درباره جوان‌مرگی در ادبیات | ایسنا


پرسش شما باعث شد بعد از حدود سی سال مقاله جوانمرگی در نثر معاصر فارسی، نوشته هوشنگ گلشیری را بخوانم و تحسینش کنم، چون مقاله‌اش بعد از چهل و اندی‌سال همچنان تر و تازه است، طوری که انگار آن را همین روزها نوشته و این هم نشان از جامعیت مقاله او دارد هم این‌که در این چهل سال در همچنان بر همان پاشنه‌ای چرخیده که قبل از انقلاب می‌چرخیده. حتی می‌توان ادعا کرد بعضی نکاتی که او به آن‌ها اشاره کرده، بحرانی و عمیق‌تر شده. مثلا برای سه هزار تیراژ قبل از انقلاب با سی میلیون جمعیت چه اتفاقی افتاده که چند سالی است شاهد ریزش تیراژ سه هزار تا به سیصد تا هستیم، آن هم با جمعیتی نزدیک به سه برابر بیشتر؟ چرا مطالعه در جامعه ما نهادینه نشده و مردم از آن روی‌گردانند؟ چرا به مطالعه آموخته نمی‌شوند؟ چرا این ضرورت دریافته نمی‌شود؟ چرا در خانواده کتابخوان بار نمی‌آیند؟ چرا آموزش و پرورش برنامه‌هایی برای مطالعه تدارک نمی‌بیند و معلمان متخصص برای این فرآیند تربیت نمی‌کند؟ تا آن‌جا که اطلاع دارم، رویکردهای آموزش و پرورش برخلاف مسیر کتابخوانی است. تازگی‌ها چشمم به تیراژ چاپ اول رمان دو جلدی «قطره اشکی در اقیانوس» نوشته مانس اشپربر افتاد. شگفت‌زده شدم. تیراژش هفت هزار و هفت‌صد تا در سال شصت‌وسه است. همان سال شصت‌وسه که کتاب را خریدم، تیراژش حتی توجهم را جلب نکرد، چون حتما این جور تیراژها عادی بوده و ناشر با اطمینان از فروش آن چنین تیراژی زده. توجه داشته باشید: این اولین رمانی بوده که از مانس اشپربر در ایران چاپ شده. اما حالا برای یک نویسنده که می‌خواهد کار اولش را چاپ کند، خیلی در حقش لطف کنند، سیصد نسخه. ناامید کننده نیست؟ رواج شبکه‌های اجتماعی را قبول دارم، اما این را هم می‌دانم که اگر کسی در کودکی و نوجوانی خواننده کتاب شد، در ادامه بعید است خود را از لذت خواندن کتاب محروم کند و دل خوش کند به مطالب اکثرا بی‌سر و ته شبکه‌های اجتماعی...

نکته بعد تفننی‌نویسی است، اکثر قریب به اتفاق داستان‌نویس‌ها از نظر اقتصادی این امکان را ندارند که تمام‌وقت به نوشتن بپردازند و مجبورند برای کسب درآمد به کارهای دیگر روی بیاورند. من سال‌های هفتاد و دو و نیمی از هفتاد و سه را فقط ویرایش می‌کردم تا قرض‌هایم را ادا کنم. دریغ از نوشتن حتی یک داستان کوتاه. ویرایش تمرکزم را برای نوشتن داستان می‌گرفت و این مسئله به شدت افسرده‌ام کرده بود. و همین باعث شد در رمان «ملاقات در شب آفتابی»، شخصیت نویسنده از شخصیت ویراستار انتقام بگیرد. کم‌کم یاد گرفتم بین ویرایش کردن و نوشتن داستان تعادل ایجاد کنم، وگرنه دیگر ویرایش هم نمی‌توانستم بکنم. مطمئنم برای هر نویسنده‌ای این‌جور موقعیت‌ها پیش آمده و پیش هم خواهد آمد. با این اوضاع اقتصادی هم که ... چه عرض کنم؟

سومین نکته در مورد ممیزی کتاب است که اگر در قبل از انقلاب یک‌وجهی و به نکات سیاسی منحصر می‌شده، حالا چند وجهی است و به همه چیز کار دارد. هم سیاسی است هم اجتماعی هم اخلاقی هم دینی هم مذهبی ... بغرنج هم شده و به نظر من به این شیوه‌ای که اعمال می‌شود، واقعا روح و روان نویسنده را درگیر انواع خود سانسوری می‌کند. یا درگیر این است که سراغ چه موضوعی برود و سراغ چه موضوعی نرود؟ یا درگیر این است که موضوعی که انتخاب می‌کند و داستان یا رمانش را بر اساس آن می‌نویسد، قابلیت چاپ دارد یا نتیجه زحمتش در کشوی میز خاک خواهد خورد؟ داستان‌نویس بخصوص در ابتدای کارش نیاز به تعامل با مخاطب دارد و نسبت به بازخورد آثارش حساس است، چراکه این موضوع در مداومت کارش تعیین‌کننده و موثر است. من از اوایل دهه شصت تا اواسط آن خیلی از داستان‌هایی را که می‌نوشتم، دوستان داستان‌نویس می‌گفتند امکان ندارد چاپ شود. و تشویقم می‌کردند به موضوع‌هایی بپردازم که قابل چاپ باشند. سال پیش دو تا از داستان‌های دهه شصتی‌ام در یک مجموعه شش‌تایی به نام تختخواب عریض رفته ارشاد. آن دو تا داستان دهه شصتی با یک داستان دهه هشتادی و یک داستان دهه نودی غیرقابل‌ چاپ تشخیص داده شده‌اند. علاوه بر سانسور موضوعی که توسط خودِ نویسنده صورت می‌گیرد، تازه، موقع نوشتن موضوعی که فکر می‌کند بی‌مسئله یا کم‌مسئله است، مدام به این فکر می‌کند که کدام بخش از این لحظه‌های داستانی به مُهرِ باطل شده سانسور دچار می‌شوند؟ به این صورت هم شور و حال داستان‌نویس گرفته می‌شود هم روی شور و حال داستان اثر می‌گذارد. بعد از آن هم تازه سر و کارش با اداره سانسور است و فهرست بلندبالای تغییرات، از کلمه و جمله بگیرید تا صفحه یا صفحه‌ها... سال‌هاست دارم فکر می‌کنم سیستم تا کی می‌خواهد به این درک برسد که نویسنده قیم نمی‌خواهد و باید راه ‌ای دیگری را برای برخورد سلیقه‌ای با آثاری که خط قرمزهای مورد نظر آن‌ها را رد می‌کنند، انتخاب کند... به نظرتان همین سه مورد برای اثبات عرضم در خصوص بحرانی‌تر شدن آن‌چه گلشیری چهل سال پیشتر بر شمرده، کافی نیست؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...