تا وقتی درون هنرمند مناسبات شاعرانه با موضوعی وجود دارد، تا وقتی ایدهای در درون هنرمند زندگی میکند، آن موضوع نابود نخواهد شد... من از کاه کوه میسازم، اما این کاه باید حتما وجود داشته باشد. قهرمانانِ من از زندگی واقعی گرفته شدهاند، حتی گاهی بیش از حد... خانه من نه از آجرهای کارخانه آجرپزی پدربزرگ پدریام که با آجرهای پدربزرگ مادریام ساخته شد.
آرزو آشتیجو | آرمان ملی
فاضل عبدوالوویچ اسکندر [Fazıl İskender] نویسنده معاصر روس، از پدری ایرانی(اسکندر) و مادری آبخازی(عبدوالوویچ)، در سال ۱۹۲۹ متولد شد و در سال ۲۰۱۶ درگذشت. او زبان روسی را انتخاب کرد، بیشتر عمرش را در مسکو زندگی کرد(سیسال آخر)، به روسی نوشت، و شد یک نویسنده روسی. بااینهمه، فاضل اسکندر در آثارش، نمایانگر فرهنگ و سنتهای آبخازی نیز هست. در طول دوران نویسندگیاش، بیش از سیکتاب شعر و داستان نوشت و جوایز بسیاری نیز دریافت کرد، از جمله: جایزه دولتی اتجاد جماهیر شوروی، جایزه پوشکین، جایزه دولتی فدراسیون روسیه در ادب و هنر، جایزه ادبی یاسنایا پالیانا، جایزه ادبی ایوان بونین. شاخصترین آثار اسکندر عبارت است از: «ساندرو اهل چگم»، «خرگوشها و مارهای بوآ» و «کودکی چیک». آثاری که از فاضل اسکندر از روسی به فارسی ترجمه شده عبارت است از: «خرگوشها و مارهای بوآ»(ترجمه آبتین گلکار، نشر افق)، «آرامگاه لنین»(ترجمه زهرا محمدی و دیگران، نشر نو)، «صید قزلآلا در بالادست رودخانه کودور»(ترجمه اصغر قدرتی، نشر نیستان) «دوران یافتههای دلچسب من» و «خیاط مایهدار و کفبین». آنچه میخوانید برگزیده گفتوگوهای فاضل اسکندر با خبرگزاریها و شبکههای رادیویی روسی است.
![فاضل عبدوالوویچ اسکندر [Fazıl İskender]](/files/16093294315049933.jpg)
چه چیز در زندگی بیش از همه شما را خوشحال میکرد؟
کتاب خوب مرا شاد میکرد، همانطور اگر شعر خوبی میخواندم. وقتی با آدمهای خوب آشنا میشدم و به هم نزدیک میشدیم هم خوشحال بودم. ارتباطات با گذر زمان ضعیف میشوند و آنقدر که در جوانی اهمیت دارند، در پیری مهم نیستند.
شما از اینکه نویسنده مشهوری هستید خوشحالید؟
به این موضوع فکر نکردهام، اما در کل از آنچه به ادبیات دادهام ناامید نیستم.
شما از کودکی میدانستید که نویسنده خواهید شد؟
البته که نه. البته همیشه به ادبیات علاقه داشتهام و بسیار مطالعه میکردم، چه در کودکی چه نوجوانی و همه سالهای زندگی اینطور بودم. بهنظر نوعی کشش از ابتدا در من وجود داشت اما من آن را درک نمیکردم، به مرور وقتی در کودکی، پدرم برای من تاراس بولبا را خواند، بر روح من تاثیر گذاشت، اما روی آثارم را نمیدانم. در تمام طول زندگیام ادبیات اصلیترین مساله بوده است... اینطور پیش رفت و من واقعا نویسنده شدم.
شما خود را نویسندهای روس میدانید؟
برای هر نویسنده، وابستگی ملیتیاش را درنهایت زبانی تعیین میکند که با آن مینویسد. من به روسی مینویسم و نویسنده روسی هستم، اما یک خواننده آبخازیام.
هرگز وسوسه نشدید به زبان آبخازی بنویسید؟ از کجا زبان روسی را اینقدر خوب بلدید؟
زبان روسی زبان اصلی من بود. من در مدرسه روسی درس میخواندم. در سوخومی همه به روسی صحبت میکنند اما زبانِ خانهمان آبخازی بود. به من توصیه میکردند به آبخازی بنویسم اما من گوش نمیکردم. من زبانهای آلمانی و انگلیسی نیز آموختم اما در عمل تنها دو زبان بلدم؛ روسی و آبخازی.
هموطنان شما رفتارشان با شما چگونه است؟
خیلی خوب. آنها میهنپرستی را تجربه میکنند و از اینکه من چشمهای طیف وسیعی از خوانندگان را به آبخازی کوچکمان گشودهام، شادند.
شما برای آبخازی دلتنگ میشوید؟
حس نوستالژی در وجود آدمی باقی میماند که البته نویسنده به آن خیلی نیاز دارد. نوستالژی قلم نویسنده را تغزلیتر و قویتر میکند.
داستانها و آثار شما در آبخازی اتفاق میافتد اما شما در مسکو زندگی میکنید. این شما را نمیآزارد؟
تا وقتی درون هنرمند مناسبات شاعرانه با موضوعی وجود دارد، تا وقتی ایدهای در درون هنرمند زندگی میکند، آن موضوع نابود نخواهد شد. پس میتوان گفت تا وقتی که شاعر موضوعی را دوست دارد، میتواند در تمام عمر در باب آن شعر بنویسد، اما وقتی دیگر دوستش نداشته باشد، احساس میکند دیگر چیزی ندارد دربارهاش بنویسد. من عاشق آبخازیام و به نوشتن دربارهاش ادامه میدهم. من ساکن مسکوام، اما هرسال به آبخازی میروم، آنجا دوستان و رفقایی دارم.
آیا نویسندهای هست که در مسیر نویسندگی خود از او تقلید کرده باشید و فن نویسندگی را آموخته باشید؟ از میان نویسندگان چه کسی مورد علاقه شماست؟
بهطور مستقیم هرگز از کسی نویسندگی نیاموختهام، اما بُت من در نویسندگی لف تالستوی است. من بهطور ناخودآگاه از او بسیار آموختهام. انسانها همواره در کار آموختن هستند خواه از آثاری که میخوانند، خواه از همصحبتهایشان، و خواه از هر چیزی که فکر میکنند.
به نظر شما پوشکین میتواند برای روسها چهره این هزاره باشد؟
طبقه روشنفکر و مردم، هرکسی که شعر را بفهمد، قطعا تایید خواهد کرد که پوشکین مهمترین پدیده فرهنگی روسی این هزاره است. اما کسی در چنین مقیاسی سوالی مطرح نکرده؛ بنابراین پوشکین یک پدیده بزرگ و رازورانه در فرهنگ روسیه است.
اگر فکر میکنید نمیتوان چهرهای برای هزاره برگزید، به نظر شما سمبل هزاره ما در روسیه چه کسی میتواند باشد؟
قطعا لف تالستوی. فکر میکنم در تمام تاریخ بشریت هیچ نویسنده بزرگی نیست که با شکسپیر قابل مقایسه باشد. تعداد شخصیتهای بزرگ آفریده شکسپیر بیشتر از لف تالستوی است اما کیفیت هنرمندانه تالستوی از شکسپیر بالاتر است.
چه چیزهایی به شما انگیزه نوشتن میدهند؟
یک نیاز درونی. اما این نیاز درونی تا حدی با یک احساس دِین تلطیف میشود. من تصور میکردم وظیفه و دِین من این است که به آدمها در زندگی شجاعت بدهم تا بتوانند در آن صادق و مهربان باشند؛ اما حالا میدانم که وظیفه نهایی هنر، آدمکردن آدم است.
شما در مقالهای نوشته بودید که ادبیاتِ خانه و ادبیاتِ بیخانمانی وجود دارد. آیا ادبیات امروز را میتوان بر اساس چنین معیاری سنجید؟
فکر میکنم ادبیات جهان را میتوان با چنین معیاری سنجید، ادبیات امروز را هم همینطور. پوشکین از ادبیاتِ خانه میگوید، لرمانتف از بیخانمانی. آخماتووا از خانه میگوید، تسوتایوا از بیخانمانی. نویسنده در خانه خردمندتر است، نویسنده بیخانمان باهوشتر است. نویسنده بیخانمان تا وقتی تمام جهان را نظم نداده باشد، نمیتواند به خانه فکر کند، اما نویسنده خانه، نظم را در خانه میبیند و تلاش میکند همه چیزهای اطراف را به مرور نظم دهد.
شما هم شعر مینویسید و هم نثر، بیشتر خود را شاعر میدانید یا نویسنده؟
من به این موضوع فکر نمیکنم. با شعر شروع کردم و چند کتاب شعر سرودم. در مقایسه با شعر، نثر را دیر شروع کردم، در سیسالگی، اما به مرور نثر بیشتر و بیشتر مرا دربرگرفت.
«ساندرو اهل چگم» رمانی است درباره مردمان آبخازی. اما آن را بسیار دور و بیرون از مرزهای آبخازی میخوانند و دوستش دارند. چرا؟
«ساندرو...» را در آمریکا و در ژاپن دوست دارند. در «ساندرو...» جامعه پدرسالاری آبخازی تصویر شده است. خواننده از سویی به چنین جهان هارمونیکی مشتاق میشود و از سویی دیگر جزئیات واقعی زندگی را میشناسد که پر است از حیله و فریب و نیرنگ. از این رو «ساندرو...» اثری درباره امروز و همچنین کودکی انسان است. به دید من، چنین ترکیبی حس حقیقت و نظمی را به ارمغان میآورد که هر انسانی به آن مشتاق است.
شخصیت ساندرو و شخصیت چیک در «کودکی چیک» باهم ارتباطی دارند؟
بله بین این دو شخصیت ارتباط فلسفی وجود دارد. ساندرو بیانگر کودکی انسان است. چیک هم بیانگر کودکی است اما کودکی یک پسربچه.
چرا مساله کودکی برای شما اینقدر اهمیت دارد؟
کودکی شخصیت انسان را شکل میدهد. بسیاری از احساسات کودکی، اساس و بنیان شخصیت فرد در بزرگسالیاند. از این گذشته در «کودکی چیک» من وظیفه اصلی خودم را زندهکردن شاعرانگی دوران کودکی در خواننده قرار دادم. البته که در کودکی لحظات تلخ نیز وجود دارد اما من به آنها نپرداختم. چیک ترانهای درباره کودکی است. میخواستم این ترانه به خواننده کوچک و بزرگِ من قدرت زندگی را بنمایاند.
احتمالا داستان «صورت فلکی بزگاو» را ساکنان آبخازی در زمان خودش به سختی پذیرفتند. داستان نگارش این اثر چگونه بود؟
زمانی که در کورسک زندگی و در روزنامه محلی کار میکردم، در کشور کمپین ذرت شروع شد. گرچه من در آبخازی عاشق ذرت بودم اما گسترش بیخردانه چنین فرهنگی را بیاعتبار میدانستم و بعدها مقالهای نوشتم و به مسکو فرستادم که چاپ کنند اما چاپ نشد. روزی روزنامهای را گشودم و دیدم درباره بزگاو نوشته است. خواندم و حس کردم تمام حماقت جنبش ذرت در این کلمه وجود دارد. بعد از آن نشستم و این اثر را نوشتم.
با خواندن آثار شما بهنظر میرسد که همهچیز از واقعیت برداشته شده.
خوانندگان و منتقدانی هستند که اینگونه فکر میکنند اما واقعیت این است که آثارم ترکیب پیچیدهای از تخیل و حقیقت است. من همواره به نیرویی محرک و انگیزهای برخاسته از واقعیت، برای نوشتن نیاز دارم. من از کاه کوه میسازم، اما این کاه باید حتما وجود داشته باشد. قهرمانانِ من از زندگی واقعی گرفته شدهاند، حتی گاهی بیش از حد. من در جوانی فکر میکردم چطور شخصیتهای قهرمانان، میتوانند اینقدر قابل تشخیص باشند؟ نهتنها قهرمان، خود را میشناسد که دیگران نیز او را میشناسند؛ این برای من خوشایند نبود. بنابراین حالا من ویژگیهای ظاهری را مخفی نگه میدارم تا رابطه شخصی یا توهین به فردی وجود نداشته باشد، اغلب وقتی مینویسم اسم قهرمان را میگذارم و بعد عوض میکنم. گاهی اسم قهرمانان اصلی را میگذارم بماند مثل عموکاظم که من در این شخصیت عموی خودم را توصیف کردم.
آیا شما چیزی از قهرمانان خود میآموزید؟ آیا تاثیر آنها را بر خود احساس میکنید؟
سوال جالبی است. میدانید واقعا اتفاق جالبی میافتد، وقتی تلاش میکنید شخصیت و سیمای متعالیای خلق کنید. اگر موفق شوید، احساس میکنید که چگونه او دارد شما را بالا میبرد و در زندگی به شما کمک میکند. گویی تو خود به او زندگی دادی، اما حالا او در پاسخ به محبت تو، به تو قدرت زندگی میدهد.
در رمان «خرگوشها و مارهای بوآ»، خرگوشها میدانستند که دوروبر ملکه خرگوشها گروهی وجود داشت که باریافتگان نام داشتند. برخی از باریافتگان اذعان داشتند که میان خودشان نیز گروهی نزدیکتر به تاجوتخت وجود دارد؛ تمام فرآیند پیشرفت رمان نشان میداد که اصلا هیچ میز و تخت سلطنتی وجود نداشت. زندگی روسی ثابت میکند تمام اینها میتواند وجود داشته باشد، باریافتگان به تاجوتخت. باریافتگان به بدن، به گوش، شما موافقید؟
البته زمانی که «خرگوشها و مارهای بوآ» را مینوشتم، واقعیت را در نظر داشتم. نمیدانم آیا توانستهام آنچه دیدهام به تصویر بکشم یا نه. آنچه اتفاق میافتد این است که پادشاه خرگوشها زبانی مشترک با مارهای بوآ پیدا میکند. من گمان میکنم هماکنون نیز همین اتفاق رخ میدهد. گرچه من درباره سیاست بدبینم اما امیدوارم. در کل با استفاده از کلمه سیاست، دلم میخواهد آگاهیام را از دست بدهم، همانطورکه برخی حشرات در هنگام خطر انجام میدهند، چراکه من از آگاهی متنفرم، چون میپندارم نبوغ سیاسی، توانایی کاملا ناصادقبودن است بدون آنکه شک کنی که تماما صادق نیستی... در جهان امروز این یعنی نبوغ سیاسی. اما امیدوارم در قرن جدید ابتدا در روسیه و سپس در باقی کشورها، اندیشههای برتر جایگاهی بیابند و دولتها را اصلاح کنند.
در رگهای شما در کنار خون آبخازی، خون پارسی نیز جاری است، آیا هرگز به جستوجوی خویشاوندان پدری خویش برآمدهاید؟
خیر. در ایران بهجز پدر هیچکس نبود. به من خبر دادند که پدرم درگذشته است. ما این را از یک واسطه متوجه شدیم.
پدربزرگ پدری شما صاحب یک کارخانه آجرپزی در سوخومی بود و خانههای زیادی در آبخازی با آجرهای کارخانه او ساخته شدند. خانه شما از کدام آجرها ساخته شدند؟
اگر از دیدی جهانبینانه بخواهم بگویم، خانه من نه از آجرهای کارخانه آجرپزی پدربزرگ پدریام که با آجرهای پدربزرگ مادریام ساخته شد. من تابستان برای تعطیلات به نزد او آمده بودم. یک مسیحی راستین بود و تمام مشخصات فردی با تفکری مسیحی را داشت. او با زندگیاش بر من تاثیر گذاشت.
برای شما که نویسندهاید طنز چه نقشی دارد؟
طنز خیلی چیزها به نویسنده میدهد. طنز کمبودها و فقدانهای زندگی را درست میکند، بنابراین متنهای اشباعشده با طنز به خواننده خیلی نزدیکاند.
اما همانطورکه میدانیم نویسنده کلاسیک روس جدی است، چرا اینطور است؟
اینطور فکر نمیکنم. پوشکین خیلی طنز دارد. طنز اصیلی در آثار داستایفسکی هست و همچنین در آثار گوگول. طنزی کاملا هوشمندانه و از سر نبوغ. گرچه درنتیجه احساسات تراژیک، طنز بارز نیست.
بهعقیده شما واقعیت سیاسی ما مناسبتی برای خنده ایجاد میکند؟
اگر میشود به کمبودهای کشور خندید یعنی کشور هنوز میتواند بهتر شود. اگر نخندیم یعنی کشورمان دیگر کشته شده است. به مُردهها نمیخندند.