به شکوفه‌ها به باران برسان سلام ما را | الف


«صبح که از خواب بیدار می‌شم یاد زندگی روز قبلم می‌افتم. کدوم قسمتش؟ درست پرت‌ترین و دورافتاده‌ترین تکه‌اش» همین دورافتاده‌ترین و پرت‌ترین تکه‌ی روزهای قبل است که کنش‌های داستانی را در جدیدترین مجموعه داستان فریبا وفی با نام «بی‌باد بی‌پارو» رقم می‌زند. اتفاقی که در اکثر آثار وفی رخ می‌دهد.

بی باد بی پارو فریبا وفی

این مجموعه داستان شامل دوازده داستان کوتاه است که درون‌مایه نزدیکی دارند. در این مجموعه، به جز داستان «بی‌باد بی‌پارو» که در آن پای روایت «ما»ی راوی می‌نشینیم و داستان «سیب زمینی ایرانی» که از زاویه دید سوم شخص روایت می‌شود عمدتا «من» راویانی هستند که داستان زندگی خود یا یکی از شخصیت‌ها را روایت می‌کنند.

راوی و یا یکی از شخصیت‌های دنیایی که نویسنده در این مجموعه خلق کرده است زندانیانی هستند که اسیر ذهنیت‌های خود ساخته یا دگرساخته‌اند. دیوار پیش داوری‌ها، کابوس‌ها و رویاها، ناکامی‌ها، تعصبات والدین و خاطرات گذشته در دنیای آنان چنان بلند است که سراسر زندگی راوی یا قهرمانان داستان را دربرگرفته و این زندان، کویر وحشتی است که از درون آن امیدوارند سلام‌شان به شکوفه‌ها به باران برسد...

فریبا وَفی رمان‌نویس و نویسنده داستان کوتاه شناخته شده‌ای است. نخستین رمان او «پرنده من» موفق به کسب جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۱، جایزه سومین دوره جایزه هوشنگ گلشیری، جایزه دومین دوره جایزه ادبی یلدا و مورد تقدیر از سوی جایزه ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان شد. رمان «رؤیای تبت» نیز جایزه‌ی بهترین رمان دوره‌ی ششم جایزه‌ی هوشنگ گلشیری را برای وفی به ارمغان آورد. همچنین وی دیوان اشعار پروین اعتصامی را برای نوجوانان به نثر بازنویسی کرده است.

مجموعه داستان «بی‌باد بی‌پارو» با زنی در آنکارا آغاز می‌شود. او سالیانی دراز از زندگی خود را در زندان سپری کرده و کودکش را همانجا به دنیا آورده است. دختری که قد کشیده و در چهارده سالگی اولین سوالش را پرسیده «چرا منو آوردی اینجا؟» و چند سال بعد دختر رفته اما سوالش را نبرده است. و پایان بخش مجموعه نیز زن بازیگری است که همه چیز را دور می‌ریزد و هیچ ردی از خود به‌جا نمی‌گذارد و ببینده‌ی فیلم که راوی داستان نیز هست با این پرسش روبه‌رو می‌شود: «با خودم گفتم نمی‌تواند برمی‌گردد. اصلا نمی‌تواند این شکلی برود. یعنی اگر هم برود فایده ندارد. با حافظه و خاطراتش چه می‌کند؟ اگر اینقدر آسان بود که همه این کار را می‌کردند». این درست همان چیزی است که در تک‌تک داستان ها می‌بینیم این که چطور حافظه و خاطرات دست از سر قهرمانان داستان برنمی‎دارد و همین موتور محرک کشمکش‌های درونی و بیرونی قهرمان داستان با خود و دیگر قهرمانان است.

عنصر دیگری که در تمام داستان‌های این مجموعه تکرارشده، روشدن سمت دیگر سکه‌ی شخصیت‌های داستان است که عمدتا در پایان‌بندی داستان اتفاق می‌افتد. گویی قهرمانی نو جلوی چشم خوانندگان ظهور می‌کند تا تمام داوری‌های خواننده را به‌هم بریزد و پاسخ برخی سوال‌هایش را بدهد. آن روی دیگر سکه‌ی شخصیت‌های محوری در تک‌تک این داستانها خواننده را به شگفتی وامی‌دارد و دنیای دیگری از قهرمان را برای او برملا می‌کند: «توی دلش یک آهن ربا داشت که همه‌ی بدبختی ها را جذب می‌کرد و بدتر این که می‌خواست به خورد تو هم بدهد. درست هم نمی‌شد. بدبین به دنیا آمده بود.»

سنت دیگری که از ابتدا تا انتهای مجموعه شکسته نشده و در چند سال اخیر نیز در کانون توجه اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان زن قرار گرفته، روایت دنیای زنان است که از زبان یک زن هم روایت می‌شود. وَفی با خلق موقعیت‌های ساده‌ای که بهانه روایت شده، داستان‌هایش را پیش می‌برد، چیزهای ساده‌ای که در عین سادگی و پیش‌پاافتادگی در ظاهر، پیچیده‌اند و خاطرات گذشته، آمال و دردهای قهرمانان داستان را از عمق درون او بیرون می‌کشند.

این شگرد وفی در اکثر داستان‌هایش است که نه از دردها و رنج‌هایی بزرگ و فرازمینی حرف می‌زند و نه از مشکلات سیاسی و اجتماعی؛ بلکه او داستان‌گوی دردهای کوچک اما شدیدا عمیق انسان‌هایی معمولی است و نه فیلسوف و روشنفکر، انسان‌هایی کاملا ساده و معمولی که هر روز با آنها برخورد می‌کنیم و پشت چهره آرام و ساده‌شان دنیایی بی‌قرار و پیچیده نهفته است که در دل داستان‌های این مجموعه، نویسنده به تک تک دنیاهای شخصیت‌ها سرمیزند و آنها را در برابر آینه خودشان قرار می‌دهد. داستان‌هایی صمیمی و به غایت انسانی که انسان را به چالش با خود فرامی‌خواند تا روی دیگر سکه خودشان را به خودشان نشان دهد.

از فریبا وفی داستانهای زیادی به چاپ رسیده، داستان‌هایی که به زبان‌های روسی، سوئدی، عربی، ترکی، ژاپنی، انگلیسی، ایتالیایی، آلمانی، نروژی، فرانسوی و کردی سورانی ترجمه شده است. مجموعه داستان‌های «در عمق صحنه»، «حتی وقتی می‌خندیم»، «همه‌ی افق» و رمانهای «پرنده من»، «ترلان»، «رویای تبت»، «رازی در کوچه‌ها»، «ماه کامل می‌شود» و «بعد از پایان» و داستان کوتاه «در راه ویلا» از این نویسنده توسط نشر مرکز و نشر چشمه به چاپ رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...