تجربه زوال برای رسیدن به تکثیر | الف


«کودک که بودم باید برای یک حساب وکتاب ساده به بدترین چیزها فکر می‌کردم. برای یک خرید ساده، یک برنامه ساده، یک فکر ساده. دیگر عقلم جایی قد نمی‌دهد. اگر چشمم ضعیف نیست، یک روز می‌شود. اگر گوشم سنگین شده است، کر خواهم شد. اگر حواسم به جاده نیست، چپ می‌کنم. اما این ها هیچ کدام مهم نیست؛ آدم ها مهم اند، خیلی مهم اند. چه طور می‌توانم مهربان باشم، وقتی می‌ترسم. دیروز توی داروخانه، متصدی جواب سلامم را نداد. امروز هم راننده اصلاً به حرف هایم توجه نمی‌کرد. توی این همه سال، بیست و سه بار بیشتر مهربانی ندیدم. چرا من باید به دیگران بیندیشم؟ به حرف ها یا نگاه هایشان؟ شاید به خاطر این است که همه می‌خواهند پستی شان را پنهان کنند. بی فکری یا بی تفاوتی شان را با بدبختی توی خودشان پنهان کنند؟» (ص 71 رمان)

آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند مجتبا هوشیار محبوب

مجتبا هوشیار محبوب، نویسنده ای تجربه گراست که کارش را با رمانی موفق با عنوان«آقای مازنی و دلتنگی های پدرش» آغاز کرده که در سال 1391، در جایزه رمان متفاوت، جایزه«واو» به عنوان رمان شایسته و قابل تحسین برگزیده شد. «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» نیز در ادامه همین رویکرد تجربه گرایانه و چهارچوب گریز قرار می‌گیرد.

ساختار رمان براساس فصل ها و تکه های بسیار کوتاه شکل گرفته که هر یک از این تکه های کوتاه برشی از احوال و روزگار چند جوان را روبه روی خواننده می‌گذارد. جوانانی که هریک به گونه ای با محیط پیرامونشان درگیر هستند و این مسئله دار بودن شخصیت ها در لایه های زیرین اثر بخشی از مشکلات نسل جوان این روزگار را بازتاب می‌دهد. البته نه به صورتی مستقیم و عیان بلکه در سطوحی که درک آنها نیازمند دقت و حوصله خواننده است. این رمان در زمره آثار شهری قرار می‌گیرد، اما نه از سنخ آثار داستانگوی آپارتمانی که به تکرار رسیده اند. فضاهای آشنا در این رمان به دلیل تداعی شدن در جهان درونی این رمان جلوه ای تازه به خود گرفته اند.

«آن ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» اثری داستانگو نیست که اتفاقات به روشنی به خواننده عرضه شده باشند، رخدادهای این رمان در لایه های درونی آن جریان دارد و خواننده‌ای که بتواند به جهان اثر راه یابد، فرصت آن را خواهد یافت که با این حرکت درونی پابه پیش رود.

درباره این رمان گفته شده است که: رمان «هوشیار محبوب» را می‌توان یک رمان اقلیت دانست که جور دیگری به جهان درون و پیرامون خویش می‌نگرند؛ آن ها درصدد ایجاد دگرگونی در آن هستند، هر چند تلاش آن ها مؤثر و یا غیرمؤثر باشد، اما از خفتگی و تسلیم شدن در برابر روزمره گی جامعه بهتر است. آنها درصدد چنگ زدن و دست یافتن به تجربه زوال بی تفاوتی و از خودبیگانگی آدم های زمانه ما به منظور رسیدن به بازتولید و تکثیر خوشایندهای فراموش شده جامعه خویش هستند؛ تکثیر پسندهایی از جامعه که کم تر در زمان و مکان امروزی ما می‌گنجند، اما نیاز زمانه ما به آن ها کاملاً اجتناب ناپذیر و ضروری است.

هوشیار محبوب در رمان خاص خود، تلاش کرده است تا وحدت های سنتی و سه گانه زمان، مکان و موضوع را در داستان بشکند تا به متنی مملو از جریان گریزی از موضوع خطی و معمول دست یابد؛ گرچه در ابتدا، این روند کمی غیر معمول به نظر می‌رسد، اما داستان او همه زمانی و همه مکانی است. نویسنده با بهره گیری از شخصیت پردازی حساب شده و پیچیده که با رنگ و لعابی از شاعرانگی درهم آمیخته اند، باعث باور پذیری بیشتر و بهتر رویدادهای داستانی رمان برای خوانندگانش می‌شود.

داستان در بستری از چند شهر پیش می‌رود؛ تهران، کرج و طالقان. هوشیار محبوب نیز تلاش کرده است از همین گستره جغرافیایی برای ایجاد پیچیدگی و رمز آلودی در درونمایه رمانش بهره ببرد. تهران و خیابان انقلاب که همواره بساط کتاب فروش ها در آن پهن است و محلی را برای تضارب آرا و عقاید فراهم آورده است، حسی دوگانه از غریبی و در عین حال آشنایی برای خوانندگان رمان به وجود می‌آورد.

کرج، کلان شهری در میانه مسیر چندین شهر که مانند مکان برزخی در داستان نمود یافته و بالأخره، طالقان که آخر و عاقبت شخصیت های داستان در آن رقم می‌خورد و درواقع، به مکان برای نتیجه گیری و برملا شدن درونیات و واقعیت های شخصیت ها تبدیل شده است.

این گستره جغرافیایی که بر اساس سه اپیزود و یا داستان نهفته در دل رمان آورده شده، کاملاً هوشمندانه و حساب شده، خوانندگان را در موقعیت های رازآلودی قرار می‌دهد که می‌توانند ضمن همذات پنداری با شخصیت ها و رویدادهای داستان، با درونمایه آن هم ارتباط برقرار کنند.

فصل بندی حساب شده داستان، پیوندی معقول برای سه داستان نسبتاً مستقل آن به وجود آورده است؛ در این میان، عنوان کتاب – یعنی «آن ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند»، گرچه تا میانه رمان، به صورت راز و رمزی برای خوانندگان باقی می‌ماند، اما با پدیدار شدن شخصیت شاعر و ابعاد جدید شخصیتی اش، این گمان را برای خوانندگان به وجود می‌آورد که گره گشایی اصلی رمان در این برهه از داستان صورت می‌پذیرد.

این گره گشایی، گره افکنی های دیگری را در پی دارد که به غنا و محتوای داستان و شخصیت پردازی مورد نظر هوشیار محبوب، کمک شایانی نموده است؛ شخصیت هایی مانند «نقطه»، گرچه در همان ابتدا داستان بیشتر تیپ به نظر می‌رسند، اما در روند قصه و رویدادپردازی های آن، تبدیل به دانای کل و یا حداقل وجدان بیدار شخصیت اول رمان می‌شوند و به پیشبرد روان تر و مؤثرتر رویدادهای داستانی و انسجام قصه کمک شایانی می‌کنند.

همین ویژگی برای خوانندگان رمان باعث می‌شود که فرایند شخصیت پردازی داستان، روان تر و در عین حال، قابل باورتر شود و شخصیت ها بتوانند در بستر و درونمایه ای صیقل یافته و پرداخت شده با رویدادهای رمان، همراه و هماهنگ شوند و داستان را پیش ببرند.

این گفتار را با سخنی از «گوستاو خدیرا» به پایان می‌بریم که شاید بیان کننده جان کلام پیرامون روح و پیام اصلی رمان مجتبا هوشیار محبوب باشد: «برای هر شستشویی به آب نیاز است و برای هرگفتگویی به کلمه. در زندگی، کسی به بدبختی هایش پی خواهد برد که کلمات بسیاری را در گنجینه واژگانش پنهان کرده باشد تا بتواند با هزاران واژه، با بدبختی هایش به گفتگو بنشیند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...