راوی رویت شده، اما زن حتی در ذهن خود جرات بازگویی آن را ندارد؛ از این‌رو این مساله تا پایان برای خواننده نیز مسکوت می‌ماند. حادثه‌ای که تنها می‌شود سرنخ‌هایی از آن را در تکه‌های ازهم‌گسیخته‌ داستان و البته در اسطوره‌ پیدایش گربه یافت: «بنا بر یک افسانه‌ زردشتی، گربه حاصل جفت‌گیری جمک خواهر جم با یک دیو است.»

در داستان «مرسانا» راوی فرشته‌ای است آسمانی به شکل زنی بالدار و با برگ زیتونی در دست، ساخته‌شده از یخ سوزان و با سنی بیش از نخستین دست‌نوشته‌های سانسکریت. کششی که با معرفی این راوی در بند آغازین داستان سبب تهییج خواننده می‌شود در سطور بعدی با ورود واژه‌هایی چون ستاره‌های نوترونی، شیصبان، منتورینگ، تراشه و تله‌پورت همچنان ادامه می‌یابد و با فرود فرشته‌ مذکور به زمین به اوج خود می‌رسد. نویسنده کوشیده تا با سبک و فرمی نو در این داستان فراواقعی به بازآفرینی مقوله‌ کهنه‌ جبر و اختیار در زندگی بشر بپردازد. گواه این مدعا رویارویی زن ماورایی نقش‌برجسته‌ افسوسی با سهیلا ایوبی، زن جوانی که وظیفه‌ هدایت او برعهده‌ فرشته است و گفت‌وگوی زمینی بین‌ این دو و پایانی به‌رغم انتظار مخاطب است.

جز اینها، «گپ مجازی» را نیز می‌توان به لحاظ فرم روایی کاری متفاوت قلمداد کرد. چهار شخصیت حقیقی، دو زن و دو مرد، که در یک گروه تلگرامی با نام‌های مجازی به همدیگر مرتبط می‌شوند و سرنوشت یکدیگر را رقم می‌زنند. رفت‌وبرگشت‌های زمانی و شروع روایت از انتها به ابتدا را از نقاط قوت این داستان می‌توان برشمرد.

دو داستان دیگر این مجموعه، «تنگه» و «پرتقال بده»، درباره‌ زنانی فاقد موجودیت منفرد و زندگی معنادار است؛ شیرین در داستان «تنگه» و المیرا در «پرتقال بده»، به‌رغم شکست در زندگی زناشویی و فراهم‌شدن زمینه‌ مناسب درجهت کسب هویت مستقل‌ همچنان دارای تمایلی ناخودآگاه به اضمحلال فردیت خود در وجود مردان هستند. شیرین پس از خیانت‌های چندباره‌ نادر همچنان در انتظار بازگشت او و پیوند رابطه‌ گسسته‌شان به‌سر می‌برد. این لایه‌ پنهان را راوی، پس از دیدار دوست قدیمی‌اش، شیرین، می‌یابد؛ لایه‌ای که در آن شیرین خود را بدون نادر، موجودی طردشده و آینده‌ پیش‌روی خود را برخلاف استقلال مالی به دست‌آمده دورنمایی ترسناک می‌بیند، زیرا عمدتا مشتریان شیرین زنان جوان هستند، زنانی که می‌توانند رقیب احتمالی او باشند.

در داستان «پرتقال بده» نیز المیرا با بازگویی حقایق سعی در تخریب شهناز، دوست خانوادگی خود، در مقابل کامیار، همسر او، دارد تا از این راه بتواند ارتباط عاطفی سابق خود را با کامیار بازسازی کند. ارتباطی که نویسنده با ایجازی کامل در تک‌دیالوگ «ما بدبخت شدیم، هرکدوم تنهایی» به آن اشاره کرده است. درنهایت واکنش تند کامیار، المیرا را در دوزخی از خشم و حسادت رها می‌سازد.

شخصیت مهشید در داستان «زالوساز» اما از نوع دیگری است؛ زنی خودساخته که هنگام رویارویی با عاشق سابق خود، آنجا که مخاطب انتظار عکس‌العملی احساسی از او دارد، با برافروختگی و تندی مرد را پس می‌زند؛ مردی که زنان را جزو زالوهایی خونخوار نمی‌داند. نویسنده در این داستان به‌خوبی از پس پرداخت راوی غیرهمجنس برآمده و توانسته احساسات و افکار او را به‌درستی به تصویر کشد.

گرچه یافتن استقلال فردی زنان در دنیای مدرن و زندگی شهری بن‌مایه‌ مشترک داستان‌های این مجموعه است، اما تنوع فرم داستان‌ها و گوناگونی روایت‌کنندگان و نگاه‌شان به موضوع، درکنار هم، مجموعه‌ای درخور توجه ساخته است؛ مجموعه‌ای که خواندنش مانع راهیابی ملال و خستگی به ذهن مخاطب می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...