یک کلاسیک شایسته تجلیل | آرمان ملی


«بچه رزمری» [rosemary's baby] شاهکاری است از تعلیق محسورکننده، جایی‌که شیطان معصومانه‌ترین چهره را به‌خود می‌گیرد. به‌قول ترومن کاپوتی «داستانی تلخ و ماهرانه از فتنه‌های شیطانیِ مدرن که باورِ غیرقابل باورها را به خواننده القا می‌کند. آنطور که من هم آن را باور کردم و کاملا مسحور شدم.»

آیرا لوین [Ira Levin] بچه رزمری» [rosemary's baby]

رمان کلاسیک وحشت آیرا لوین [Ira Levin]، کتابی است که حتی اگر فیلم آن را هم دیده‌اید، باید بخوانید. دلیل این امر اینجاست: «بچه رُزمری» حکایت زن جوانی ساکن نیویورک است که باردار شده و به همسر و همسایگانش ظنین می‌شود که قصد ربودن نوزاد او را پس از تولد دارند. کتاب از منظر رُزمری و به زبان سوم‌شخص و زمان گذشته ساده روایت می‌شود.
در ابتدای کتاب همه‌چیز حول محور رُزمری و گای می‌چرخد، زوج جوان عاشقی که در دهه بیست عمر خود به‌سر می‌برند و مبلغ هنگفتی بابت اجاره یک آپارتمان زیبا در شهر نیویورک در نظرگرفته‌اند. با وجود شنیدن داستان‌های عجیب‌وغریب درمورد مجتمعی به نام برام‌فورد، رُزمری بی‌درنگ شیفته آنجا می‌شود و با همسایگان مجاورش، آقا و خانم کَستویت، رابطه دوستانه‌ای برقرار می‌کند.

رُزمری پس از رنج و عذاب ناشی از یک کابوس هولناک، از خواب بیدار می‌شود و حس عجیبی نسبت به خود پیدا می‌کند. چند روز بعد نزد پزشک می‌رود و متوجه می‌شود که باردار است. او درابتدا به‌خاطر بارداری‌اش به‌وجد می‌آید، اما بعد دردهای شدیدی به سراغش می‌آید و متوجه مراقبت‌های افراطی همسایه‌ها از خود می‌شود و تاکید آنها برای اینکه او حتما به پزشک خاصی مراجعه کند، او را متعجب‌ می‌کند.
با گذشت ماه‌ها او همچنان شاهد رفتارهای عجیب همسایه‌ها و حتی همسرش گای است. رزمری مشکوک می‌شود که کسی در حال اجرای دسیسه‌ای مذهبی است تا نوزادش را به محض تولد برباید.

رمان آیرا لوین با مضامین بسیاری رودررو است: نخستین مضمون این است که مجتمع آپارتمانی برامفورد مشکلی بسیار جدی دارد. لوین می‌نویسد: «هاچ گفت: برامفورد طی سال‌ها بیشتر از آنچه باید، اتفاق‌های ترسناک و ناگوار به خود دیده، و همه این اتفاق‌ها هم مال گذشته‌های خیلی دور نبوده. در سال 1959 در زیرزمین یک طفل مُرده را لای روزنامه‌ پیدا کردند.»
چند صفحه بعد، دختر جوانی به قصد خودکشی خود را از یکی از پنجره‌های برامفورد پایین می‌اندازد. هرچند تا در حدود سی‌صفحه پایانی این رمان، وحشت واقعی وجود ندارد، اما لوین هوشمندانه تکه‌های کوچکی از پیشگویی‌های وهم‌آوری را طراحی می‌کند که قرار است اتفاق بدی برای رزمری رخ دهد.

دومین مضمون، وسواس فکری رزمری نسبت به بارداری است. هر کدام از شخصیت‌ها نسبت به خبر بارداری رزمری واکنشی جز خوشحالی از خود نشان ندادند، اما همسایه‌های رزمری دیوانه‌وار خواهان پیگیری لحظه‌به‌لحظه پیشرفت بارداری او بودند. لوین می‌نویسد: «منی گفت: من نمی‌توانم به تو اجازه بدهم پیش دکتری بروی که هیچ‌کس او را نمی‌شناسد! تو باید بهترین کار را انجام بدهی، بانوی جوان. و بهترین گزینه هم اب‌ساپیرستین هست.»

همسایه رزمری، خانم کستویت، الزاما رزمری را مجبور می‌کند تا نزد پزشک خاصی برود و سپس وقتی در بخش دیگری از کتاب رزمری عنوان می‌کند که ترجیح می‌دهد نظر متخصص دیگری را بپرسد، دچار بحران می‌شود. احتمالا برخی از خوانندگان، زن همسایه را صرفا یک محافظه‌کار افراطی می‌پندارند، اما لوین زیرکانه شخصیت او را در مسیری قرار می‌دهد که در صفحات پایانی کتاب او را به‌عنوان یک فرد مذهبی افراطی تمام‌عیار، به‌خوبی نشان می‌دهد.در پایان، وقتی رزمری به این باور می‌رسد که تمام نزدیکان زندگی‌اش سعی در تصاحب او و کودکش دارند، تنش و آشفتگی نقش عمده‌ای در کتاب ایفا می‌کند. لوین می‌نویسد: «بله! آنها می‌خواهند بچه‌ام را از من دور کنند! مجانینی که فکر می‌کنند قدرت جادویی دارند، که جادوگران اصلی داستانند، که همه‌جور مراسم و آیین‌های دیوانه‌وار را اجرا می‌کنند، چون مجنون و بیمار روانی‌اند.» تنش در این بخش از کتاب بسیار تاثیرگذار عمل می‌کند، چراکه خواننده می‌تواند درک کند آشفتگی رزمری از کجا نشات می‌گیرد، به‌ویژه آنجا که از افراد دورواطرافش رفتارهای عجیبی سرمی‌زند؛ اما درعین‌حال خواننده می‌تواند خود را متقاعد کند که هیجان رزمری و برداشت او از رفتارهای عجیب اطرافیانش تنها به دلیل بارداری دردناک و حبس خود در خانه است.

این کتاب نمونه‌ای از رمان وحشت اواسط قرن بیستم است که مانند «جن‌گیر» موجب توفانی در میان خوانندگان درحال تعلیق آن زمان شد. لوین با بهترین جزئیات به این موضوع می‌پردازد که چگونه بارداری به یکباره روح و جسم رزمری را می‌آزارد و این کار را به روشی منحصربه‌فرد و هراس‌انگیز انجام می‌دهد. در کنار تمام این موارد، تعلیق لوین را در سرتاسر کتاب عالی است و به‌تدریج در چهل صفحه پایانی به اوج می‌رسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...