حکایت غم انگیز جان هنرمند | الف


بعد از ادبیات، سینما از پربارترین حوزه‌های هنری و فرهنگی در روسیه بوده است، چه در روزگار کمونیسم و چه در دهه های اخیر که پوتینیسم جای کمونیسم را گرفته است. دوره‌هایی که شاید در ظاهر بایکدیگر متفاوت به نظر برسند اما از منظر محتوایی و متمرکز بودن قدرت در دستان یک فرد، تفاوت چندانی با هم ندارند . بخش مهمی از امیدهایی که در دهه آخر قرن بیستم برای دموکراسی در روسیه به وجود آمده بود، آرزوهایی به بار ننشسته جلوه می‌کنند که بازتاب آنها را به اشکال مختلف در آثار ادبی و سینمایی دهه های اخیر می‌توان ردریابی کرد.

آلکساندر ساکوروف [Алекса́ндр Никола́евич Соку́ров یا Alexander Nikolayevich Sokurov] مالیخولیای زمان

آلکساندر ساکوروف [Алекса́ндр Никола́евич Соку́ров یا Alexander Nikolayevich Sokurov] از جمله سینماگرانی است که در آثارش می‌توان نشانه‌هایی از واکنش به این شرایط را (آگاهانه یا ناخود آگاه) دید هر چند که پرداخت متفاوت هنری و شکل درونی شده این مسئله باعث شده در لایه‌های زیرین آثار او دیده ‌شوند.

کتاب «مالیخولیای زمان» که با گردآوری و ترجمه مهران صفوی به تازگی توسط نشر گیلگمش (چشمه) منتشر شده سیری است در آثار این سینماگر نام آشنای روس که از جمله فیلمسازانی ست که فعالیت خود را از دوران حکومت کمونیستی آغاز کرده است اما شهرت او و بالیدنش به دوران پسا کمونیسم باز می‌گردد.

ساکوروف به سال 1951 در خانواده‌ای نظامی ساکن روستایی از استان ایرکوتسک سیبری، زاده شده است. تحصیلاتش نه سینمایی که در زمینه تاریخ بود و در ۱۹۷۴ از دانشکده تاریخ دانشگاه نیژنی نووگاراد فارغ‌التحصیل شد. شانس بزرگ زندگی‌اش زمانی پیش رویش قرار گرفت که برای کار به مؤسسه سینمایی گراسیموف رفت. آنجا بود که آندری تارکوفسکی سر راهش قرار گرفت. ساکوروف شانس آشنایی و دوستی با فیلمساز بزرگ سینمای روس را پیدا کرد. از دل این دوستی آشنایی بیشتر و جدی تری با سینما شکل گرفت که حاصل تأثیرپذیری از آثار تارکوفسکی و به ویژه شاهکارش «آینه» بود. تارکوفسکی که به استعداد این جوان علاقه داشت، با توصیه هایی راه را برای فعالیت او مهیا کرد.

دوره آغازین فیلمسازی‌اش که با آخرین سالهای حکومت کمونیستی همزمان بود به ساخت آثار مستندی پرداخت که اغلب توسط مقامات اتحاد جماهیر شوروی ممنوع می‌شدند. اما نمایش این آثار در سالهای پس از فروپاشی شوروی زمینه ساز آشنایی علاقمندان سینما با آثار این فیلمساز مستعد و خوش آتیه بودند. در اواخر دهه نود (1997) با فیلم «مادر و پسر» به شهرتی رسید که پس از آن در خارج از مرزهای روسیه نیز گسترش یافت.

اگر چه ساکوروف با فیلم نیمه مستند کشتی روسی بزرگترین موفقیت‌های جهانی خود را در میان علاقمندان سینما و منتقدان و همچنین جشنواره‌های معتبر جهانی بدست آورد اما در همین سالها ساکوروف دست به کار ساختن چهارگانه‌ای شد که موضوع محوری آنها رابطه‌ دو سویه‌ی قدرت و فساد بود. قدرتی که نامحدود است و غیرپاسخگوست.

سه فیلم اول در مورد حکمرانان برجسته قرن بیستم بودند، مولوخ (۱۹۹۹) درباره هیتلر، تورس (۲۰۰۱) درباره لنین و خورشید (۲۰۰۴) درباره امپراتور هیروهیتو. در سال ۲۰۱۱ ساکوروف آخرین فیلم این چهارگانه را با برداشت از اثر جاودان گوته «فاوست» کارگردانی کرد. فیلمی که در نقد میل قدرت ساخته شد و در شصت و هشتمین جشنواره بین‌المللی ونیز جایزه شیر طلایی را ربود.

سینمای ساکوروف، سینمایی‌ست که درقیاس ظرفیت‌های بسیارش مهجور مانده و آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفته است. از این منظر «مالیخولیای زمان سرآغازی است برای واکاوی سینمای دیریاب الکساندر ساکوروف: سینمایی پیش بینی ناپذیر، قطعیت گریز، رمنده و به شدت فنی و پیشرفته»

مهران صفوی برای تدارک دیدن اثر حاضر که به استادش بابک احمدی تقدیم شده، از دو کتاب عمده و مهم درباره سینمای ساکاروف استفاده کرده است و کوشیده با کتابی خواندنی و کم و بیش جامع درباره این فیلمساز، این خلاء را در زبان فارسی از میان بردارد. «مالیخوایای زمان» در سه بخش تنظیم شده است و با مقدمه‌ای کوتاه به قلم مترجم آغاز شده است مقدمه‌ای که علاوه بر اشاره‌ای کوتاه به زندگی ساکوروف بر اهمیت سینمای اونیز تاکید کرده است. در ادامه نیز بر چگونگی شکل گیری اثر حاضر بر اساس دو کتابی که به عنوان منبع اصلی مطالب مورد استفاده قرار داده، اشاره می‌کند.

بخش اول کتاب با عنوان «نمای نزدیک: کشتی روسی»، ترجمه کتاب کشتی روسیِ الکساندر ساکوروف (2016) بیرگیت بویرس، استاد مطالعات سینمایی دانشگاه آبریست ویث است. او علاوه بر تالیفات متعدد درباره سینمای روسیه سردبیری چند نشریه سینمایی را هم برعهده دارد. کشتی روسی (2002) در میان آثار گوناگون این فیلمساز متفاوت ترین اثر از حیث فرم و محتواست. یکی از نخستین فیلمهایی که به طور کامل تک برداشتی و با حذف کامل تدوین ساخته شد.

بخش دوم کتاب با عنوان «نمای متوسط: جستارها»؛ از چهار جستار برگزیده تشکیل شده که از کتاب سینمای الکساندر ساکوروف (2011) کارِ بویمرس و نانسی کاندی (استاد مطالعات اسلاوی پیتسبورگ) منتشر شده است. پرتره‌های سینمایی ساکوروف؛ نزدیکی و رسانه؛ مرگ و زندگی در مناطق مرزی ساکوروف: روزهای کسوف؛ و یک روز زندگی رهبران: بازنمایی تاریخی در چهارگانه قدرت ساکوروف عناوین این چهار جستار هستند. و سرانجام بخش پایانی کتاب با عنوان «نمای خیلی نزدیک» دربرگیرنده گفتگوی پل شریدر با ساکوروف است با عنوان «حکایت جان هنرمند حکایت بسیار غم انگیزی است».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...