همه‌چیز درباره دنیای امروز | سازندگی


چارلی کافمن [Charlie Kaufman] هنرمندی چندوجهی است: ابتدا او را به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین فیلمنامه‌نویس‌های تاریخ سینما می‌شناسیم. فیلمنامه‌های مشهور او را در قالب فیلم‌هایی برجسته دیده‌ایم: «درخش ذهن ابدی یک ذهن پاک»، «اقتباس» و «جان مالکوویچ بودن». وجه دوم کافمن کارگردانی است. «تو این فکرم که تمومش کنم»، «آنومالیزا» و «نیویورک؛ جز به کُل» که راجر ایبرت منتقد فقید آمریکایی آن را «بهترین فیلم دهه اول 2000» نامید. و حالا وجه تازه او که تلفیق هر دو جهه پیشین او یعنی فیلمنامه‌نویسی و فیلمسازی است: او رمان‌نویسی را با رمان درخشان «تبار مورچگان» [Antkind] آغاز کرده است. رمانی که در سال 2020 منتشر شد و به سرعت به زبان‌های دیگر نیز ترجمه شد، از جمله فارسی با ترجمه زهره قلی‌پور در نشر خوب.

چارلی کافمن [Charlie Kaufman] خلاصه تبار مورچگان» [Antkind]

«تبار مورچگان» پس از انتشار با تحسین‌ منتقدان و نشریات بسیاری در سراسر جهان قرار گرفت.
روزنامه گاردین آن را رمانی باشکوه و مملو از قسمت‌هایی به غایت خلاقانه و طنزآمیز معرفی کرد و نوشت: «چارلی کافمن صحنه‌ها و دغدغه‌های فیلم‌هایش را این‌بار در قالب داستان درآورده ‌است. با وجود حلقه‌های منطقی و نشانه‌هایی که کافمن به آن شهرت دارد، گویا کافمن در این کتاب از خودش پیشی گرفته ‌است.»
لس‌آنجلس‌تایمز «تبار مورچگان» را بسیار قدرتمند، طولانی، پر از خشم‌های مدفون‌شده و سفرهای فلسفی برشمرد که در حین خواندن مکررا جرقه‌هایی از طنز و تخیل نویسنده وارد این داستان خواندنی می‌شود. تایمزریویو نیز «تبار مورچگان» را داستانی برجسته توصیف کرد که نابغه‌ای شوریده آن را نوشته است؛ رمانی که کافمن در آن خود را از بندِ هر محدودیتی اجتماعی و رسمی آزاد کرده است.

علاوه بر نشریات معتبر جهانی، نویسنده‌های برجسته‌ای نیز در ستایش این رمان نوشتند.
از نگاه اندرو شین گریر، نویسنده رمان «لس»، «تبار مورچگان» رمانی جذاب، هوشمندانه، انرژی‌بخش، رازآلود، لذت‌بخش و بیش از هرچیز خنده‌دار است. گویا این رمان جهانی در خود دارد وسیع و بزرگ.
جاشوا فریس، نویسنده رمان‌های «بی‌نام» و «آنگاه به پایان رسیدیم»، «تبار مورچگان» را داستانی لجام‌گسیخته، منحصربه‌فرد و پر از شوخ طبعی معرفی کرد که نویسنده خودش را در برابر محدودیت‌های تخیل قرار می‌دهد.
سوزان اورلئان، نویسنده ناداستانِ «کتاب کتابخانه»، «تبار مورچگان» را رمانی بدیع، دیوانه‌کننده، واقع‌بین و سراسر شگفتی خواند: «اگر غیرمنتظره‌بودن را مبنای سنجیدن رمانی عالی در نظر بگیریم، تبار مورچگان یک رمان عالی است.»

«تبار مورچگان»ِ چارلز کافمن رمانی است که نوشتن آن تنها از خود کافمن برمی‌آمد. شاید این اظهارنظر کمی مبهم و عجیب به‌نظر برسد، ولی کاملا با فرم داستان مطابقت دارد. این رمان روایتی عجیب، ازهم‌گسسته و وسواس‌گونه دارد و بسیار تخیلی است. کافمن در خلال داستان چند بار به‌نام خود اشاره می‌کند، درباره کارهایش بحث می‌کند و مدعی می‌شود هیچ‌کس هرگز یک فیلم واقعی درمورد نیویورک نساخته است.

این داستان را می‌توان یک متاداستان درخشان یا گونه‌ای از داستان‌سرایی پست‌مدرن نامید. همان‌گونه که می‌توان آن را یک آشفتگیِ پرطمطراق با نوری شیوا دانست و البته نمی‌توان هیچ‌کدام را نفی کرد.
روزنبرگر روزنبرگ یا شخصیت «بی»، در این داستان یک منتقد و‌ محقق سینماست که از نظر خودش قدر و ارزش آثارش را ندانسته‌اند. وقتی فیلمی پیدا می‌کند که یک غریبه آن را ساخته و هنوز هم دیده نشده، ناگهان متقاعد می‌شود که این فیلم حرفه‌اش را دگرگون خواهد کرد. از نظر روزنبرگ این فیلم استاپ‌موشن که سه ماه طول می‌کشد و ساختن آن نُه ماه زمان برده، بدون تردید دنیای سینما را در بهت فرو‌ خواهد برد. متاسفانه فیلم طی حادثه‌ای نابود شده و شخصیت «بی» باید با استفاده از تنها خاطره باقی‌مانده از این اثر، کل فیلم را به‌خاطر بیاورد تا بتواند این فیلم را با جهان به اشتراک بگذارد و بزرگ‌ترین موفقیت حرفه‌ای خود را کسب کند.

تمام پاراگراف بالا تنها سه درصد از رمان «تبار مورچگان» را دربرمی‌گیرد. مثلا حدود پنجاه صفحه اول تنها درباره شخصیت منفور «بی» است. او شخصیتی به‌یادماندنی دارد؛ چراکه اصلا دوست‌داشتنی نیست و ویژگی‌های عجیب‌وغریبی دارد. هرچند که انکارش می‌کند، اما نسبت به نژاد و رنگ پوست آدم‌ها حساس است و دائم درمورد دوست‌دختر آمریکایی‌آفریقایی‌تبارش صحبت می‌کند. می‌خواهد همه بدانند جهود نیست و میان پدوفیلیا و هموفیلیا تفاوت وجود دارد. جذابیت جنسی و ظاهری‌اش را نیز باور ندارد و با توصیفی کامل و جالب خودش را توصیف می‌کند.

شخصیت «بی‌» مشابه کسانی است که اکثر ما در صفحات مجازی با آنها ارتباط داشته‌ایم و حرف‌هایش نمونه صحبت‌های کسانی است که ترجیح می‌دهیم در صفحات اجتماعی دنبالشان نکنیم. «شبیه کشوری از گوسفندها شده‌ایم که سیاست درستی روی آنها اعمال می‌شود!»

اگر مبنای یک رمان عالی شگفت‌زده‌کردن خواننده باشد، پس «تبار مورچگان» رمانی عالی است، شما هرگز نمی‌توانید وقایع بعدی داستان را حدس بزنید. همین موضوع شاید دلیل حضور افراد تغییر جنسیت‌داده روی صندلی‌های سینما زمانِ اکرانِ کارهای ماریو پوزو (نویسنده معروف ایتالیایی آمریکایی)، ژان لوک گدار (کارگردان مشهور فرانسوی) یا گوئینت پالترو (هنرپیشه آمریکایی) باشد. کافمن روی شخصیت داستانش تمرکز می‌کند، به‌قولی آن را می‌دوشد و سپس به قدر ارزشش به او‌ می‌پردازد. او همچنین در این داستان نقش رسانه‌های اجتماعی را در زندگی روزمره به نقد می‌کشد.

نکته مهمی که باید قاطعانه درباره این کتاب گفت آن است که کافمن استاد زبان و سخنوری است. او‌ مهارتش را در زبان در کارهایش و بارها در کتاب نُهصد صفحه‌ای «تبار مورچگان» به رخ می‌کشد. حس شوخ‌طبعی‌ او و جملات طناز درون متن، این کتاب را به‌یادماندنی و منحصربه‌فرد ساخته که در ‌نهایت حسی بی‌نظیر در خواننده ایجاد می‌کند. شخصیت‌ها، موضوعات فرهنگی و رویدادهای عجیبی که در داستان خلق کرده، گویای قدرت تخیل قوی و بی‌انتهای کافمن است.

یکی از موضوعات ظریف و درعین‌حال اصلی رمان «تبار مورچگان» تاکید بر اهمیت ادراک و ژرف‌نگری است. چیزی که در متن کتاب به وضوح مشخص است. از یک طرف این همه آن چیزی است که از کافمن انتظار داریم: مطالعه دقیق انسانی که بر خودش آگاه است و به دنیای درونی انسان‌ها و روش‌هایی می‌پردازد که تصوراتش از همه‌چیز را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. از سوی دیگر به‌قول کافمن و واژه‌های خودِ او «این جهان درهم و برهم، متناقض و پر از خرافه و طلسم است.»
مثلا بحث‌های نژادی هیچ ارزشی به بحث‌ها نمی‌افزاید، درواقع این موضوع تنها دغدغه ذهنی مردی سفیدپوست است که می‌خواهد معنای جور دیگری‌بودن را درک کند.


چارلی کافمن [Charlie Kaufman] خلاصه تبار مورچگان» [Antkind]

«تبار مورچگان» شروعی دلنشین و شیرین دارد: «ریش من برای خودش پدیده‌ای است. از تبار ریش والت ویتمن و راسپوتین و داروین است، ولی مختصِ خودم. فلفل‌نمکی است و شکل و شمایل سیم ظرف‌شویی دارد، مثل پشمک، بسیار دراز، کله‌قندی، و مُدستیز. بارزترین خصیصه‌اش هم درست همین ستیز است. علنا جار می‌زند من حتی به قدر یک دانه مالت (مالت ویتمن!) مُد سرم نمی‌شود. جذابیت حالی‌ام نمی‌شود. این ریش گنده با صورت باریکم جور درنمی‌آید. خیلی عریض است. پُرپشتی‌اش به کله کچلم نمی‌آید. توی ذوق می‌زند. خلاصه همینی است که هست. حالا که سه دهه از عمر ریشم می‌گذرد، کاش خودم دوباره ریش را مُد کرده بودم. ولی ریشوهای امروزی از قماش دیگری‌اند. به قدری وسواس به خرج می‌دهند که صاف‌وصوف‌کردن خط ریشش‌شان پرزحمت‌تر است از تراشیدن یک‌دستش. اگر هم ریش دست‌نخورده ببینی، روی صورت‌های جذاب کلیشه‌ای می‌بینی، روی صورت غول‌بیابانی‌های قلابی یا آبجوسازی‌های محلی. خانم‌ها از پک‌وپوز خوششان می‌آید، از همین جوجه‌فُکلی‌های شهرنشین، مردهای افاده‌ای که فقط شکل و شمایل‌شان به مردها می‌بَرد. ریش من اما از اینها نیست. حسابی نرینه، ژولیده، خاخامی، روشنفکرانه و انقلابی است. اگر ببینید، می‌فهمید با مُد میانه‌ای ندارم، می‌فهمید مثل بقیه نیستم. شوخی ندارم، کمکم می‌کند تا برحسبِ برداشت‌تان از من، بفهمم چطور آدمی هستید. از من فرار می‌کنید؟ پس ظاهربین تشریف دارید. مسخره‌ام می‌کنید؟ پس بی‌ذوقید. قبولم ندارید؟ پس.. مثل بقیه‌اید.»

روایت طنزآمیز چارلی کافمن، خواننده را با خود تا انتهای این رمان نهصد صفحه‌ای می‌کشاند و می‌برد و سرخوش و به وجدش می‌آورد. چارلی کافمنِ رمان‌نویس سطربه‌سطر از پیِ چارلی کافمنِ فیلمنامه‌نویس قد علم می‌کند و به ریشخندِ نیرنگ‌های سینمایی و خصوصا ژانر کمدی می‌نشیند؛ گرچه کافمن حیات حرفه‌ای خود را در رابطه‌ای تنگاتنگ با هر دوی آنها سپری کرده، از فروکردنِ تیغِ تیزِ انتقادهایش در چشمِ خویش و تخریب چارلیِ کافمنِ فیلمنامه‌نویس ابایی ندارد. به بیان دیگر، اگر هدف از کمدی، ریشخندکردن همان سویه‌های تلخی است که در تراژدی جدی گرفته می‌شوند، پس ریشخندکردن کمدی و دریدن نقاب خنده‌ای که از خوارداشتِ آدمی تغذیه می‌کند، مستحقِ چه نامی است؟ گریستن بر کمدی را چه باید نامید؟ چونان راویِ «تبار مورچگان» که بر کمدی تراژیک بشر می‌گرید...

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...