رویای نیمه تمام | آرمان ملی


«آبی‌های غمناک بارون» نوشته اصغر عبداللهی، قصه زندگی و خاطرات راوی؛ یادمانی از گذشته که در اندیشه و ذهن او برجای مانده است. در جایی از داستان، ژرژ ارمنی به راوی قصه می‌گوید: “ببین رفیق، تو جوونی. پونزده شونزده سالته. خیلی مونده بدونی، هر آدمی یه راز داره که به هیشکی نمی‌گه. حق داره نگه، چون حق آدمه که یه راز داشته باشه...” و این داستان، راز راوی است که پس از پنجاه و پنج سال بر زبان جاری می‌شود؛ سال‌هایی که در گذر عمر همچون چشم بر هم نهادنی سپری شده است: «عمر آدم مثل آه می‌گذره. مثل قطره‌ اشک. درست مثل من وقتی اون روز رکاب می‌زدم تا برسم خونه شازده. مثل باد می‌رفتم...»

خلاصه رمان آبی‌های غمناک بارون» نوشته اصغر عبداللهی

«آبی‌های غمناک...» داستانی است خواندنی و لذت‌بخش که آرام آرام در جان می‌نشیند و به حسی عمیق بدل می‌شود. قصه، روایت اتفاقی است باور نکردنی برای راوی که وقوع آن در مخیّله‌اش‌ نمی‌گنجید، اما در آستانه حادث شدن بود، تا اینکه به یکباره از دست رفت و حسرتش ماند برای او - و برای ما پس از خواندن داستان- و اینک که سال هاست از دستش داده، همچنان مابین خاطراتش در جست وجوی آن است؛ جست وجوی بختی که می‌رفت به او رو کند اما... انگار اندوه این رویای به بار ننشسته، کماکان پس از این همه سال در ناخودآگاه و جان راوی مانده. انگار هنوز افسوس به وقوع نپیوستنش را می‌خورد و آرزویش را دارد.

گویی دیگر فرصتی این‌چنین در زندگی برایش رقم نخورده، که هنوز تمایلش به آن خاطره است و آن را باز می‌گوید. پنداری که چیزی گم کرده در درونش دارد که با روایت دوباره‌ خاطراتش در پی بازیابی آن است، تا بلکه دمی آرام گیرد. گویا فاصله او با رسیدن به رویایی واقعی در زندگی، یعنی التفات و محبت‌ «ماه‌جهان» به او، با آن همه زیبایی، متانت، وقار، سر زندگی، استعداد و آوازه، که از همان دیدار اول و از پسِ نگاه‌های محبت‌آمیز و شوخی‌های سرخوشانه‌اش با راوی شکل گرفته بود: «این اولین باری بود که یه خانم متمول با من سرخوشانه شوخی می‌کرد. حدود پنج ثانیه به من نگاه کرد، با تبسمی ملیح...»، به اندازه همان سه‌ ثانیه مکثی بود که باید می‌کرد و بعد پا به صحنه نمایش می‌گذاشت، اما آن سه‌ ثانیه - و آن انتظار- هیچ‌‌گاه به سرانجام نرسید، هیچ وقت تمام نشد؛ چون صحنه به‌هم ریخت، چون تهران به‌هم ریخت: «تهران اِشغال شده بود.» به قول راوی اگر آن صحنه به جای سه شهریور 1320، یک سال بعد‌تر و یا قبل‌تر از آن روز بود، همه چیز برایش فرق می‌کرد. شاید آن حرف‌هایی که به زعم او در دل خودش، ماه‌جهان و بقیه مانده بود برملا می‌شد. شاید همچون اکنون که وقتی گذشته را به یاد می‌آورد - و ما که داستانش را می‌خوانیم- رگه‌هایی از علاقه و توجه «ماه‌جهان» به او دیده می‌شود... و آن تمایل نهان ماه‌جهان به وی آشکار می‌شد و همچون نقشی که برایش نوشته بود تا پشت پرده نمایش پنهان شود و زمانی که «مادام کریستوا» خبر علاقه نداشتنش به «هلمزلف» را به وی داد، در انتهای صحنه به مادام بپیوندد، در زندگی واقعی نیز همین‌گونه می‌بود و به‌رغم تمایل «قنبرپور» متمول به ماه‌جهان، او در پسِ پرده واقعیت، به راوی قصه، به پسرک پادوی قنادی علاقه داشت... اما حیف که آن سه‌ ثانیه هیچگاه به انتها نرسید و دریغ که آن رویا، که شاید در عین ناباوری راوی، می‌رفت تا به واقعیت بدل شود، برای همیشه ناتمام ماند و افسوسش را برای راوی - و ما- بر جای گذاشت. مثل افسوس آن لحظه‌ای که راوی می‌گوید به جای نگاه به ماه‌جهان که به او می‌نگریست، سرش را پایین انداخته و به گل‌های قرمز حاشیه ظرف‌ شیرینی خیره شده: «افسوس بزرگ من اینه که اون دقایق تماماً به رولت توی بشقاب و گل‌های ریز نقاشی شده صفحه سفید بشقاب زل زده بودم. افسوس... .»

اصغر عبداللهی توسط راوی داستانش که با حسرتی ملموس در بازگویی خاطرات خود آنها را ورق می‌زند، ما را به تهران قدیم، به لاله‌زار با آن نمایش‌های تئاتر، به خیابان‌ها و مغازه‌های گوشه و کنار آن و آدم‌هایی که هر کدام قصه‌ای دارند، می‌برد. سبک نوشتاری و نثر او نیز کاملاً مطابق با روایتی مبتنی بر خاطره‌گویی است، و همین امر نیز اثر را دلنشین نموده و مخاطب را به شنیدن قصه راوی ترغیب می‌نماید. لحن روایی راوی اثر نیز بر این امر صحه می‌گذارد: «شب بود. برف می‌اومد. هیچ وقت دیگه تهرون اون‌طوری برف نیومد. هیچ وقت. یعنی من که تو این همه سال، شصت و دوسالی که تهرونم، ندیدم، این‌‌جوری - اون‌جوری- برف بیاد.» حتی راوی جایی در میانه قصه‌گویی و تعریف خاطراتش، مستقیماً با مخاطبِ صحبت‌هایش دیالوگی برقرار می‌کند: «چایی مونده است؟ آخه تلخه، دهنم گس شد...» تا به ما یادآوری کند که در حال شنیدن قصه او هستیم، و نه خواندن خاطراتش. داستان او و سبک روایی‌اش که به شیوه‌ای ساده و روان بیان می‌شود، در عین سادگی، گیراست و پر از حس. او با داستانش ما را در تجربه‌ای توام با میل و حسرت سهمیم می‌کند؛ تجربه‌ای منحصر به فرد که شاید هیچگاه در زندگی بدین‌سان با آن مواجه نشویم. این ماهیت ادبیات - و هنر- است که تجربه‌های ناکرده را از گذرگاه حس، به تجربه ما بدل می‌کند. اصغر‌عبداللهی نیز در «آبی‌های غمناک بارون» به خوبی از پس این مهم برآمده و آن را میسر ساخته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...