گذشته‌‌‌ای از رنج و فردایی از امید | آرمان ملی


این روزها که جنگی خانمانسوز در غزه در جریان است، خواندن رمانی از یک نویسنده فلسطینی، می‌تواند تصویری گویاتر و روشن‌تر از تاریخِ رفته بر این بخش از خاورمیانه به ما بدهد. «نکته جزئی»[Minor detail] شاخص‌ترین اثر عدنیه شبلی [Adania Shibli] نویسنده فلسطینی است که در سال ۲۰۱۷ به عربی منتشر و در سال ۲۰۲۰ به انگلیسی ترجمه شد و به مرحله نهایی جایزه کتاب ملی در بخش ترجمه و جایزه بین‌المللی بوکر راه یافت و توانست جایزه لیت‌بروم برای ترجمه آلمانی را از آن خود کند.

خلاصه رمان نکته جزئی»[Minor detail] اثر برجسته عدنیه شبلی [Adania Shibli]

این جایزه قرار بود در نمایشگاه فرانکفورت سال ۲۰۲۳ به این نویسنده اعطا شود که به دلیل آغاز جنگ اسراییل و حماس، به تعویق افتاد؛ و همین امر موجب اعتراض هزار نویسنده و روشنفکر از جمله نویسنده‌های مشهور برنده جایزه نوبل، بوکر و پولیتزر مثل کالم توبین، عبدالرزاق گورنه، هشام مطر، کامیلا شمسی، آنی ارنو و اُلگا توکارچوک و فیسلوف برجسته اسلوونیایی اسلاوی ژیژک شد. «نکته جزئی» با ترجمه خوب و روانِ سارا مصطفی‌پور از سوی نشر ققنوس منتشر شده است.

«نکته جزئی» در دو بازه زمانی مختلف روایت می‌شود و شالوده قصه بر مبنای یک رخداد واقعی نوشته شده است. تجاوز دسته‌جمعی تعدادی از سربازان اسراییلی به دختری فلسطینی (که در رمان نامی هم از خود ندارد) و به قتل‌رساندنش در سال 1948. بخش اول کتاب برمبنای همین رخداد واقعی وحشتناک نوشته شده است. در بخش دوم ماجرای زنی را می‌خوانیم که حدود هفتاد سال بعد از آن واقعه در جست‌وجوی ابعاد دیگری از واقعیت است تا آن را روایت کند.

بخش اول کتاب با زاویه دید سوم شخص بی‌طرف روایت شده است. زاویه دیدی که خطر افتادن روایت به ورطه کسالت را افزایش می‌دهد. چنان‌که ممکن است این اتفاق برای خواننده کم‌صبر و حوصله رخ دهد و بعد از خواندن چند صفحه که گزارشوار نوشته شده است کتاب را ببندد و دیگر هرگز به سراغش نرود. اما درحقیقت انتخابِ این زاویه دید از سوی نویسنده اثر، انتخابی هوشمندانه است که در پایان و در بسترِ کلیِ رمان، درستیِ این انتخاب بیشتر آشکار می‌شود. نویسنده سعی کرده تمام وقایع بخش اول را نه از نگاه یک زن فلسطینی، بلکه از لنز دوربینی بی‌طرف نمایش دهد. و تمام تلاشش بر این بوده که این کار را درنهایت کمال به انجام برساند. او حتی از عبارات کنایی و استعاری چون «عوعوی سگ» بیش از حد لزوم استفاده نمی‌کند تا اثر به دور از نمادزدگی فقط و فقط روایتگری کند.

درواقع نویسنده به خوبی می‌داند که اتفاقی که آن را روایت می‌کند به حدی هولناک است که برای بازنمایی آن نیاز به بازی‌های کلامی ندارد. همین بی‌طرفی در روایت با ایجاد فضایی سرد و بی‌احساس به خوبی توانسته است عمقِ تاریکِ فاجعه را نشان داد.

در بخش دوم کتاب روایت را از زبان زنی فلسطینی می‌خوانیم. زنی که بیست‌وپنج سال بعد از واقعه متولد شده است و حالا هفتاد سال بعد از آن، گزارشی از واقعه را در روزنامه‌ای اسراییلی می‌خواند. زن تصمیم می‌گیرد برای یافتن نکته‌ای ولو جزئی به محل وقوع جنایت که حالا جزو اراضی اسراییل محسوب می‌شود برود؛ نکته‌ای که شاید بتواند به کمک آن، واقعه را از زبان آن دختر روایت کند. این بخش روایت سفر کوتاه راوی از محل زندگی‌اش به اراضی اشغالی برای کشف نکته‌ای جزئی است: «این‌جا تا دلتان بخواهد، بینِ چیزها مرز کشیده شده. آدم باید حواسش به آن‌ها باشد و طبقِ آن‌ها پیش برود تا یک‌وقت دچارِ عواقبِ خطرناک نشود. جدا از هر چیز، این به آدم حسِ آرامش می‌دهد. بعضی‌ها هستند که در این کار استادند و هیچ‌وقت تخطی نمی‌کنند؛ اما تعدادِ این جور آدم‌ها زیاد نیست و من یکی از آن‌ها نیستم. من همین که یک مانع ببینم، با کَلّه به‌طرفش می‌دوم و از رویش می‌پرم یا با یک حرکت، زیرجُلکی ردش می‌کنم. اما هیچ‌یک از این دو رفتار عمدی نیست؛ تمایلی آگاهانه هم برای مقاومت در برابرِ موانع ندارم؛ این بیش‌تر یک جور حماقتِ محض است. راستش وقتی از مرزی رد می‌شوم، دلم عجیب شور می‌افتد. به‌عبارتی، این به بی‌دست‌وپابودنِ من مربوط می‌شود. هروقت سعی می‌کنم از مرزی بگذرم، بی‌بروبرگرد گند می‌زنم و از وقتی این را فهمیده‌ام، تصمیم گرفته‌ام تا جایِ ممکن در چاردیواریِ خودم بمانم...»

زمان مضارع افعال، این بخش را بیش از هرچیزی به یک حدیث نفس طولانی بدل کرده است. نویسنده باز هم در انتخاب زاویه دید به خوبی عمل کرده است. روایتگری در صفحات اولیه این بخش به گونه‌ای است که بیشتر به شخصیت‌پردازی راوی می‌گذرد. و سپس هر چه روایت پیش می‌رود از شخصیت‌پردازی به سمت سختی‌های زندگی در فلسطین حرکت می‌کند.

به بیانی دقیق‌تر ما در طول سفر کوتاه راویِ بی‌نامِ رمان به اراضی اشغالی با محدویت‌ها و مشکلات و هراس‌های زندگی در فلسطین آشنا می‌شویم. مخاطب همراه با حدیث نفس‌های راوی، وحشتِ قدم‌گذاشتن یک فلسطینی به اراضی اشغالی را با تمام وجود احساس می‌کند. مخاطب در خلال سطرهای همین راویت که درنهایت سادگی بیان شده است پابه‌پای راوی در هر ایستگاه بازرسی نفسش از ترس بند می‌آید. مانند راوی برای روستاهایی که دیگر جز نامی در نقشه، اخبار یا تاریخ از آنها چیزی باقی نمانده، افسوس می‌خورد و در احساساتِ میهن‌پرستانه‌ او شریک می‌شود.

اما در همین «احساساتِ میهن‌پرستانه» نیز نکته‌ای جزئی نهفته است که از مهارتِ نویسنده در شخصیت‌پردازی ناشی می‌شود. نویسنده به هیچ عنوان در جوش‌وخروشِ میهن‌پرستانه زن راوی اغراق نکرده است. او دقیقا به اندازه فردی متاسف است که از وقتی چشم بازکرده سرزمینش تحت اشغال بوده و هیچ درکی از گذشته آرام کشورش ندارد. او با این وضعیت رشد کرده و این هراس‌ها و کمبود امکانات به بخشی از زیستِ او بدل شده است. و دقیقا همین مساله است که همدلیِ مخاطب را با این شخصیت برمی‌انگیزاند.

عدنیه شبلی با نگارش رمانی به‌غایت ساده و به دور از پیچیدگی‌های فرمی، سعی کرده است نشان بدهد که از هفتاد سال پیش تاکنون هیچ چیز در فلسطین تغییر نکرده و حتی بدتر نیز شده است؛ که مرگ جزو جدایی‌ناپذیر زندگی در فلسطین است؛ که مرگ هر لحظه در انتظار کسانی است که شناسنامه فلسطینی دارند. «نکته جزئی» روایت زندگی در سرزمینی است که در آن جانِ آدمی از «کاهویِ پلاسیده بازار راماله» ارزان‌تر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...