ترجمه محسن محمودی | هم‌میهن


به نظر می‌رسد که هرازچندگاهی اورول به عرصه خبر می‌آید و می‌رود. معمولاً هم این سیاست است که او را به اخبار بازمی‌‏گرداند. جناح‏‌های خاص سیاسی و شعار‌های انتخاباتی آنها، مجدداً کابوس‏‌های پادآرمان‏‌شهری اورول را پیش چشم ما می‌آورند. شرم‌‏آور است که هر وقت اسمی از اورول به میان می‌آید، تقریباً همیشه متأثر از فضای پادآرمان‏‌شهری رمان‏‌های سیاسی اوست. گاهی فراموش می‌کنیم که اورول یک جستارنویس و مقاله‌‏نویس زبردست بود و به‌رغم تصاحب او از جانب محافظه‌‏کاران، او در تمام طول زندگی خود یک سوسیالیست انسان‏‌گرای انگلیسی بود و همواره بر این منش باقی ماند.

جورج اورول

اینکه جایگاه اورول به‏‌عنوان یکی از جستارنویسان برجسته انگلیسی قرن بیستم فراموش شده است، جای تعجب نیست. این مسئله نشان‌دهندۀ هتک حرمت و قدسیت‏‌زدایی از سنت انسان‌‏دوستی ادبیات کلاسیک است که او از آخرین نسل نویسندگان بزرگی بود که در آن شکوفا شد. اورول در دنیایی زندگی می‌کرد که خبری از محدودیت 280 کاراکتری در توئیتر، ویدئوی 30 ثانیه‏‌ای در تیک‏‌تاک یا دنیای فریبنده اما در نهایت واهی یوتیوب نبود که بیشتر مبتنی بر ذهنیت‏‌سازی و ایجاد جنجال است تا محتوای جدی و پرمایه. به باور من، موضوعیت داشتن مستمر اورول ریشه در جستار‌های او و نه رمان‏هایش دارد که مردم فقط 1984 و شاید مزرعه حیوانات را به یاد دارند.

من اورول را از دوران دبیرستان دوست داشتم و از آن هنگام عشق من به اورول هر سال بیشتر می‌شود. در دوران کالج و در درس تاریخ آمریکا به ترتیب 1984 و مزرعه حیوانات را خواندیم. در آن زمان، معلم انگلیسی‌ام نسخه‌‏ای از کتاب «چرا اورول مهم استِ» کریستوفر هیچنز را به من داد. از آن هنگام، اورول همواره در تمامی مراحل زندگی من حضور فعال داشته است.

صادقانه بگویم جهان ما تفاوت چندانی با دنیای اورول ندارد؛ و دنیای اورول هم تفاوت چندانی با جاناتان سوئیفت (نویسنده‌‏ای که اورول به‌شدت ستایش می‌کرد) نداشت. سوئیفت شاهد فرهنگ طرد [کنسل کالچر] ویگ‌‏ها در زمان خود بود. هنگامی که ویگ‌‏ها در سال 1715 به قدرت رسیدند، افراد متنفذ و قدیمی حزب توری را تعقیب و دستگیر کردند، تا جایی که حتی برخی از آنها به فرانسه گریختند. سوئیفت نسبت به جان خود بیمناک بود. دستورکار وزارت حقیقت در آن زمان یک سیاست حزبی بود، همانطور که اکنون یک سیاست حزبی است. خواندن مقالات اورول به ما یادآوری می‌کند که آنچه اکنون با آن روبه‌رو هستیم همان چیزی بود که خود او در دهه‏‌های 1930 و 1940 با آن دست به گریبان بود. نقدها و بینش‏‌های درخشان او، نظراتش در مورد بحران حقیقت عینی، ریاکاری طبقه حاکم و روشنفکران ناتوان از درک ماهیت انسان، چنان خوانده می‌شوند که گویی در دهه‏‌های 2010 یا 2020 نوشته شده‌‏اند.

آنچه که نوشته‏‌های اورول را تا این حد معتبر و متقاعدکننده می‌کند، انسانیت نهفته در آنهاست. اورول صریح و صادقانه می‌نویسد. وقتی او می‌گوید: «عموم نویسندگان سترون، خودپسند و تن‌‏آسا هستند و در کُنه انگیزه‏‌های آنها رازی نهفته است»، ما نه‌‏تنها می‌بینیم که اورول آشکارا به یک حقیقت اعتراف می‌کند، بلکه ناظر پوچی کسانی هستیم که می‌گویند آنها طور دیگری هستند. اما چرا نویسندگان می‌نویسند؟ اورول می‌گوید: «خودگرایی»، «شوق زیبایی‏‌شناختی»، «انگیزه تاریخی» و «اهداف سیاسی». تقریباً هر نویسنده‏‌ای که من می‌شناسم یا چیزی از او می‌خوانم، بی‌‏گمان ذیل یک یا چند مورد از اینها قرار می‌گیرد - از جمله خودم - حتی اگر نخواهم به آن اعتراف کنم.

اورول همچنین با لفاظی‏‌های مبهم اکثر نویسندگان سر ناسازگاری داشت. اگرچه او نویسنده‌‏ای «ضدتوتالیتاریسم و طرفدار سوسیالیسم دموکراتیک» بود، چیزی که بسیاری از محافظه‏‌کاران مایل‏‌اند حتی به‏‌رغم هراس از توتالیتاریسم فراموش کنند، اما در عین حال از نقد چپ‏گرایان به‌خاطر ریاکاری و کمک به پیشرفت توتالیتاریسم نیز ابایی نداشت. او سخت منتقد انسانیت‌‏زدایی برآمده از باور‌های سیاسی‏‌شده بود. «آنچه در آن زمان مرا تحت تأثیر قرار داد و هنوز هم برکنار از تأثیرات آن نیستم، این حقیقت است که قضاوت‌‏ها صرفاً براساس تمایلات سیاسی مورد اصرار یا انکار قرار می‌گیرند.» هر کسی که حتی یک دقیقه را در رسانه‏‌های اجتماعی وقت گذرانده باشد، به خوبی این جمله را درک می‌کند. اورول قاطعانه معتقد بود که مشکل بزرگ این پدیده در اردوگاه چپ بازتاب یافته است. با وجود این، دشمن او توتالیتاریسم بود و فرقی نمی‌کرد که خاستگاه آن چپ، راست یا میانه باشد.

کمتر نویسنده‌‏ای را می‌توان در طول تاریخ سراغ گرفت که به اندازه اورول در پیش‏‌بینی آینده این چنین منحصربه‌‏فرد عمل کرده باشد. او در زمان خود، بحران آزادی بیان و اندیشه‌‏ای را که امروز ما با آن دست‏‌وپنجه نرم می‌کنیم، پیش‏‌بینی کرده بود. او به درستی «انحصار و بروکراسی» غول‏‌های رسانه، تهیه‏‌کنندگان فیلم و سردبیران حقوق بگیر را محکوم می‌کند که انتشار اندیشه، نوشتن و هنر را در ید کنترل خود دارند و روح خلاقیت و حقیقت را از طریق انحصار قدرت محدود می‌کنند. آنها به اندازه کافی بد هستند؛ اما این مردان، هرچند که می‌توانند بد باشند، دشمنان درازمدت حقیقت نبودند. اورول در سال 1946 پیش‏‌بینی کرد: «در طولانی مدت، تضعیف میل به آزادی در میان خود روشنفکران، از همه جدی‏‌تر است.»

دشمنان قدیمی آزادی و تحدیدگران اندیشه در اردوگاه راست -فاشیسم و نازیسم- پس از سال 1945 ناپدید شده بودند. به همین دلیل است که هدف انتقاد سیاسی او در اواخر عمر تغییر می‌کند. اورول تغییر نکرده بود، اما فضای سیاسی تغییر کرده بود. خشم اورول اکنون متوجه «سمپات‏‌ها» و رفقای سابقش بود که گرفتار وسوسه توتالیتاریسم شده بودند.

ما اکنون اورول را به‌خاطر می‌آوریم نه مخالفان او را، زیرا هر نویسنده‌‏ای که به نگرش توتالیتر تمایل پیدا کند و کمر به جعل حقیقت ببندد، عملاً خود را به‏‌عنوان یک نویسنده نابود می‌کند. این کاری بود که اورول هرگز انجام نداد و بنابراین میراث او به‌عنوان یک نویسنده همراه زنده و پویا است.

جستارها و مقالات اورول نسبت به رمان‏‌های او، عموماً دقیق‏‌تر و عمیق‌‏تر هستند. این تا حدی به این دلیل است که ما می‌توانیم ببینیم اورول در حال سروکله زدن با بحران‏‌هایی است که با آنها زندگی می‌کرد؛ بحران‏‌هایی که بعدها به مزرعه حیوانات و 1984 راه پیدا کرد. برخلاف اندوه و غم‏‌انگیزی رمان‏هایش، مقالات او منعکس‌کنندۀ جذابیت و شوخ‌طبعی خاصی هستند. این شیوه و سبک نوشتن به مراتب بهتر از پست‏‌های وبلاگی، توئیت‏‌ها و ویدئو‌های رسانه‏‌های اجتماعی پرده‌در و هرزه‏‌گو است که در فضای دیجیتال تکثیر می‌شوند و صدها و هزاران لایک می‌گیرند.

جورج اورول

اورول بیش از یک نویسنده سیاسی بود، حتی اگر خودش را صرفاً یک نویسنده و یک «سوسیالیست دموکراتیک» معرفی کند. اگرچه گاهی اوقات پی بردن به آن دشوار است، اما او ملاحظات زیادی در مورد بحران فراگیر فناوری در سیاست داشت که ما در قرن بیست‌ویکم با آن سروکار داریم. رمان 1984 را در پرتو این مسئله بخوانید و آینده‌نگری اورول را ببینید. به نظر من، توجه پراکنده اما درخشان اورول به فناوری است که در بین تمام نوشته‏‌های او ماندگارتر است، زیرا این به‌‏مثابه نخ تسبیحی است که تقریباً همه نوشته‏‌های او را به هم پیوند می‌دهد.

اورول، مانند بسیاری از سوسیالیست‏‌هایی که پس از انقلاب صنعتی ظهور کردند، به‌طور ضمنی نقش نوآورانه و انقلابی فناوری را تشخیص می‌دهد. بیش از سرمایه‏‌داری، این فناوری بود که نبض واقعی مدرنیته بود، که سرمایه‌داری صرفاً بال آن محسوب می‌شد. فناوری نیروی بنیادی بود که سرمایه‏‌داری (و سوسیالیسم) از آن نشأت می‌گرفت. فناوری، بیش از نظریه‏‌ها و آموزه‏‌های مساوات‏‌طلبی سوسیالیستی، استدلال‏‌های مساوات‏‌طلبی سوسیالیستی را دلپذیر کرد. در روزگاری که ابزار‌های کشاورزی به وسیلۀ الاغ و اسب و گاو کشیده می‌شد و در زمانۀ قاشق و چنگال چوبی، تصور یک جامعه انسانی «فناورانه» خارج از تصورات معادشناختی بود.

اورول ظرفیت‏‌های مثبت فناوری را می‌بیند. این باعث می‌شود که او روحیه‏‌ای نزدیک به لیبرال‏‌های قرن نوزدهم داشته باشد که علم، فناوری و پیشرفت را عامل انترناسیونالیسم جهانی، عقل‏گرایی و پایان احساسات رمانتیکی می‌دانستند که با بربریت و خرافات عصر تاریکی مرتبط بود. اورول این ذهنیت را این چنین بازتاب می‌دهد: «از یک طرف علم، نظم، پیشرفت، انترناسیونالیسم، هواپیما، فولاد، بتن، بهداشت و از طرف دیگر جنگ، ناسیونالیسم، مذهب، سلطنت، دهقانان، اساتید یونانی، شاعران، اسب‏ها. تاریخ... سلسله پیروزی‏‌هایی است که انسان علمی بر انسان رمانتیک به دست آورده است.» با این حال، او نقد فناوری را از یاد نمی‌برد و جنبه تاریک فناوری را نیز می‌بیند. او در سال 1941 در اواسط جنگ نوشت: «آلمان مدرن بسیار علمی‏‌تر از انگلستان و بسیار وحشی‌‏تر است.»

فناوری خنثی نیست. فناوری همچنین آنطور که ویگ‏‌ها، لیبرال‏ها و سوسیالیست‏‌های ساده‌‏لوح اغلب تصور می‌کردند و هنوز هم تصور می‌کنند، به‌طور کامل و صرفاً نیروی پیشرفت «مثبت» نیست. اورول این را درک کرد و به او اجازه داد تا فناوری‏‌گرایان ساده‌‏لوح در لباس ترقی را نقد کند. باز هم 1984 را در این منظر بازخوانی کنید. اما همچنین اظهارات او را در مورد اینکه چرا فاشیسم در اسپانیا پیروز شد و چرا آلمان بزرگ‏ترین تهدید توتالیتری در دهه 1940 بود را بخوانید. فاشیست‏ها در ابتدا خیلی سریع پیروز شدند زیرا قوی‏تر بودند. آنها ارتش مدرن داشتند و بقیه نداشتند. هیچ استراتژی سیاسی‌ای نمی‌توانست این ارتش را خنثی کند.»

اورول معتقد بود که برای همه ما یک جنبه عاشقانه وجود دارد، جنبه عاشقانه‌‏ای که زندگی را قابل زیستن می‌کند. فقط پیشرفت علمی و نوید آینده‏‌ای بهتر نیست که وجود انسان را تشکیل می‌دهد - اگرچه ما این دروغ را در پی انقلاب‏‌های صنعتی و علمی که ظالمانه‌‏ترین حکومت‏‌های توتالیتر را موجب شدند (که پادشاهان به اصطلاح مطلقه قدیم جلوی آنها باید لنگ بیندازند) باور کرده بودیم. در واقع، پیشرفت فناوری به سختی باعث ایجاد انگیزه در زندگی افراد می‌شود. گذراندن وقت با عزیزان در کنار آتش شومینه در شب کریسمس به‌جای «دلتنگی گذراندن عصر کریسمس کنار یک رادیاتور مطلا» است که زندگی را ارزشمند می‌کند. همچنین آن فنجان چای لذیذ، آن چای تلخ، با عطر تازه‏‌ای که به مشام می‌رسد، زندگی را معنادار می‌کند. اورول می‌نویسد: «چای باید بدون شکر نوشیده شود. چگونه می‌توانید خود را یک عاشق واقعی چای بنامید اگر طعم چای خود را با ریختن شکر در آن از بین ببرید؟ چای را باید تلخ نوشید. اگر آن را شیرین کنید، دیگر طعم چای را نمی‌چشید، فقط مزه شکر است که می‌فهمید.»

منبع: مریون وست

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...