تجربه‌ زندگی در مصر با سامیه‌خانم و شیخ عبدربه | آرمان ملی


«شبه شرح حال» [اصداء‌ السیرة الذاتیه] مجموعه‌ای از دویست و چند یادداشت کوتاه و قطعه‌ ادبی- عرفانی‌ست که نویسنده‌ شهیر مصری، در روزهایی که پس از عمل جراحی از لندن به مصر بازگشت و دوست داشت برای رهایی از درد جسم و جان به کلمات و نوشتن پناه ببرد، به رشته‌ تحریر درآورد. از این رو که موضوع معینی برای رمان و داستان در چنته نداشت، نوشتن این شبه خاطرات که ابریشمین و ساده بوده‌اند، بهترین راه برای زیستنی دوباره در کلبه‌ مغموم و مهربان نویسندگی بود و راستی که این خاطرات خوش‌خوان در نهایت ایجاز و سادگی گاه بسیار شاعرانه و گاه بسیار مشحون از روزمرگی و گاه بسیار صوفیانه‌اند.

شبه شرح حال» [اصداء‌ السیرة الذاتیه]  نجیب محفوظ

نجیب محفوظ می‌گوید که بسیاری از آنها درونمایه‌هایی برآمده از زندگانی خود اوست و چنان روایت‌هایی نرم و دل‌انگیزند که تو گویی حین خواندن داری در این کتاب زندگی می‌کنی، در مصر، در قاهره.

بر اساس مقدمه‌ مترجم، یادداشت‌های کتاب حاضر نخست از فوریه تا مارس 1994 در قالب نه پاورقی هفتگی در الاهرام به چاپ رسید. اما این همکاری موفق نبود و این پاورقی‌های مطبوعاتی با بازبینی سعید السحار، در سال 1995 در قالب کتابی با عنوان اصلی پژواک‌های زندگینامه‌ خودنوشت به صورت یکجا انتشار یافت اما به‌رغم این عنوان، این یادداشت‌ها گاه نه زندگینامه که بسیار شبیه به طرح‌های کوچک خیال‌انگیزی هستند که زیست‌مان فرهنگی نویسنده را بازنمایی می‌کنند، در این پاره‌روایت‌های کوتاه و بخشنده، هم تاریخ مصر هست و هم فرهنگ عامه و هم محله‌های قدیمی و خانه‌های نوستالژیک، و هم مشاهیر و هم درخودفرورفتگی‌های مختص پیری و سالخوردگی و هم متصوفه و گفتمان‌هایشان در تاریخ مصر.

کتاب با اشاره به انقلاب و جنبش در تاریخ مصر و کودکی راوی شروع می‌شود، روایتی طنازانه که احتمالا اشارتی است پنهان به تاثیرات نه چندان بااهمیتی که از چنین جنبش‌هایی در زندگی روزمره و اجتماعی مردم در تواریخ ثبت شده است: «وقتی رسیدیم مدرسه، دیدیم تعطیل است. فراش با صدای بلند گفت: «امروز هم به خاطر تظاهرات مدرسه را تعطیل کرده‌اند.» موجی از شادی مرا فرا گرفت و تا ساحل خوشبختی پروازم داد. از صمیم دل از خدا خواستم انقلاب تا ابد ادامه پیدا کند.»

در ادامه اما روایت این یادداشت‌ها بیش از آنکه صبغه‌ تاریخی- سیاسی داشته باشد، رنگ و جلای اجتماعی و درونگرایانه دارد و از این روست که سخت به دل می‌نشیند. نویسنده از مادربزرگ و مرگش می‌گوید، از بازی در کودکی، از یادآوری خاطرات در قهوه‌خانه‌ کوچکی در محله‌ قدیمی الحسین قاهره، از آوازه‌خوان مغموم دوره‌گردی با زمزمه‌هایی از عشق و مرگ در کوچه‌های شهر، از عکس‌های توی آلبوم‌ها و آدم‌هایی که رو به دوربین لبخند زده و در زندگی واقعی فرسوده‌اند، از پاکدستی که گویی در این جهان تنها از آن بچه‌ها، عقب‌مانده‌ها و دیوانه‌هاست و از زنان و عشق‌های از یاد رفته و باز به خاطر فراخوانده شده، زنانی که شاید بارها در قصه‌های محفوظ درخشیده باشند از سامیه خانم از نفوسه خانم از زنانی که رایحه‌ مهربان جان و قلب‌شان گویی تا سال‌ها محله‌های الشباب و خانه‌های مشرف به نیل را می‌آکند و راوی در پی آنهاست گویی عشق آخرین وادی ایمن بشر باشد در گریز از شهرت و جایزه و اعتبار تا بدانجا که نویسنده‌ کهنسال از نامه‌های عاشقانه‌ رهاشده بر بستر خاک نیز نمی‌گذرد: «دیدم زیرپایم گل سرخی افتاده. زیبایی خاصی داشت. برای همین، برداشتمش. بعد دیدم برگه‌ای لوله‌شده را با نخی سفید به ساقه‌ سبزش بسته‌اند. کنجکاوانه بازش کردم و خواندم: «به دنبالم بیا. همان‌گونه‌ام که دلت می‌خواهد. خواهی دید.» لبخندی زدم و راه افتادم. از خودم می‌پرسیدم: این نامه چطوری نرسیده به دست صاحبش؟ چرا انداخته ‌اندش روی خاک؟ مدتی در وادی فرض‌ها و احتمالات سرگردان بودم. در عین حال، دنیا را می‌ستودم، چون چشمه‌ عشق در آن نمی‌خشکد.»

و در این میان گاهی سخن از جاهایی است در قاهره، در مصر که فرهنگ مردم این سرزمین را بازمی‌نمایاند، مثلا اشاره‌ نویسنده به امام ضریح حسین(ع) که در پاورقی آمده که ضریحی است واقع در مسجد الحسین که شماری بر این باورند که سر امام حسین(ع) در آنجا دفن شده است و در اطرافش دراویش نشسته‌اند. و یا اشاره به سنت مائده‌الرحمان به معنای سفره‌ خداوند مهربان که ظاهرا رسمی دیرین بوده است در قاهره و برخی دیگر از شهرهای مصر که در پاورقی و در توضیحش چنین آمده است: «در ماه مبارک همه‌روزه سفره‌های عمومی افطار در خیابان‌ها پهن می‌شود و هر روزه‌داری می‌تواند با غروب آفتاب از نوشیدنی‌ها و خوراکی‌های موجود در این سفره به رایگان استفاده کند.» که چه اشارات مردم‌شناسانه‌ خوبی است که کمک خواهد کرد به فهم آدم‌ها و فضاهای قصه‌های نجیب محفوظ و در ادامه اشاراتی به شیخ عبدربه تائه که نویسنده آن را در روایت‌هایی مکرر مراد خود می‌نمایاند که صوفی وارسته‌ایست که در غاری مجالس وعظ و سماع دارد و نویسنده قصه‌های فراوان عارفانه‌ای در این یادداشت‌ها بدو منسوب داشته در حالی که پیدا نیست این شخصیت وجود خارجی داشته یا انسان کاملی‌ست که نجیب در خیال خود پرورانده است: «با اینکه محفوظ از عبدربه به عنوان شیخ و استاد خود یاد می‌کند، هویت او در واقعیت روشن نیست.» و شاید همین رازآلودگی رمز دلنشینی این روایت‌ها باشد در حالی که نمی‌دانی داری به راستی خودزندگی‌نامه‌ نویسنده‌ بزرگ شرقی را می‌خوانی یا همچنان در قصه‌ها و تخیلات نویسندگی‌اش رها شده و غوطه‌وری.

شبه شرح‌حال را محمدحسین میرفخرائی به فارسی برگردانده و نشر مان‌کتاب در 118 صفحه و قطع پالتویی در بهار 1402 به بازار کتاب فرستاده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...