علیه نابینایی | هممیهن
برای درک سازوکار مکانیسم «تبعیض سیستماتیک» و دلالتهای آن، جیمز بالدوین، رماننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس که جایگاه ویژهای در میان چهرههای ادبیات و تفکر اجتماعی آمریکایی دارد، شیوه مناسبی را در اختیار ما قرار میدهد؛ نوشتن.
در اواخر سال ۱۹۶۲ بالدوین دو مقاله در فاصله چند ماه منتشر میکند؛ یک نامه با عنوان «دخمه لرزید: نامه به برادرزادهام» و یک روایت از دوران نوجوانی خویش بهنام «دفعه بعد آتش! نامهای از منطقهای در ذهنم» [Letter from a Region in My Mind]. این کتاب شامل دو مقاله با عنوان «دخمه لرزید» و «دفعه بعد آتش» است. هر دو مقاله در اواخر سال ۱۹۶۲ بهترتیب در مجله پروگرسیو و در مجله نیویورکر منتشر شدند.
کتاب «دفعه بعد آتش» در زمستان ۱۴۰۱ بههمت نشر چشمه با ترجمه امید مهرگان به چاپ رسید. این دو اثر تأثیر قابلتوجهی بر جنبشهای مدنی در دهه ۶۰ داشتند. پیچیدگیهای گنگِ مسائل اجتماعی در آن زمان نیازمند حمایت شاهدی برای نشاندادن نفوذ نژادپرستی در قبضهکردن زندگی بود و روایت زندگی شخصی، استراتژی مؤثری برای برملا کردن این کلاف سردرگم شد. با اینکه حرفهای بالدوین در این مقاله برای روشنفکران سیاه تازگی نداشت، اما شکل ارائه آن برای معترضان، نو و روشنیبخش بود. کتاب، فقط صدای برابرایخواهان نبود، بلکه به فهم درست معترضان سفید نسبت به خواست جنبش و زندگیهای ازدسترفته در پس آن، کمک کرد.
نامه به برادرزاده
مقاله اول نامهای است که بالدوین به برادرزاده ۱۴سالهاش، جیمز (همنام خودش) نوشته است. در این مقاله بالدوین توصیهای به برادرزادهاش میکند و به او هشدار میدهد. بالدوین چشماندازی از زندگی را برای جیمزِ تازهوارد (انسانی که بهتازگی پا به عرصه واقعیت میگذارد) ترسیم میکند که در آن معصومیت پاداشی ندارد، بلکه پیشفرض خطرناکی است که بیجهت انسان را در برابر توفان، خلعید میکند و او ناآگاهانه بدل به دستاندرکار آشوب میشود. او برای رهایی از باورهایی که تحول تاریخی را سترون کرده، راهحلی را به جیمز نوجوان توصیه میکند: «ما نمیتوانیم آزاد باشیم، پیش از آنکه آنها آزاد شوند.» (ص ۲۶) منظور بالدوین احتمالاً اشاره به نوعی تغییر در شکلی از رفتار است که به لحاظ تاریخی خاص باشد. مانند ادامهندادن به یک روند تاریخی.
مقاله دوم بهنوعی بسط ایده مقاله اول در قالب ناداستان است که درواقع روایت داستان زندگی خویش در گتوی هارلم است؛ جایی که سالها رنج تبعیض و موانع زندگی و جرم و فساد با فیگوری بهنام «پلیس امنیت» گره میخورد و رهایی از این فشار فقط با تعدد کلیساها ممکن میشود. در این مقاله توضیح میدهد چگونه انگاره «اینها» (the man؛ مثل جمله «درافتادن با اینها») [در زبان عامیانه ایالاتمتحده، بهویژه در ایالتهای جنوبی، واژهای کلی است برای اشاره به حکومت یا هر گروه صاحب اقتدار. این اصطلاح از میانه دهه ۱۹۵۰ به اسم رمزی برای اشاره نهانی به نیروی پلیس هم بدل شده است. (از پانویس مترجم در کتاب)]، همچنین مناطقی بهنام «گتو» [مناطقی که ساکنانش بهخاطر هر نوع تفاوت برساختهای، حق ادغامشدن با دیگر مردم «عادی» را ندارند و به شکل متناقضی، بیکشور تلقی میشوند.] امکان انواع مرزبندیهای خودی/ناخودی (دیگری/دشمن)، مال من/مال تو (امتیاز)، را در این فضا فراهم کرده که مسیر حرکت انسان نوزادهای را بنا بر رنگ پوست، از قبل محدود میکند؛ اولی بهشکل زبانی/ ذهنی و دومی، عینی و واقعی. هرنوع تعدی از این محدوده، نوعی برهمزدن نظم فضایی است.
نقش پلیس امنیت، حفظ نظم این فضا و شناسایی حرکتهای خارج از مرز است. در این وضعیت، زندگی و عبور و مرور روزمره نیز بهنوعی محبوس شده است. این تقسیمبندی فضایی، عملکرد عقیده یا باور مبتنی بر پیشفرض را نشان میدهد («اینها» در زبان عامیانه ایالاتمتحده، بهویژه در ایالتهای جنوبی، واژهای کلی است برای اشاره به حکومت یا هر گروه صاحب اقتدار. این اصطلاح از میانه دهه ۱۹۵۰ به اسم رمزی برای اشاره نهانی به نیروی پلیس هم بدل شد).
راهحل جنبشهای برابریخواه Cole-James-Baldwin-Stranger-In-The-Village در مقاله دوم، بالدوین مشاهدهگر است. ما میتوانیم از خلال مشاهده او آمریکایی را ببینیم که در اخبار روزانه مدام فراموش میشود و پنهان میماند. او برای ترسیم فضای «تبعیض سیستماتیک» در آمریکا از نوعی ادراک بصری بهشکل تصاویر استروبوسکوپ بهره میبرد که مقاطعی از یک الگوی حرکتی را نمایان میکند [Stroboscopic movement: حرکت استروبوسکوپی جلوه تداوم حرکتی است که از توالی تصاویری ساکن تحت شرایط بصری خاص پدید میآید. [رودلف] آرنهایم ویژگی استروبوسکوپی را خصیصه اصلی ادراک بصری حرکت میداند (ادراک بصری، رودلف آرنهایم، ص 466).]. الگویی که مابین رخدادها و وقایع شکل میگیرد. بالدوین به یک بافت درهمتنیده نور میافکند؛ با اینکه پیش روی چشم قرار دارد، ناپیداست.
مقاله دوم را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ در بخش اول بالدوین ماجرای بزرگشدن خویش را روایت میکند. در روایت او مرحله بلوغ مرحله مواجهشدن با زندگی واقعی و جان به در بردن از انواع تهدیدهای هلاککننده است. مرحله بلوغ محصور در بیمها و امیدهای توخالی و ناآگاهی از محدودههای ممنوعه است و محکوم به فرو ریختن نابینایی معصومانهای بهواسطه ترس. ترسی که باعث میشود در دخترها چیزی «هویدا» شود، ولی در پسرها چیزی «زنده» شود. او نحوه شکلگیری غیرمسئولانه انگیزههایی را نشان میدهد تا منشأ و امکان تداوم ایده کهنه تبعیض را بیان کند و بگوید «چگونه همه ما در وضعیت امروز نقش داریم.»
بالدوین برای در امان بودن از تباهی خیابانهای هارلم در نوجوانی به کلیسا پناه میبرد و در آنجا واعظ میشود. او میداند چطور میتوان مردم را متقاعد کرد تا آخرین نذورات خود را به کلیسا بسپارند؛ میداند چطور جانها را سرمست از حس رهایی و طهارت کند. او در آن زمان از رهایی و راحتی خود و سازوکار القای ایده زندگی سعادتمند آگاهی داشت، اما نمیتوانست برای سالها از خود بپرسد که «چرا راحتی بشری باید به شیوهای همزمان چنین شرکآلود و چنین یأسآور حاصل شود». وقتی توانست آن را از خود بپرسد، توان آن را پیدا کرده بود که به چشم ببیند «اصول حاکم بر آیینها و رسوم کلیساها عبارت بودند از: نابینایی، تنهایی و رعب!». در همین موقع بود که به ذهنش رسید: «تصویر خیالیای که مردم از جهان آخرت در سر دارند، چیزی نیست مگر بازتابی آمیخته به برخی اعوجاجهای آرزومندانه قابل پیشبینی از جهانی که در آن زندگی میکنند». همین تصور وجود فضای دیگری غیر از فضای موجود برای تحقق آرزوی «آنها»، سبب ازخودبیگانگی کسانی میشود که بالدوین آزادی آنها را بر آزادی اهالی تحت تبعیض، مقدم میشمارد.
در بخش دوم این مقاله، بالدوین با تعریف ماجرای ملاقات با «الیجاه محمد»، رهبر مسلمانان سیاه، به طرح اصلی ایدهای میپردازد که بهنوعی میتوان آن را راهحل جنبشهای برابریخواه دید. همچنین در پایان این بخش او هشدار میدهد که در صورت متعهد نبودن به این خواست متعاقباً شاهد چه پیامدهایی خواهیم بود.
نوعی خطای بصری
کتاب «دفعه بعد آتش» علاوه بر تأکید بر مسئله تبعیض، نشان میدهد روایت تجربه شخصی تا چه اندازه میتواند شکافهای خالی و بیجوابمانده را پاسخ دهد. برای درک «تبعیض سیستماتیک» و راهحل این منازعات، نوعی پیوستگی در مقاله اول و دوم، سپس شکاف موجود در مقاله دوم را باید ببینیم تا ایده او سردستی یا گنگ باقی نماند.
در مقاله اول ما شاهد تردیدی در بالدوین هستیم، چون نامه را «پنج بار آغاز و پنج بار پاره» میکند. اما تا حدودی مسئله را مطرح میکند: «ما آزاد نخواهیم شد، پیش از آنکه آنها آزاد شوند». اما در مقاله دوم مراجعه او به الیجاه محمد، باعث میشود خود را در محضر دادگاهی بیابد که به موجب آن انواع عواطف نوجوانیاش زنده میشود؛ ازجمله احساس گناه (فشردن سیگار در جیب)، سرزنشکردن (تأخیر بچهمدرسهای)، پناهیافتن از سرگشتگی («یکبار دیگر انگار ازم پرسید تو پسر کوچولوی کی هستی») و جذبه قاطعیت اقتدارگونه قدرت در کلام الیجاه (بالدوین خود را فارغ از تشخیص و قضاوت یافت).
بالدوین در هر جواب به الیجاه محمد، سفری در زمان میکند. او با بهخاطر آوردن تجارب زندگی خویش پرده نمایش را کنار میزند تا «پارادوکسی خوفناک» را نشان دهد که به میانجی تناقضآمیز تعدد کلیسا و نوای مطنطن واعظها پوشیده است. در این مسیر ما میتوانیم آن «تبعیض نژادی سیستماتیک: نظاممند، سامانمند، ساختارمند» را درک کنیم و سازوکارهای اقتصادی پشت آن را نیز ببینیم. سپس بالدوین راهحل و ایده خویش را بهنحوی در مقاله دوم بسط میدهد. بهزعم بالدوین مادامی که سازوکار تبعیض نژادی تداوم پیدا کند، میتوان نتیجه گرفت که عده زیادی «نابینا» هستند، نوعی خطای بصری که هیچ ربطی به سلامت چشم ندارد.
کنار گذاشتن ساختار رویاگون
در نگاه جیمز بالدوین «وضعیت موجود برهان قطعی است»؛ وضعیتی که سردرآوردن از آن برابر است با دنبالکردن مسیرها و راهروهایی تا رسیدن به منبع و محل تقاطع آنها. منبعی که در فضای اطرافمان وجود دارد و به یک معنا، موقعیت عینی ما را ساخته است. وقتی بالدوین میگوید «ما نمیتوانیم آزاد باشیم، پیش از آنکه آنها آزاد شوند»، قصد ندارد خواسته جنبشهای ضدتبعیض را در مقابل حقوقی که از ایشان دریغ شده، بگذارد. با اینکه مشخصاً بخشی از این تبعیض نژادی سیستماتیک در نقد اصلی بالدوین درباره مسئله دین است، اما ایده خود را با ادبیات الهیاتی بیان میکند. به همین خاطر موضوع راهحلی که ارائه میدهد، به نظر تحت حقوق تعریفی قرار نمیگیرد. حتی چندان مشخص نیست که این راهحل از چه طریقی امکان اجرا شدن دارد؛ اما چطور میتوان کمک کرد تا ایدههای کسانی چون بالدوین فقط در جوهر و کاغذ خشک نشود و به شکلی زنده، حی و حاضر در پیوند با وضعیت امروز درک شود؟
بالدوین طریق تحولی را پیشنهاد میدهد که هیچ راهی ندارد، غیر از اینکه از طریق ذهن ممکن شود. چیزی درونی تا چیزی بیرونی که بهطور خاص به جنبشهای اجتماعی مترقی تعلق دارد. روایتهای برآمده از زندگی واقعی و حتی تصاویر واقعی که حالا به لطف اینستاگرام میتوانیم بیواسطه دریافت کنیم، نمیتوانند بهتنهایی تلنگری به سرعت بلعنده سازوکار فضای حاکم بزنند. مگر به لطف یک جنبش مدنی جهانی علیه «نابینایی»، علیه چیزی که با رسوخ به بدنه درهمتنیده نظریههای سیاسی و اقتصادی به شکل هیولایی تهدیدکننده ولی نامرئی، اصل زندگی را پوشانده است.
کنار گذاشتن ساختار رویاگون هر چیزی که در آن عملکرد و مالکیت به شکل مجازی و نیابتی انجام میگیرد، انگیزه اصلی نوشته بالدوین است که هم «آنها» و هم اهالی تحت تبعیض را در کابوس بیپایانی میاندازد که به لطف بیداری، درآمدن از آن ممکن میشود. اگر حوزه مطالعاتی بناست به شیوهای عملگرایانه روی موضوع تبعیض کار کند، باید ببیند امکان تحقق چنین راهحلی چگونه ممکن است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............