خانواده چیست جز دستگاهی پیچیده؟ | ایران


«خانواده چیست جز دستگاهی پیچیده؟ کافی است یک پیچ شل شود، یک دنده درست روغن نخورد، تا کل دستگاه بدقلق، پر ­سر و صدا و پیش‌­بینی‌­ناپذیر شود.»
برد به پاهایش نگاه می‌کند و با خودش می­‌گوید: «یعنی میشه یه روز روی ماه قدم بذارم؟» فیچ برادردوقلویش سکه­‌ای در دستگاه می‌اندازد و به این فکر می‌کند که هرطور شده باید «سرگرد ویرانی» را ببرد؛ چون در این بازی استاد است! کش هم به خط روی دیوار اتاقش می‌­نگرد و ناامید به دستانی که هرگز نتوانسته بود با آنها تا انتهای خط بپرد. پدر و مادر هم طبق معمول مشغول دعوا هستند، بر سر ساده‌­ترین چیزها. مدت‌ها بود هیچ کدامشان دور هم جمع نشده و حتی با هم شام نخورده‌­ بودند...

خلاصه رمان یک روز به آسمان خواهم رفت» [We dream of space] اثر ارین انترادا کلی [Erin Entrada Kelly]

«یک روز به آسمان خواهم رفت» [We dream of space] اثر ارین انترادا کلی [Erin Entrada Kelly] روایت برد و دو برادرش، یا به تعبیر من سه قهرمان نوجوان است که در خانواده‌­ای ناآرام و از هم گسیخته زندگی می­‌کنند. هر یک در ذهن‌شان رؤیاهایی دارند و در محیط بیرون از خانه با مسائل مربوط به خودشان دست و پنجه نرم می­‌کنند که به مرور ذهنیت آنها به زندگی و مواجهه‌­شان با برخی مشکلات را تغییر می‌­دهد و موجب رشدشان می‌شود. توجه به رؤیا و هدف، امید و باهم بودن در عین تفاوت‌­ها و مشکلات در خانواده، از مهم‌ترین مباحثی است که در روند این داستان، به شکلی جدید و جالب، به آنها پرداخته شده‌­ است.

داستان از زبان سوم شخص نوشته­‌ شده‌ ­است و هر ­یک از این خواهر و برادرها قسمت مربوط به خودشان را دارند که خواننده با نقاشی­‌ای که بالای عنوان داستان‌شان است، متوجه می‌شود این بخش مربوط به چه کسی است. البته که علاوه بر این، خود ماجرا و نام شخصیت‌ها که برده می‌­شوند هم همه چیز را برای خواننده روشن می­‌سازد.
مشکلی که من به شخصه با نحوه روایت کتاب داشتم، همین سوم ­شخص بودن است. جزئیات و بیان احساسات و شخصیت‌­پردازی به خوبی رعایت شده­‌ بود اما گویا این موارد با این کیفیت، از زبان سوم‌­شخص طبیعی و درست به نظر نمی‌­رسد و با وجود همه توصیفات، احساس درک و نزدیکی چندانی به شخصیت‌ها امکان پذیر نیست. من ترجیح می‌­دادم با ­توجه به اینکه توضیح هر شخصیت در ابتدا با نقاشی او مشخص ­شده، داستان هم از زبان خودش روایت شود.

توصیفات دقیق و جزئی در این کتاب، نکات مثبت و منفی‌­ای را ایجاد کرده‌ ­است. بیان جزئیات موجب شخصیت‌پردازی‌های خوبی شده که درنتیجه ما می‌توانیم آنها را به خوبی چه از جهت ظاهری و چه باطنی در ذهن‌مان مجسم کنیم. مثل موهای صاف و طلایی کش و اعتماد به نفس ضعیفش یا اندام چاق و موهای قرمز و سادگی آماندا.
علاوه بر این، رویداد­ها و فضا و مکان هم به خوبی توصیف شده­‌اند، مثلاً قسمتی از کتاب که فیچ با آماندا دعوا می‌کند، از لحظه‌­ای که خشم در وجودش شعله‌­ور می‌شود تا سرخوردن آماندا و حتی احساساتی که در وجود هر دوشان است، کاملاً قابل تصور جلوه می‌کند.

توصیفات حتی ما را به قلمروی ذهنی شخصیت­‌ها می‌برد و باعث می‌شود بهتر آنها را درک کنیم و احساس همزاد پنداری داشته باشیم. علی‌الخصوص اینکه در بسیاری از موارد، چیزهایی که در ذهن‌شان است، صرفاً معمولی و ساده بیان نشده بلکه با توجه به ترکیب علایق‌شان و ارائه‌­های زینت­‌دهنده، روایت می‌شود. مثلاً در بخشی از کتاب وقتی برد از دست خانواده‌­اش و رفتارهایشان خسته شده، حالش اینگونه روایت می‌شود: «برد، برادرها و پدر و مادرش را درون یک سفینه فضایی تصور کرد و خودش را: بیرون سفینه، شناور در سکوتی آرام بخش.» البته که این توجه به جزئیات، در بخش‌هایی از کتاب آزاردهنده می‌­شد. به نظر من توصیف تا جایی نکته مثبت و لازم به شمار می‌رود که از حوصله مخاطب خارج نشود و اطلاعاتی مهم و ضروری بدهد.

اما در این کتاب، مثلاً در بخش­‌هایی که مربوط به بازی­‌های فیچ است، علاوه بر اینکه شامل اصطلاحات ناآشنای مربوط به بازی است، توضیحاتی آمده که هیچ مطلب مهمی را شامل نمی‌شوند. یا حتی در قسمت دیگری از کتاب، حدود سی صفحه فقط مربوط به یک روز از زندگی این خانواده می‌شود که همه آن هم مطالب کارآمدی نیست.

در کل احساس می­‌کنم این کتاب سرشار از جریان زندگی و امید است. مثل زندگی همه ما، پر از فراز و فرود. در قالب داستانی از این خواهر و برادرانش، همراه با جملات ارزشمندی که نمی‌توان زیرشان را خط نکشید و در آنها تأمل نکرد که مفاهیم مهمی آمده­‌است. لحظاتی همه چیز تمام می‌شود، زندگی، سیاهی مطلقی نشان‌مان می‌­دهد، اما در این میان، بارقه نوری همه چیز را دگرگون می‌کند، فرصت شروعی دوباره را می­‌دهد؛ دقیقاً همان چیزی که در طول کتاب، این خانواده بارها و بارها تجربه می‌کند و این تجارب، موجب شکوفایی‌­شان می‌شود.
«ما هممون دونه‌­های ماسه‌­ایم و هرچند زمین خیلی کوچیکه، اما معنی­ش این نیست که ما قوی نیستیم. منم فقط یک دونه ماسه‌­ام اما جهان منتظر منه.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...