مجموعه‌داستان «املاک رابینسون»‌ نوشته حامد حبیبی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

املاک رابینسون حامد حبیبی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، این‌ناشر پیش‌تر کتاب «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» را از این‌داستان‌نویس منتشر کرده است.

حامد حبیبی به‌خاطر کتاب «آن‌جا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند»، در سال ۸۸ برگزیده جایزه بنیاد گلشیری شد. این‌کتاب همچنین هفتمین جایزه ادبی اصفهان و عنوان تقدیر جایزه روزی‌روزگاری را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد.

«املاک رابینسون» ۱۰ داستان کوتاه را شامل می‌شود که فضای کج و معوجی را که انسان امروز به آن‌مبتلاست به تصویر می‌کشند. این داستان‌ها جلوه‌هایی از جهان امروزند که نه می‌توان گفت رئالیسم محض‌اند و نه می‌توان آن‌ها را ذیل ژانر دیگری دسته‌بندی کرد. جهان این‌قصه‌ها پر از خشم، نقص، کجی و کم‌وکاستی هستند و به‌نوعی نشان‌دهنده از جادررفتگی‌های امروز اند که حقیقت را زیر پوست خود دارند.

«نجات‌یافته»، «دوباره نگاه‌کردن»، «سفر»، «زمستان‌کُش»، «همه آن‌ها»، «کاشف فاصله دور»، «دومی»، «شاهد اشیای خاموش»، «متر» و «املاک رابینسون» عناوین ۱۰ داستانی هستند که در این‌کتاب منتشر شده‌اند.

در قسمتی از داستان «سفر» از این‌کتاب می‌خوانیم:

یک‌بار هم او را پشت چراغ‌قرمز دیدم، پشت فرمان ماشینی که چراغ‌های عقبش شکل اخمی بود که باز نمی‌شود. جلوتر رفتم. نگاهش شبیه آدم‌هایی بود که پشت فرمان ماشین رادیو گوش می‌دهند و وقتی مسیر هر روزه تصویر جدیدی ندارد جایش را با صداهای تکراری پر می‌کنند.

دو سال و سه‌ماه گذشت. یک سال آخر زنم جوری رفتار می‌کرد که انگار دیده نمی‌شوم. به او حق می‌دادم، چون یک بار که مدت‌ها جلوی آینه ایستادم و به روبه‌رو زل زدم، از لحظه‌ای به بعد دیدم تصویرم در آینه محو شده و حوله آویزان پشت سرم را می‌بینم. چیزی که عذابم می‌داد این بود که نمی‌دانستم ناپدید شدنم از کی‌ آغاز شده. هرچه در خاطراتم عقب می‌رفتم به لحظه یا ماجرای خاصی نمی‌رسیدم. آن‌قدر ذهنم درگیر این مسئله شده بود که گذشت زمان را نمی‌فهمیدم، شیشه آب را در کابینت می‌گذاشتم، ظرف غذا را توی کمد، به ماشین بنزینی گازوئیل می‌زدم و وقتی با کسی در حال صحبت تلفنی بودم دنبال تلفنم می‌گشتم و با عینک می‌رفتم زیر دوش آب سرد. یک‌روز صبح بین پایه‌های میز و مبل خانه یکی از آشنایانم از خواب بیدار شدم. احساس کردم چیز سنگینی روی قفسه سینه‌ام گذاشته‌اند. آدم نباید بگذارد بین پایه‌های میز و مبل خانه‌ای غریبه جان بکند. اهل خانه همه خواب بودند که زدم بیرون و به سمت ایستگاه قطار به راه افتادم.

این‌کتاب با ۷۹ صفحه، شمارگان ۶۶۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...