باهوش و بی‌سواد و می‌خواره و یکی از مریدهای دیدرو است... به شیوه‌ی خود، رؤیای آینده‌ای درخشان را در سر می‌پرورانند و خود را از بابت فقری که گرفتارش هستند دلداری می‌دهند... به زن جوانی از طبقه‌ی اشراف برمی‌خورد... از قید قیمومت شوهر پیرش آزاد می‌شود و با لوسین می‌گریزد... وارد محافل روزنامه‌نگاری می‌شود... احتیاج به پول و جاه‌پرستی مایه‌ی آن می‌شود که ادبیات را رها کند و به سوی عالم سیاست برود... او که آزادی‌خواه بود، سلطنت‌طلب می‌شود

آرزوهای بربادرفته [Les Illusions perdues] اونوره دو بالزاک
آرزوهای بربادرفته
[Les Illusions perdues]. عنوان کلی یکی از بزرگترین رمان‌های اونوره دو بالزاک1 (1799-1850)، نویسنده‌ی فرانسوی، که جزو «صحنه‌هایی از زندگی شهرستانی» (کمدی انسانی) است. بالزاک مدت درازی -از 1835 تا 1843- بر سرِ این داستان کار کرد. این اثر مشتمل بر سه سرگذشت است که به دنبال هم می‌آیند: نخست دو شاعر2 (1837)، دومی مرد بزرگ شهرستانی در پاریس3 (1839) و سومی اوْ داوید4 (1843). مجموعه‌ی اثر به ویکتور هوگو اهدا شده است و بالزاک خطاب به او چنین می‌گوید: «آرزومندم که نام ظفرنمونتان این اثر را، که به شما اهدا می‌کنم و به زعمِ برخی نشانه‌ی شجاعت و نیز سرگذشتی سرشار از حقیقت است، در راه کسب پیروزی یاری دهد.» در واقع، این اثر نشانه‌ای از ابراز شجاعت است: بالزاک در اینجا سخت به هجو و قدح مطبوعات می‌پردازد.

حوادثِ سرگذشت اول در دوره‌ی بازگشت سلطنت در آنگولِم اتفاق می‌افتد. داوید سشار5 پسر نیکولا، چاپخانه‌دار عجیب و غریب، باهوش و بی‌سواد و می‌خواره، یکی از مریدهای دیدرو است. از نبوغ و روح دانشمندان برخوردار است. دوستی به نام لوسین شاردون6 دارد که جوانی بسیار باسواد و بسیار زیبا و بسیار جسور است. هریک از این دو، به شیوه‌ی خود، رؤیای آینده‌ای درخشان را در سر می‌پرورانند و خود را از بابت فقری که گرفتارش هستند دلداری می‌دهند. پدر داوید چاپخانه را به پسرش وامی‌گذارد، اما وضع مالی چاپخانه به اندازه‌ای رقت‌بار است که پسر راهی جز ورشکستگی ندارد. داوید با وضع تقریباً نومیدانه‌ای که دارد دلیرانه مقابله می‌کند. زن جوانی که تازه به عقد خود درآورده است، اوْ شاردون، خواهر لوسین پشتیبانی گرانبها و آگاه و برخوردار از فهم و ادراک است. داوید سشار با شور و حرارت در جستجوی روش تازه‌ای برای کاغذسازی است، روشی که احتمالاً انقلابی در صنعت پدید می‌آورد. لوسین نیز به زن جوانی از طبقه‌ی اشراف برمی‌خورد که آنائیس دو بارژتون7 نام دارد و قریحه و استعداد داستان‌نویسی و شاعری او را تشویق می‌کند؛ درهای محفل ادبی خود را به روی او می‌گشاید و بسیار زود دلباخته‌اش می‌شود. این عشق و علاقه جاه‌پرستِ جوان را سرمست می‌کند. مدتی بعد، آنائیس از قید قیمومت شوهر پیرش آزاد می‌شود و با لوسین می‌گریزد. اینک هردو به پاریس رسیده‌اند و تصمیم دارند که در شغل و حرفه‌ی خود توفیق به دست بیاورند و نقش مهمی در اجتماع ایفا کنند.

نخستین تجربه‌های لوسین در پایتخت موضوع مرد بزرگ شهرستانی در پاریس را فراهم می‌آورد. در حالی‌که مادام دو بارژتون با رموز زندگی محافل اشرافی آشنا می‌شود و به این ترتیب به سرعت از لوسین جدا می‌شود. مرد جوان که هیچ‌گونه منبع درآمدی ندارد، ابتدا با کمک‌خرجی که شوهرخواهرش داوید به او می‌دهد امرار معاش می‌کند و بیهوده می‌کوشد تا وسیله‌ی انتشار یکی از داستان‌هایش را فراهم بیاورد. دانیل دارته8 فیلسوف جوان و ریاضت‌کش، با اندرزهایش او را دلداری می‌دهد و لوسین با هواداران دوآتشه‌ی مشرب سیاسی آزادی‌خواهانه‌ای که در پیرامون این استاد جوان حلقه زده‌اند مراورده پیدا می‌کند. اما بسیار زود از این زندگی خسته می‌شود، زیرا از لحاظ مالی وسیله‌ی تشفی خاطری برایش فراهم نمی‌آورد، در صورتی‌که وی تشنه‌ی چنین موقعیتی است.

دوستیِ انین لوستو9 (الهه استان) او را وارد محافل روزنامه‌نگاری می‌کند و با صفات و خصال درخشانی که دارد سرانجام وسیله‌ی توفیق و کامیابی در این عرصه را به دست می‌آورد. لوسین که در این مدت اسم خودش را با اسم درخشان و پرزرق و برق لوسین دو روبامپره10 عوض کرده است، عاشق هنرپیشه‌ای جوان و دلفریب به نام کورالی11 می‌شود و زن هم دل در گرو این عشق نهاده است. درآمدهایی که بسیار آسان به دستش می‌آید به زندگی پرتجملی سوقش می‌دهد و او بی‌آنکه در اندیشه‌ی آینده باشد، در این زندگی پرتجمل غرق می‌شود. سپس احتیاج به پول و جاه‌پرستی مایه‌ی آن می‌شود که ادبیات را رها کند و به سوی عالم سیاست برود. او که آزادی‌خواه بود، سلطنت‌طلب می‌شود. و چون گرفتار حمله‌ی دوستان پیشینش می‌شود و دوستان جدید خوب پشتیبانی‌اش نمی‌کنند با یک سلسله ناکامی‌ها و شکست‌ها روبه‌رو می‌شود. در آن هنگام که کاملاً ورشکسته شده است، سرنوشت ضربه‌ی تازه‌ای به او می‌زند و آن مرگ کورالی است. لوسین که مریض و مأیوس شده است، دیگر چاره‌ای جز این ندارد که به آنگولم برگردد و از شوهرخواهر وفادار و فداکارش یاری بخواهد. اما وقتی که به نزد داوید سشار می‌رود، می‌بیند که او نیز وضع یأس‌آوری دارد.

آرزوهای بربادرفته | اونوره دو بالزاک

در اینجا سرگذشت سوم شروع می‌شود: و آن، چنان‌که گفتیم، داستانی با عنوان اوْ و داوید است. چاپخانه‌دار اکنون به پیروزی و توفیق اختراعش اطمینان دارد. اما رقبایش، برادران کوانته12 سرسختانه می‌کوشند تا همه‌ی کارهایی را که او در چاپخانه‌اش صورت می‌دهد به نفع خودشان برگردانند، داوید که زیر بار قرض رفته است به دادگاه کشانده می‌شود و به دنبال بی‌احتیاطی شدیدی که از لوسین سر می‌زند بازداشت می‌شود. لوسین دیگر تحمل این واپسین سانحه را ندارد و تصمیم به خودکشی می‌گیرد. هنگامی که می‌خواهد خودش را غرق کند، به کشیش عجیب و غریبی به نام کارلوس هررا13 برمی‌خورد که خود را کاهن قانونی اسپانیا می‌خواند و می‌گوید که از جانب دولتش مأموریت محرمانه‌ای در فرانسه دارد. این موجود عجیب و غریب کسی جز ووترن14 نیست، همان محکوم به اعمال شاقه‌ای که از زندان گریخته است. ووترن، لوسین را زیر بال خود می‌گیرد و علاقه به زندگی را به او بازمی‌گرداند و قول می‌دهد که وسایل پیروزی او را بر اجتماعی که ورشکسته و خانه‌خرابش کرده و دست رد بر سینه‌اش زده است فراهم بیاورد. در ازای اندرزهایش که سخت وقاحت‌آمیز است و مبلغی پول که به او می‌دهد، پیشنهاد می‌کند که پیمان اتحادی میانشان بسته شود. اما لوسین باید قول فرمانبرداری کامل به او بدهد و جز آلت دست او نباشد. روبامپره بلافاصله مبلغی پول برای شوهرخواهرش می‌فرستد که برای آزادی‌اش ضرورت دارد. سپس به اتفاق شریک شیطانی خود، روانه‌ی پاریس می‌شود. داوید سشار در این مدت، توفیق یافته است که موافقت‌نامه‌ای با طلبکاران خود و برادران کوانته که حق بهره‌برداری از اختراع آنچنانی او خواهند داشت، امضا کند. دانشمند ساده‌لوح بدین‌گونه توانسته است رفاه آرامی به دست بیاورد.

این رمان بدون شک یکی از بهترین رمان‌هایی است که بالزاک نوشته است. عده‌ی بسیاری از قهرمانان کمدی انسانی در اینجا به همدیگر برمی‌خورند و رابطه‌های تازه‌ای میانشان برقرار می‌شود. بالزاک با مهارت حیرت‌آوری همه‌ی این مردم را هدایت و ماجراهای متعدد هریک را روشن می‌کند، با این همه تار و پود اثر و حوادث اصلی را از نظر دور نمی‌دارد: بی‌آنکه خواننده را خسته کند، قضایا و حوادث غیرمترقبه‌ای را روی هم انباشته می‌کند. آرزوهای بربادرفته یکی از قطورترین آثار نویسنده است، اما به رغم اطاله‌ی رمان، کشش آن هرگز روی به ضعف نمی‌نهد و تنوع و تعدد قهرمان‌ها و تنوع اوضاع و احوال و سبک و سیاق رئالیسمی قوی که مثل سند و مدرکی دقیق و متقن است و منظره‌ی پیچیده و جاندار زندگی را به آن می‌دهد این کشش را پیوسته حفظ می‌کند.

آرزوهای بربادرفته سرشار از کلمات قصار و اقوال موجز و تناقض‌ها و تعارض‌های درخشان، و ملاحظات عمیق درباره‌ی اجتماع و مسائل پشت پرده و نمونه‌ی زیباترین سخنانی است که بالزاک به روی کاغذ آورده است. وقتی که داستان عشق‌بازی‌های داوید و اوْ را که با همه‌ی آن مشکلات مشترک آن‌همه آرام است برایمان حکایت می‌کند، می‌تواند لحن ساده و گیرایی داشته باشد. شخصیت نیکولا سشار، این پدر پیر، یکی از بدیع‌ترین و حقیقی‌ترین آفرینش‌های بالزاک است. همچنین توصیف انحطاط‌ها و سقوط‌های پیاپی لوسین دو روبامپره‌ی باهوش و جذاب که عنان اختیار به دست ضعف و نخوت خود داده است، چندان قرین توفیق است که این شخصیت برای خود زندگی مستقلی دارد و پایان رمان خبر از رمان دیگری می‌دهد که در جریان آن بار دیگر با چهره‌ی اضطراب‌آور ووترن روبه‌رو خواهیم شد. رمان شکوه و سفالت فواحش.

عبدالله توکل. فرهنگ آثار. سروش


1. Honoré de Balzac 2. Deux poétes
3. Un grand homme de province à Paris
4. Eve et David 5. Séchard 6. Lucien Chardon
7. AnaÏs de Bargeton 8. Daniel d’Arthez 9. Étienne Lousteau
10. Rubempré 11. Coralie 12. Cointet 13. Carlos Herrera
14. Vautrin

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...