برویم سراغ یک تاریخیِ خوب و خوش فرم دیگر از رضا جولایی که می‌شود او را جزو تاریخی‌نویسان آگاه و در عین حال خوش قلم این روزگار دانست. در داستان‌های زیادی از این نویسنده، در مورد وقایع تاریخی و کش و قوس‌های روزگار سپری شده خوانده‌ایم.

برآمدن آفتاب زمستانی» نوشته رضا جولایی

کتاب «برآمدن آفتاب زمستانی» نوشته رضا جولایی یک داستان با پیرنگ تاریخی و خانوادگی است. از آن دست داستان‌هایی که در چارچوب خانواده در دهه پر تلاطم 20 سپری می‌شود و در تمام اتفاقات آن می توان پایبندی آدم های این روایت را به مفهوم سنت و ارزشمندی خانواده به موازات تلاش برای حفظ استقلال فردی‌شان حس کرد. راوی رمان،کوچک‌ترین فرد این خانواده است. پسری که به همراه 3دایی‌اش که هم در پیشبرد داستان و هم در زندگی راویِ نقش بسزایی دارند، زندگی می کند. کل داستان در 10 فصل روایت می شود و فصل اول کتاب سال 1323 را به تصویر می کشد. و فصل های بعد فلش‌بک‌هایی است به گذشته. به اتفاقاتی که در سال‌های 1320 رخ داده است. این تصاویر رفت و برگشتی در جایگاه خود تعلیق و کشش داستان را چند برابر کرده است و البته تصویری روشن و مبرهن از اتفاقات آن دوران را در برابر خواننده زنده می‌کند؛ «... آن یکی پدربزرگم است. جواهرساز بود. تاج ناصرالدین شاه را او درست کرد. آن یکی هم پدرم است. خزانه دار محمدعلی شاه بود. در جریان به توپ بستن مجلس با شاه چون و چرا کرد و مغضوب شد. از ترس جانمان دسته‌جمعی به ترکیه فرار کردیم... .»

آدم های این داستان در عین در خود فرورفتگی، حرف های زیادی برای گفتن دارند. کارهای زیادِ انجام نشده ای که دلشان می خواسته همه را طور دیگری به سرانجام برسانند، طوری که بشود از خلال آن به آرمان های از دست رفته شان هم ادای دین کرد .بابک مبارزه با استبداد را پیش رو گرفته و زندانی است، بهروز پزشکی است که پیگیرِ بیمارانِ ناشی از اثرات قحطی و فقر هستند و مشکلات خانوادگی شان یکی از دغدغه های اوست و روزبه که خلبان است و تصمیم دارد رو در روی اشغالگران بایستد. فضای سنگین و سیاهِ و البته رئالِ این ناگفته ها در این داستان، حزن و نیستیِ سال‌های قحطی، جنگ ، بیماری و انزوای آدم‌ها را به خوبی روایت کرده است. اتفاقات تاریخی مثل حضور متفقین و قحطی و شیوع بیماری های لاعلاج در ایرانِ آن روزها ودر عین حال تلاش و تکاپوی آدم های این روایت، آمیختگی تاریخ و داستان را به خوبی به نمایش درآورده است. به زعم من پیدا شدن شخصیت های تاریخی که خواننده آنها را به خوبی می شناسد، آنهم هر از گاهی و در گوشه و کنار این روایت، از حظ های وافر این داستان به حساب می‌آمد.آواز خواندن قمرالملوک وزیری در یک مراسم مهمانی، بودن بزرگ علوی به عنوان نویسنده ای عصیانگردر کنار یکی از دایی های راوی در زندان، ویولن نوازی رضا محجوبی، شب های سال‌های دهه بیست را حتی اگر خواننده تصویری ذهنی هم از آن نداشته باشد به زیبایی توصیف می کند. این در هم آمیختگی داستان و تخیل و تاریخ در کنار هم چیزی است که در داستان‌های دیگر رضا جولایی هم به خوبی نمایان بوده است. در کتاب شکوفه های عناب که حول اتفاقات سال‌های مشروطه می گذرد، در کتاب جاودانگان که فضایی گوتیک و راز آلود و تاریخی دارد و در ماه غمگین، ماه سرخ که روایتی است خیال انگیز از پنج روز آخر زندگی میرزاده عشقی که روزنامه نگاری تندرو است... همه و همه آثاری است که داستان و خیال در آن در هم آمیخته شده اند و این تلفیق بسیار زیبا و پر تعلیق است.«.... آن سان که آرزو می‌کنی لحظه‌ای بتوانی در آن ایام باشی،حال آنکه می‌دانی زمان هیچگاه به عقب باز نمی گردد و اندوه جانت را در بر می‌گیرد... .»

کتاب علاوه بر موثق بودن و داشتن جنبه های اصیل تاریخی و روشنفکری،رسالت اصلی خود یعنی داستان گویی و روایت را هم فراموش نکرده است و خواننده را به عنوان مهمترین مخاطب خود تا به آخر همراه ساخته است. داستانِ عشقی موازی میان روزبه و بابک و سودابه که در تار و پود روایت تنیده شده است ،در کنار تمام رخدادهای مهم پیش می رود.«... چند روز بعد مادربزرگ یک قالیچه نائین، یک طاقه پارچه گرانبها به مناسبت تشکر به خانه شازده فرستاد با این پیام که شانزده خانم از هر نظر مناسب است اما در شرایط فعلی و به دلیل زندانی بودن پسرش بابک هیچ کدام از پسرها قصد ازدواج ندارند... .»

روایتگریِ یک نوجوان یعنی کامیار که بعد از فوت پدر و مادرش نزد مادربزرگ و پدربزرگش، همان جایی که شاهد اتفاقات روزمره زندگی دایی‌هایش و تلاش آنها برای مبارزه بر سر اعتقادتشان است زندگی می کند، فضای متفاوتی را با دیگر داستان های جولایی ساخته است و پیشبرد داستان هم از نگاه کنجکاو و نکته سنج یک نوجوان آنهم در کنار دغدغه های ذهنی او که زندگی اش را به یک چالش ذهنی تبدیل کرده است ، خواننده را در خود غرق می‌کند.داستان از نگاه این نوجوان یک خط و طرح رازگونه دارد، انگار که برای باز کردن گره زندگی هر کدام از اعضای خانواده اش به تفکری عمیق و به زمان زیادی نیاز داشته باشد.«.... گاه خودت را تحسین می کنی، گاه ملامت. حالا آن خاطرات مثل عکس هایی سیاه و سفید است با ته رنگ قهوه ای یا سبز که تو را با قدرتی جادویی به گذشته می کشاند... .»

آرمان ملی

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...