آزادی جمعی و ایده رستگاری | هم‌میهن


هرچقدر در سطوح مادی و بدنمند زندگی و جریان و نوبه‌نو شدنش جاری است، در سطوح زبانی و گفتمانی نوعی لکنت، درجاماندگی، درخودماندگی و زوال غالب گشته است. امروزه، مویه و خشمْ دو استراتژی رایج انتقادی‌بودن‌اند. هر کس بیشتر به زندگی فحش بدهد و بیشتر مویه کند، انتقادی‌‌تر است. منطق مقاومت را به جدال‌های نمادین فروکاستن و تبدیل کردن هر هنرمند و پژوهشگری به یک تریبون موضع‌گیری‌های تک‌خطی خود را به قالب رادیکالیسم جا می‌زند و نوعی لمپنیسم غیرمتعهد به حرفه هنری یا علمی خود را برمی‌سازد که به‌جای اینکه در قلمرو زیبایی‌شناختی و عالمانه مقاومت کند خود را در جایگاه یک سیاست‌مدارِ سیاست‌زدوده می‌گذارد و با شعارهایی پوک تنها به دنبال کسب سرمایه‌ای نمادین و پرستیژبخش می‌گردد.

از نابهنگامی حیات تا سترون‌سازی خیال»  محمدحسین دلال‌رحمانی

گویی قرار است نامیدن، وضعیت آن را تغییر دهد. این الگو بیش از هر چیز یادآور عملی جادویی است. فرآیند کشف نام چیزها حاصل توهمی پیشامدرن است که امروز در قالب نوعی‌ترجمه‌گرایی افسارگسیخته بر فضا غلبه کرده است. صد البته این مدعاها را نباید به این معنا فهمید که نباید ترجمه کرد یا این عبارات را نباید به این گزاره ساده‌لوحانه فروکاست که «یعنی ترجمه بد است؟!».

مسئله اینجاست که ترجمه قرار است چه کند؟ چه هدفی دارد؟ آن ذهن‌گرایی بیمارگونه‌ای که در توهم بازی با کلمات، توهم فهم فرآیند‌های مادی و عینی را در سر می‌پرورد. توضیح فرآیندهای امر متعین و موجود با نامیدنش فرق دارد.

درست در همین نقطه است که مسئله فرم و نسبتش با رهایی به میان می‌آید. علم، سیاست و زیبایی‌شناسی انواعی از فرم‌ هستند. فرم‌هایی که بنا ست وضعیت را فهم‌پذیر، اداره و تصویر کنند. درست در همین نقطه است که نسبتی برقرار می‌شود میان محتوای سیال زندگی و فرم‌های آن. درست در لحظه شکل‌بندیِ گروه‌های انسانی، تمدن، شهر، قبیله و... است که فرم ظاهر می‌شود چراکه نسبتی برقرار می‌کند میان اجزا و افراد که چیزی بیش از محتوای تجربه تک‌تک افراد است.

فرم‌یابی حیات نوعی نسبت سرکوبگر و توأمان رهایی‌بخش با تجربه شورمند زندگی دارد. درست در همین نقطه است که تحلیل این فرم مهم و نقد متولد می‌شود. این فرم‌خاص در این زمان و مکان خاص چه نسبتی با تجربه زندگی برقرار می‌کند؟ و دقیقاً در همین‌جاست که ایده رهایی پا به عرصه وجود می‌گذارد. فرم‌یابیِ بیان عالمانه، زیبایی‌شناختی، سیاست‌ورزانه و... در معرض پرسشی درباره تولید و بازتولید قرار می‌گیرد و تاریخ و جغرافیایِ فرم و نسبتش با زندگی به میان می‌آید. اینجاست که سیاست، هنر و علم موضوع مواجهات پژهشگرانه و نظرورزانه می‌شوند. آیا این فرم‌ها ایده رهایی را حفظ یا آن را ممتنع می‌کنند‌؟

فرم است که ما را آزاد می‌کند و آزادی دری است به رهایی. هرچقدر که رهایی و رستگاری گویی نوعی خلاصی از فرم است، اما وارد شدن به این مسیر جز از طریق نوعی فرم‌یابی ممکن نمی‌شود. با حفظ ایده رهایی باید برای آزادی همگان جنگید، اما آیا تلاش کردن برای رستگاریِ همگان به‌عنوان یک نسخه سیاسی لزوماً به آزادی همگان می‌انجامد؟

پارادوکس درست در این نقطه است. فرم ما را آزاد می‌کند اما مانعی است برای رهایی. زیبایی‌شناسی درست در چنین نقطه‌ای می‌ایستد و دریچه‌ای به حفظ خیال رهایی باز می‌کند، علم انتقادی دقیقاً در همین نقطه خصلت‌هایی عمیقاً زیبایی‌شناختی دارد. اندیشه انتقادی توأمان که باید صادق باشد، باید خوب و زیبا نیز باشد. اینجا جایی است که خوبی، حقیقت و زیبایی فرمیابیِ عالمانه و زیبایی‌شناسانه می‌گیرند و با حفظ ایده رهایی مقاومت را ممکن می‌کنند.

هرچقدر سیاست‌ورزی باید بر ایده آزادی جمعی اصرار کند، علم و زیبایی‌شناسی انتقادی وجوه سرکوبگر فرم‌یابی‌های اجتماعی-تاریخی برای رهایی را برجسته می‌سازد. تلاقی این فرمیابی‌هاست که خیر جمعی را ممکن می‌کند و کار هنر و علم انتقادی را با کار سیاست گره می‌زند. زیبایی‌شناسی و علم انتقادی با عشق به خوبی، حقیقت و زیبایی پیش می‌رود و سیاست‌ورزی با پرسش از امکان دوستیِ میان عناصر و اجزای متفاوت و متمایز.

با این اوصاف کتاب «از نابهنگامی حیات تا سترون‌سازی خیال» در چنین نقطه‌ای نقد خود را به وضعیت از دریچه جامعه‌شناسی ادبیات وارد می‌کند. خیال سودازده نسبتی با زندگی و جریان پویایش ندارد، بلکه ردیه‌ای است بر زندگی و مویه‌ای است بر نداشته‌ها، فقدان‌ها و نیستی از این رو خیال رهایی را ممتنع کرده و «شر در شور زندگی» است.

«در فقدان توانایی روشنفکران معاصر در برساختن خیالی رهایی‌بخش، الگوهایی از خیال پوپولیستی جایگزین شوند. خیال‌هایی جزئی‌گرا که کلیت را نفی می‌کنند و بر جدایی تأکید دارند. آنها دشمنی خود را با آرمان‌های کلیت‌بخش مدرن انکار نمی‌کنند، چون دیگر نیازی به این کار ندارند؛ درحالی‌که نیروهای پسامدرن در حال ویران کردن خیال‌های کل‌گرای مدرن هستند، مسیر ظهور عوام‌فریبان بی‌هیچ پنهان‌کاری‌ای هموار می‌شود. اکنون که نخبگان و روشنفکران از تخیل امر رهایی‌بخش دست کشیده‌اند، سیاستمداران افراطی خود را جایگزین آن‌ها می‌سازند». (از متن کتاب)

این محصول حاصل یک جایگاه اجتماعی است در یک ساختار تاریخی. این محصول ویرانه را نقد نمی‌کند، ویرانه را می‌پرستد، از این روست که عمیقاً مازوخیستی است. مسئله اصلی اینجاست که چرا چنین طرح‌واره‌ای به طرح‌واره غالب تبدیل می‌شود.

وضعیتی که در آن نوکیسگان و ایدئولوگ‌ها (که محصولات یک ساخت بیمارند، بیمار نسبت به سلامت زندگی و شادکامی‌اش) از دو سوی به ظاهر متفاوت اما همدست، اندیشه و هنری تولید می‌کنند که نتیجه‌اش جز انکار زندگی نیست. هنر و اندیشه به‌مثابه کالا از جناح نوکیسگان و هنر و اندیشه به‌مثابه پروپاگاندا از جناح ایدئولوگ‌ها هر دو در یک نقطه به هم می‌رسند: لذت بردن از امر موجود که البته ویران است و تباه (اما پر از امکان فراروی که این هردو با آن دشمن‌اند).

این دو جریان توأمان که بر تباهی اکنون می‌دمند از آن بهره هم می‌برند. شرط بقای آن‌ها بقای این تباهی است چراکه به‌شکلی جالب توجه هیچ تصویری از زندگیِ بهتر، زندگیِ شادان‌تر و آزادتر ندارند.

همانطور که اثر حاضر نشان می‌دهد، عمل نقد در این فضا جز از طریق ساختنِ نوعی امکان فراروی ممکن نیست. آن‌کس که در قلمرو هنر و اندیشه است مهم نیست که چه مواضعی می‌گیرد. مهم تولد آن امکانی است که در محصولش تولید می‌شود.

به نظر می‌‌رسد که جریانِ اصلیِ اندیشه و هنر در حال زدودنِ این امکان است. ادبیاتِ داستانی ایرانِ معاصر تنها یکی از عرصه‌های زدودنِ خیال رهایی و تولید انسان بی‌خیال است. مدل مواجهه اثر پیشِ‌رو را می‌توان در قلمروهای دیگر گفتمانی نیز بررسی کرد و بروز و ظهور سوژه بی‌خیال و نتایج آن را نشان داد.

شاید در این بین، پرداختن به امر حاشیه‌ای و بیرون‌افتاده و استثنایی به‌عنوان منظری دیگرگون تلقی شود. ممکن است منتقدان مجموعه‌ای آثار را پیش بکشند و نویسنده اثر پیشِ رو را به داوری یکجانبه و ندیدن کارهای متفاوت متهم کنند.

اما پاسخ چنین نقدی این است که مسئله بر سر کلیت است. وقتی کلیتی شرآفرین در حال قربانی گرفتن است طبعاً تا نتوان خیالی (و درنتیجه عملی ایجابی) در قبال این کلیت داشت، هر شکلی از حاشیه‌پردازی و جزءنگری شاید منطقی زیبایی‌شناسانه داشته باشد اما یقیناً ایجابیت ندارد. نویسنده به‌درستی تأکید می‌کند:

«ادبیاتی که به امر حاشیه‌ای می‌پردازد، به سختی می‌تواند تصویرگر امر کلی باشد. این امر، عموماً به‌واسطه خصیصه جزئی‌گرای امر حاشیه‌ای تشدید می‌شود. هم از این رو چنین آثاری در خطر نادیده انگاشتن نسبت لحظه روزمره با امر کلی هستند...در این معنا، پرداختن به امر حاشیه‌ای، تنها می‌تواند بخشی از گشایش مسیر رهایی باشد که به‌واسطه کردارهای دیگر تکمیل گردد.» (از متن کتاب)

همانطور که در اثر پیش‌رو دیدیم، «فروپاشی ایمان روشنفکرانه به اجتماعی بودنِ رستگاری»، نتیجه‌ای در بر ندارد جز فردی کردنِ ایده رستگاری. تراکم تجربه شکست و خلق ژانری از درون منطق شکست به فرمی ملانکولیک و دشمن زندگی می‌رسد:

«پیروزی درون منطق شکست و پیروزی بیرون از آن، دو گونه متفاوت از ادبیات داستانی را پیشِ‌ِ روی ما می‌نهد که مرزهای امکان روایی در عصر ما را روشن می‌سازند. آن‌ها شکل دیگری از روایت هستند. بااین‌حال به سختی ممکن است امکانی به رهایی در خود داشته باشند. قرارگرفتن بیرون از منطق شکست یا پیروزی درون آن با منطقی معجزه‌وار، به‌جای آنکه راه‌حلی برای لحظه معاصر باشد، نفی و نادیده‌گرفتن شرایط آن است.» (از متن کتاب)

اما مسئله اصلی نویسنده این سطور با کتاب، دقیقاً در همین نقطه است. نگهداشت ایده رستگاری جمعی در علم انتقادی و هنر لزوماً همان نتایجی را در بر ندارد که در سیاست. چه‌بسا ایده رستگاری جمعی در سیاست‌ورزی دقیقاً به ضد خود بدل شود. ازاین‌روست که فرم‌یابیِ اندیشه انتقادی و زیبایی‌شناسی حول ایده رستگاری راه به آزادی می‌برد اما فرم‌یابی سیاست حول «رستگاری جمعی» می‌تواند ویرانگر باشد. اینجاست که تمایز آزادی از رهایی مهم می‌شود.

آزادی جمعی امری ممکن است، اما رستگاری جمعی مفهومی است عمیقاً مسئله‌دار. حال نسبت زیبایی‌علم و سیاست با این دوگانه پرسشی است اساسی. هرچه هست کتاب حاضر ممتنع کردنِ ایده رهایی، آزادی و در یک کلام، خیال زندگیِ بهتر را در ادبیات داستانی جریان اصلی به پرسش می‌کشد و نقدی درباره کار هنر و ایده رهایی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...