جاری در سنگلاخ روزگار | اطلاعات


خواندن یکجای سه کتاب شعر «دیوارها آوار به دنیا می آیند»، «ویار زیتون» و «مِهی در حال پاک کردن آینه» که از صابر سعدی پور(و هر سه از اتشارات فصل پنجم)، طی سه سال گذشته به چاپ رسیده اند، شکلی از نقد راکه درمن خاموش بود بیدار و در درونم شورو شوقی بزرگ ایجاد کرد که بی گمان مهمترین رویداد فرهنگی پایان سال 1402 را برایم رقم زد ومرا که مدت ها بود می اندیشیدم به دلیل درشتی های زمانه وحوادث تلخ و زمخت، زبان شعروتفکرشاعرانه ازاندیشه وبیان واحساس این نسل غریبانه پرکشیده است، به چالش کشید وبه سادگی هرچه تمامتر نشانم داد که هم زبان شاعرانه زنده و چالاک است و هم خلاقیت شعر هنوز پا برجاست. وخوشحال ترکه دیدم این سه کتاب بدون این که مطالبات جهان شعر امروز را تنظیم و یا به تماما نمایندگی کند، ماحصل رویکردی است شیرین، ظریف و فرا روزمرّه که به آدمی از خود وجامعه وجهان درک ودریافت دیگری می دهد و پاسخی است درخور به نیازهای شاعرانه نسل جوان وپویای کنونی ما که دیگر قصد ندارد یکسره اسیر تصورات موهوم یا واقعیت های دهشت انگیز این دوران شود.

ویار زیتون»  صابر سعدی پور

یک- زبان
آنچه که ازهمان آغازدراین سه کتاب جلب توجه می کند، زنده، ساده وبه روزبودن زبان آنهاست. زبانی شفاف، بی پیرایه وبه دورازالفاظ متروک یا تشبیه تصنعی، استعاره های کهن واصطلاحات مکرر قرن‌ها پیش که مملو از گل و بلبل و می و یار وباده و هجر یار و غمزه دلبرو عتاب معشوق یا ستایش های پر از تملق وغلوآمیزازشکردهنان و یا بزرگان قدرقدرت است!
«صابر» می داند که امروز، مردمان به گونه دیگری سخن می گویند وبه شکلی نو مفاهیم را درمی یابند. بنابراین او را هیچ نیازی به چمدانی از واژگان، انبانی از شیوه های گفتاری و مجموعه ای ازاصطلاحات دستوری یا قواعد نحوی سابق نیست. هنر او اتفاقاً جستجوی شاعرانه ویافتن بیانی تغزلی وتازه در دل همین کلمات معمول، زبان روزمره وحتی اصطلاحات مردمی است؛ بی آن که پیش پا افتادگی و یا روزمرگی آنها کمترین مزاحمت ذهنی برای خواننده ایجاد کنند:
«همه را باهم مهربان کرده/ مادربزرگ/ شب اول قبر».

تردید ندارم، این زبان شفاف، ساده و گاه نزدیک به نثر که از همه چیز و هیچ چیزبه روانی تصویر بیرون می کشد و احساس شاعرانه می آفریند، نقشی بزرگ در باورپذیری شعروایجاد ارتباط بامخاطب دوران کنونی دارد و در این میان البته شاعر ما به حکم ضرورت، ازکاربرد «طنز» همغفلت نمی ورزد:
روز کارگراست/ اما کارگران مهمات سازی/ تا این وقتشب مشغول اند/ تا تفنگ ها چشم به راه نمانند».

دو- تصویر
بیان اساسی شعر«سعدی پور»برخلق تصویر و سپس تکوین وتداوم آن استواراست. تصاویری ناب ودرعین حال آشنا وروزمرّه که درترکیب بندی نهایی وگستردگی عاطفی خود، به سهولت بامعانی ژرف‌تری پیوند می خورند و سبب می شود تا یکباره نوعی آگاهی تلخ توام با اندوهی شیرین و با ظرافتی احساسی درذهن وجان خواننده سرریز شود:
«ازسوراخ کلاه خودی که آمده ای/ یک نفر رفته است/ شقایق وحشی».

بنابراین، قدرت تصویر شعر سعدی پور، توصیفی وتکراری نیست. افشاگر، هجومی وابتکاری است ودر ارتباطی سرراست با رویدادهای تند و واقعیات تلخ زمانه، بی آن که لحن وزبانش به دامن ابتذال، شعار یا حالت های گزارشی وروزنامه ای معمول بیفتد:
«یمن یا سوریه/ افغانستان یا اوکراین..../ فرقی نمی کند/ جنگ برای خودش خدایی است/ سرت راکه بلند کنی/ از پوست تنت به تو نزدیک ترمی شود».
وطرفه آن که شاعردر بسیاری ازاشعار ترفندهای دراماتیک ظریفی به کار رفته تا در پاره‌ی آخر شعر، هرآنچه را درابتدا و ازنظر فکرو تصویر زمینه چینی کرده است، با حرف و حرکتی ناگهانی واژگون سازد تا پیام اصلی ونهایی را در آخرین لحظه، کوبنده تر برملا کند.
«چشمان اعدامی را بسته اند/ اما هنوز/ گلوله ها در دل تفنگ ها/ سربازها پشت قنداق ها/ وحاکمان پشت سربازها/ سنگر گرفته اند/ از ترس».

سه- ایجاز
زیبایی بیان شاعرانه‌ی سعدی پور، تنها درگزینش زبانی روشن یا در آفرینش وترکیب بندی تصاویر متفاوت نیست. ازهر دوی اینها مهمتر در «ایجازی»است که به کار می گیرد. با این روش که مهمترین رکن شاعرانگی اوست.
او با کمترین واژگان، بیشترین مفاهیم و ای بسا مفاهیمی چند لایه را چنان درهم می آمیزد که بخش بزرگی از «مفهوم» شعر را به عمد نگفته می گذارد تا به تخیل و هوش خواننده یا شنونده واگذارکند و سبب شود تا مخاطب درذهن خود به قرائت کامل و بزرگتری در پس لحظات کوتاه برسد:
«من باقی مانده ی پلی هستم/ که روزی زنی/ به سادگی از آن گذشت».

یا در این شعر، برای کولبر نوجوانی که دردل برف ها یخ زد وجان سپرد:
«خبر مرگ تو را/ تلویزیون هایی اعلام کردند/ که بر پشت آورده بودی».
ویا این ایجاز در بیان وحشت تنهایی ورنج یک زندانی که در نوع خود یگانه است:
«خیره ای به دیوار/ فکر کردن/ بی وفاترین معشوقه بد جوری هم می چسبد/ حتماً حالا دارد/ لباس های سرخش را از روی بند جمع می کند».
و جای دیگر برای خلق فضایی گسترده و نمادین، او با مهارت وباریک بینی این گونه می سراید:
امسال رنگ سال/ سیاه است، سیاه/ هر سال رنگ سال را/ بوتیک ها اعلام می کردند/ امسال
گورستان ها».

چهار- اندیشه
کلید درک ودریافت تغزل صابر سعدی پور، هم در ساحت اندیشه و هم دربعد احساسی را به روشنی هرچه تمامتر در این شعر می توان دید:
«پیامبر نیستم/ که با یک دستم/ مرده ای را زنده کنم/ وبا دست دیگرم/ ماه را از پیراهنم بیرون بکشم ودونیم سازم/ اما نیمی از بدنم را/ پناهندگان و کشتگان وزخمیان جنگ ها/ ونیم دیگرش را/ معشوقه‌ام تصرف کرده/ که همیشه در حال رسیدگی/ به زخم های نیمه دیگراست/ مقصر من نیستم/ که بیشتراز ظرفیتم/ عاشق شدم».

از این رو، بن مایه‌ی اندیشه شاعر را که بر خلاف گفته اش با تمام ظرفیتش شاعرشده است، باید در آن نیمه جستجو کرد که به پناهندگان وکشتگان و زخمیان جنگ ها می پردازد. چندان که در برخی از اشعار، او گاه با چند تصویر به هم پیوسته یا متفاوت، صدای اعتراضش راعلیه تمام رنج ها، بی عدالتی ها وستمگری ها چنان بلند می کند که بی هراس، ماهم با او به قعر جهنم سرک می کشیم. زیرا او جهان را این گونه که هست، شایسته‌ی زندگی آدمی نمی داند. وجه اندیشگی وغوردر مفاهیم سیاسی، اجتماعی و انسانی شعرهای او همواره با کمترین واژگان وانجام حرکتی کوتاه از مفهومی کوچک به سوی مفهومی بزرگتر رفتن است:
«فقط چند دقیقه غفلت کردم/ پسرم نقشه را کج زد/ خون کردستان به صورت دیوار پاشید».

بیشتر مفاهیمی که سعدی پور در اشعارش با آنها کلنجار می رود و اندیشه اش پیوسته درگیر آنهاست، واقعیت‌های تلخ و بزرگ یا مهیب و دهشتناک زمانه مانندجنگ، آوارگی، مهاجرت، ناهنجاری های اجتماعی، سرنوشت ستمدیدگان و بدتر ازهمه وحشت تنهایی است.

تصویر هولناک زیر از «رهایی» فرجامین یک زندانی، گواهی است به شدت رنج وستمگری های این زمانه و بخوانیم که چگونه نزد سعدی پور، این رنج تبدیل به ابژه‌ی آرمانی یک شعر شده است:
«مادر!/ خودت را/ برای میهمان آماده کن/ فردا آزاد خواهم شد/ وهمه جا خواهد پیچید/ که یک زندانی/ با همدستی سربازان جوخه ی اعدام/ از سوراخ‌های تنشگریخته است».
وبنگرید در ترسیم کردن مفهوم آزادی عقیم و هدر رفته که به دور از تعصب و تعاریف نخ نما و معمولی یا روایات سطحی و آرامش بخش بیان شده، او چگونه چابک و برانگیزاننده سخن می گوید:
«از آزادی فقط/ به قدر یک خودکشی برایش باقی مانده/ فردا با این خبر/ روزنامه ها می توانند/ هر شیشه ای را تاریک تر کنند».
ودرباره‌ی ستم، به تلخی و دور از روایت ها وشعارها یا کلیشه های رایج می سراید:
«ازبس سرهایمان را به هر سمتی کوبیدند/ هردیواری برای خودش غروبی است خونین».
شاعر در بیان مذمت جنگ، لحنش حتی خشمگینانه تر وپراز پرخاش وطغیان است:
«سرباز!/ زندهات به درد وطنت می خورد/ مرده ات به درد سیا ستمداران».
او از رنج بی پایان مهاجرت ژرف تراز همیشه سخن می گو ید:
«از تنها باز مانده وطنم/ پاسپورتم/ می پرسم/ وطنم را کجا می توانم/ پیدا کنم؟».
بیان او در باره فرجام دیکتاتور هم بی پرواوپرازطنز وعبرت است:
«ساعتی بعد/ چهار پایه آخرین کسی بود/ که خود را ازپای دیکتاتور کشید».

پنج-احساس
پیشتر درباره‌ی کلید درک و دریافت شعر سعدی پور، ازساحت اندیشه‌ی او گفتیم که چگونه نیمی ازاو را پناهندگان و کشتگان و زخمیان جنگ تصرف کرده اند. حال وقت آن است تا از نیم دیگر او یا از بعد احساسی اش سخن در میان آوریم. نیمی سرشار از ناخشنودی مرگ، دردهای نهفته، دلتنگی های ریز و درشت، شکوه های بی پایان و مالامال از مفاهیمی پر از تأثر چون: مهر مادر، ناکامی عشق، درد میهن، غم غربت ودوستان غایب از نظر؛ بی آن که شاعردرچارچوب مفهومی آنها بیش از حد محدود یا چندان ایستا بماند. زیرا او با ایجاد پل هایی روشن وبه کارگیری زبانی چالاک وچند لایه، با مهارت، امرحسی را درجا به امر روحی پیوند می زند و ازعواطف واحساسات فردی، به مفاهیم، رویدادو شخصیت های اجتماعی وسیع تر می رسد:
«منتظر چه کسی هستند/ این همه اسم/ که کوچه وخیابان شده اند؟».

اوج احساس شاعرانه‌ی او فریاد بلند، پرازاندوه و همیشگی انسان محروم از آزادی وآشتی و مداراست:
«هی فرمانده!/ هرکدام می توانند/ نامزد جایزه صلح باشند:/ سیاستمداری که با غلط گیر افتاده است/ به جان مرزها/ آن نامه‌ی نیم سوخته که/ سرود ملی همه‌ی کشورها شده/ برفی که جنگ را زمینگیرکرده/ مادرانی که ویار زیتون می کنند/ تا فرزندانی صلح طلب به دنیا بیاورند/ بیمارستان هایی که دعاهای زیادی را مستجاب کرده اند...».
وسرانجام درباره‌ی عشق که یگانه روشنایی جهان و شکوه انسان خردمند است، به زیبایی می سراید:
«می گفتی:/ همین که دوستت دارم/ برای هفت پشت کافی است.../ که با آن هفت پشتت را/ در برابر گلوله/ در برابر شکنجه/ ودر برابر تاریخی که/ حافظه بلند مدتش را از یاد برده، بیمه کنی».
وطرفه آن که در این پیوند احساس و اندیشه و روند خلق تصاویر مؤثر، او با روح آتشین و سرودهای روان، به ما یادآوری می کند که دنیا طوفانی است وهیچ چیز ابدی نیست. هر پدیده درگذر است و روزی همه چیز به فراموشی سپرده می شود. مگر زخم‌ها، رنج‌ها، حسرت‌ها و اندوهانی که نشان می‌دهند آدمی هیچگاه با خود و با دیگران بر سر آشتی وآرامش نبوده و تنها یاور و تکیه گاه نیرومند او در این دریای مصائب، راز عشق بوده است و موهبت مهرورزی. راز ومهری که «مولانا» در «فیه مافیه»از آن به گونه‌ای دیگر نام می برد:
«در دل رنج ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود، نه بخفتن، نه بگشتن و نه بخوردن، الا به دیدار دوست».
و دوست که همان«حضرت عشق» باشد، کلید گمشده‌ی هر سه کتاب صابر سعدی پور شاعر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...