حانیه جهانیان | هفت صبح


قفسه این روزهای کتابفروشی‌ها میزبان «قصه‌تراپی» است. کتابی به نویسندگی شاهین شرافتی با ۲۰روایت که در هریک از آن‌ها نویسنده تلاش کرده تا اختلال و آسیب‌های حوزه سلامت روان را با زبان و داستانی روان به خواننده بیاموزد. تا پیش از «قصه‌تراپی»، جای خالی چنین آثاری در ادبیات تالیفی ما به شدت حس می‌شد؛ کتابی که آسیب‌هایی نظیر افسردگی و اسکیزوفرنی را در دل داستان‌های کوتاه به مردم عادی و خوانندگان کتاب‌های عمومی بشناساند.

خلاصه کتاب قصه‌تراپی» شاهین شرافتی

دکتر شاهین شرافتی را علاقه‌مندان به رادیو از سال‌های دور به واسطه حضور در «رادیو هفت» به خوبی به خاطر دارند. صدای گرم و لحن گیرای او از سال ۹۵ در پادکست‌های قصه‌ای که گاهی به قلم خودش بود هم مورد استقبال قرار گرفت. شرافتی، گوینده رادیو، فارغ‌التحصیل رشته روانشناسی شخصیت در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری روانشناسی از دانشگاه علوم تحقیقات تهران است. سال ۹۸ بود که در مجموعه پادکست قصه‌تراپی، روایت‌هایی آمیخته با اختلالات سلامت روان نوشت، خواند و منتشر کرد. در صفحه کتاب و ادبیات این هفته «هفت صبح» با او در این باره گفت‌وگو کردیم:

چه شد که قصه‌تراپی منتشر شد؟
ماجرای آغاز من و «قصه تراپی» به پنج سال پیش برمی‌گردد. زمانی که قصه‌هایی به شکل صوتی با قلم خودم و دیگر نویسندگان ایرانی و خارجی منتشر می‌شدند. قصه‌ها کمک می‌کنند تا آدم‌ها زندگی‌شان عمق بیشتری پیدا کند. قصه‌ها می‌توانند باعث شوند که نگاه باارزش‌تری به زندگی داشته باشیم و بیشتر زندگی کنیم. با این کار در واقع پلی میان تجربه زیسته خود و تجربیات دیگران می‌زنیم. این همانندسازی و هم‌ذات‌پنداری با دیگران به عمق زندگی ما کمک زیادی می‌کند. داستان و قصه دغدغه همیشگی من بود. البته پایان‌نامه من در دوره دکتری هم درباره مقایسه دو رویکرد روایت درمانی و شفقت درمانی است.

موضوع جذابی به نظر می‌رسد. چطور با انتشارات «مون» ارتباط گرفتید؟
من از سال 93 شروع به تولید پادکست کردم. سال 98 مجموعه پادکست‌های قصه‌تراپی با طراحی لوگو مشخص شروع شد. در واقع این لوگو تبدیل به المان اصلی طراحی جلد کتابی با همین نام هم شد. دوستانم در انتشارات «مون» در گذشته پادکست‌های «قصه‌تراپی» را شنیده بودند و پیشنهاد کردند تا به تعداد قصه‌هایی که خودم نوشته بودم اضافه کنم تا مجموعه روایت‌ها به شکل کتاب منتشر شود. نوشتن قصه‌های تازه برایم به این آسانی‌ها نبود اما بالاخره اتفاق افتاد. دریافت مجوز هم حدود یک سال زمان برد. ولی در نهایت امسال در دومین ماه تابستان کتاب روانه بازار شد.

نظرات را دنبال کردید؟ فکر می‌کنید غالب نظرات درباره چه بود؟
یک ویژگی درباره قصه‌ها وجود دارد؛ اینکه به عنوان خواننده با روایت ارتباط برقرار کنیم. در روان‌شناسی اصطلاحی به نام «کاتارسیس»، به معنی «تجربه و تخلیه کردن هیجان و احساس» وجود دارد که اولین ‌بار توسط ارسطو استفاده شد. اگر ما با یک قصه غمگین، خوشحال یا خشمگین شویم و حسی مشابه را درون خود بیابیم، اتفاق مهمی را تجربه کرده‌ایم. همان اتفاقی که خواسته و هدفمند در اتاق درمان اتفاق می‌افتد. درک عواطف در روایت از آن جهت مهم است که نوعی شیوه درمانی موثر در جهت بهبود سلامت روان است.

در دنیای امروز به دلایل متعدد احساساتمان را سرکوب می‌کنیم. از آموزش‌هایی که گرفتیم، محیط آموزشی که تجربه کرده‌ایم، رفتار والدین و حتی شرایط جامعه، همه و همه دست به دست هم می‌دهند تا احساساتمان را شفاف بروز ندهیم. مجموعه سانسور و سرکوب عواطف منجر به بیماری می‌شود. به نظرم در این قسمت یکی از کارکردهای قصه این است که یادآوری می‌کند من همان آدمی هستم که اجازه تجربه کردن احساساتم را دارم. می‌توانم خشمگین یا سوگوار شوم. ‌همان کسی هستم که «از دست دادن»، غمگین و سوگوارم می‌کند اما نتوانستم سوگواری کنم و این کارکرد قصه است که با آن احساسات، خودمان را در نسبت با آدم‌های قصه پیدا می‌کنیم.

خواننده خودش را در روایت‌ها پیدا ‌می‌کند...
بله؛ دقیقا. به همین‌خاطر مشتاق است تا داستان را بخواند.

بخشی از نظرات کاربران این است که دلشان می‌خواهد قصه‌های بیشتری بنویسید. قلم شما، طرفداران خودش را دارد. حتی بخشی از خوانندگان به شکلی جزئی شروع به نقد و تحلیل روایت‌های پادکست کردند. این به‌خوبی نشان می‌دهد که قصه و پادکست در ایران دیگر منحصر به شخص، گروه سنی جنسیت یا طبقه ویژه‌ای نیست.
بله؛ دقیقا. نوشتن به اندازه کافی سخت هست، اما من هم سختگیری‌های خاص خودم را دارم. از زمان شروع کارم در رادیو از سال 85، شروع به نوشتن کردم. نوشتن سناریوهای اجرایم هم در بیشتر برنامه‌ها با خودم بود. نمایشنامه‌هایی بود که نویسنده من بودم و محمد بحرانی آن‌ها را در برنامه «رادیو هفت» اجرا می‌کرد. غالبا طنز اجتماعی و بخشی هم طنز تلخ بود. برای من، اینکه بخواهم بنشینم و بنویسم، مهارت آسانی نبود و مشکل اصلی نشستن بود!

همین سختگیری باعث شد خوانندگان استقبال کنند...
امیدوارم واقعا همینطور باشد.

درباره محتوا و فضای کتاب بیشتر برایمان بگویید.
کتاب «قصه‌تراپی»، شامل 20قصه و روایت است. در هرکدام از این روایت‌ها به یکی از آسیب‌ها و اختلالات حوزه روان اشاره شده است. خواندن کتاب کمک می‌کند تا با 20 آسیب روانی آشنا شویم. 15تا از این اختلالات، شدیدترین نوع آن‌ها هستند؛ یعنی اختلالات شخصیت. در اینجا فرد نسبت به اختلال خود، آگاه نیست. به طور مثال اگر از او بپرسید چرا مدام دست‌هایش را می‌شوید؟ یا به او بگویید که برداشتی که از کار او می‌شود این است که به وسواس مبتلا شده است، احتمالا پاسخش این خواهد بود که آلودگی زیادی اینجاست و اگر مثل من رفتار نمی‌کنی، این تو هستی که نسبت به نظافت و تمیزی خودت بی‌اهمیتی!

گروهی از این اختلالات با دارودرمانی، تنها کمی از شدتش کاسته می‌شود و احتمال درمان به صورت کامل دشوار خواهد بود. روایت‌های دیگری از افسردگی و اضطراب نیز در این کتاب آمده که به دلیل شرایط اجتماعی امروز ما ایرانیان متاسفانه مرسوم است. البته باید به خاطر داشته باشیم که در روان‌شناسی، ما درباره طیف صحبت می‌کنیم و تحت هیچ شرایطی نباید اختلالات را به شکل گسترده به کل آدم‌ها تعمیم دهیم. خطر اصلی آسیب‌های این‌چنینی در اختلال‌هایی است که در امور روزمره با آن مواجه می‌شویم؛ طوری‌که حتی گاهی انجام دادن ساده‌ترین کارها برایمان سخت و دشوار است.

این موضوع بر عملکرد و کارکرد ما اثر مستقیم می‌گذارد. خواندن قصه‌تراپی باعث می‌شود با جهان و جنگ‌های ذهنی و درونی بقیه آدم‌ها آشنا شویم. دقیقا همان اتفاقی که از آن غافلیم. به همین‌خاطر، در مقدمه کتاب از عنوان «کلافگی» استفاده کردم. این که کلافگی زبان مشترک آدمی است. فرقی نمی‌کند آدمی که مقابلت ایستاده، چه زبان و ملیتی دارد؛ تو با یک نگاه کردن به او احتمالا متوجه کلافه بودنش می‌شوی. اینکه درون این فرد جنگی هست که باعث شده او آرام و قرار نداشته باشد.

امیدوارم خواندن این کتاب باعث شود با هم مهربان‌ باشیم و رواداری را تمرین کنیم. چون هیچ یک از ما نمی‌دانیم آدم‌های اطرافمان با چه جنگ درونی مواجه هستند و درگیر چه نوع افسردگی و دردهایی شده‌اند. مثلا در روایتی با عنوان «اشک‌ها و لبخندها» در کتاب «قصه تراپی» ما با شخصیتی مواجهیم که بخشی از روایت در غم و بخش دیگر، تمثیلی از یک فرد شاد است. با برچسب‌زدن به آدم‌ها و گفتن جمله «تو مریضی!» نمی‌توانیم درک و شناخت خوبی از موضوع داشته باشیم! حتی نمی‌توانیم تصور کنیم شخصیت قصه هر روز چه رنجی به دوش می‌کشد.

در این کتاب به اختلالات خاص هم اشاره شده؛ مثلا اسکیزوفرنی یکی از دشوارترین و پیچیده‌ترین اختلالات روانی است. اختلالی که ارتباط فرد با جامعه را کمرنگ می‌کند و باعث می‌شود فرد مبتلا، امکان زندگی معمولی اجتماعی را نداشته باشد. دشواری این اختلال در این است که گاهی آنچه درک و دریافت ماست و شنیده‌ها و دیده‌های ما، برای آن‌ها ملموس نیست.

برعکس این موضوع هم صادق است. یعنی وقتی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی برای ما روایتی بازگو می‌کنند که ما نمی‌توانیم به درستی ابعاد ماجرا را درک کنیم. در واقع، فهم ‌ما از واقعیت با هم تفاوت دارد. متاسفانه تا به امروز علم در این زمینه پیشرفت قابل‌توجهی نداشته که ما بتوانیم به جهان ذهنی افراد مبتلا به اسکیزوفرنی برویم و جهان را از زاویه دید آن‌ها روایت کنیم.

شاید کتاب به دلیل زبان ساده و روانی که دارد، در کنار تحصیلات آکادمیک مولف باعث شود که عموم افراد برای شناخت بیشتر اختلالات و بیماری‌ها از اثر استقبال خوبی کنند...
اینکه ناگهان کسی می‌گوید من بی‌ارزشم و سرشار از احساس گناه می‌شود ...؛ اینکه انجام هرکاری برایش دشوار است ...؛ همیشه ذهنش به پایان دادن همه‌‌چیز مشغول است ... ؛ مثلا در قصه «بی‌وطن» ما با آدم‌هایی مواجهیم که عزیزان خود را بر اثر خودکشی از دست دادند. اتفاق تلخ سال‌های اخیر مربوط به خودکشی است. گزارش‌های مراکز مشاوره روند افزایشی داشته اما متاسفانه کاری از دست کسی ساخته نیست جز اطلاع‌رسانی، فرهنگ‌سازی و آموزش. اینکه یادآوری کنیم هوای آدم‌های اطراف‌تان را بیشتر داشته باشید. آن‌ها درحال سقوط هستند. ممکن است خودت به آن مبتلا شوی؛ خیلی زود و سریع!

فکر می‌کنم مرز باریکی بین اطلاع‌رسانی و آموزش دیدن باشد. در سال‌های اخیر، همکاران شما و مشاوران بسیاری در بستر شبکه‌های مجازی به قدری درباره اختلالات صحبت کردند که باعث شده، عموم دنبال‌کنندگان آن‌ها که اتفاقا تحصیلات مرتبط ندارند، فورا خودشان را در قامت یک روان‌درمانگر تصور کنند و حتی به اطرافیان، پیشنهادهای ریز و درشت اورژانسی تجویز کنند! حتی این افراد به مرحله برچسب‌زنی و تشخیص هم می‌رسند!
در بخشی از کتاب، پیش از آشنایی با اختلالات، بخشی با عنوان «قرار اخلاقی» نوشتم و در آن گفتم: «اول از همه با خواندن یک کتاب، با دیدن یک ویدئو و با چرخ زدن در شبکه‌های مجازی نمی‌توانیم تشخیص‌های تخصصی داشته باشیم. تشخیص اختلالات صرفا به عهده روان‌‌درمانگران و مشاوران است. با دیدن ویدئوی جراحی قلب در اینترنت، نمی‌توانیم قلب کسی را جراحی کنیم! این اتفاق در تشخیص اختلالات روانی هم صادق است. در سال‌های اخیر به واسطه شبکه‌های اجتماعی به قدری در این باره صحبت شده است که دیگر انگار فضیلت در مبتلا بودن است.

اینکه مد شده بگوییم «من ADHD دارم، من OCD دارم»... برچسب‌زنی علیه خود یا دیگران درحال رشد است. البته که در ایران این علم بسیار جوان است و همین آزمون و خطا کردن‌ها، بدیهی و اجتناب‌ناپذیر است. مثل هر اتفاق دیگری که با ورودش در ابتدا سردرگم هستیم. مواجهه‌ای را که با بلوتوث داشتیم به خاطر بیاورید؛ آنجا با گذشت زمان متوجه شدیم به جز ارسال ویدئو می‌توانیم استفاده‌های مفیدتری هم از آن داشته باشیم! فرهنگ، تدریجی رخ می‌دهد اما ناگزیریم از تجربیات گذشته بهتر استفاده کنیم. یک درمانگر خوب همه وقتش را در اینستاگرام نمی‌گذارد. یک درمانگر خوب اغلب شناخته‌شده نیست!

بسیاری از همکاران شما ممکن است نسبت به این گزاره گارد بگیرند!
بله؛ چون روان‌درمانگر استاندارد با معیارهای آموزش با پروتوکل‌های درمانی احتمالا نیستند. حوزه روان، حساس است. اگر شروط آن را رعایت نکنید، آسیب‌های بیشتری را رقم خواهید زد! اما باز هم تاکید می‌کنم این آشفتگی در تشخیص و فراگیری روانشناسی فعلا اجتناب‌ناپذیر است و فکر می‌کنم در 10سال آینده، روانشناسی در ایران سامان بیشتر و بهتری پیدا کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...