مرجان صادقی | خبرآنلاین


سارتر می‌گوید برای تشخیص جهان‌بینی نویسنده تنها راهی که وجود دارد تکنیک اوست. جهان‌بینی نسترن مکارمی در بازآفرینی استعماری که به نفت وابسته است به‌روشنی در رمان «توتال» به تصویر درآمده. برای رسیدن به جواب این سؤال و به بهانه‌ی تجدید چاپ این رمان در نشر ثالث، در گفتگو با نویسنده به این ویژگی پرداخته‌ایم.

خلاصه رمان توتال نسترن مکارمی

با اینکه تاریخ از ویژگی‌های نخستین رمان توتال است، او به‌عنوان نویسنده با تخیل خود به اجزا و چیدمان تاریخی نفت دست زده‌ تا روای داستانی در این بستر باشد. مکارمی درباره ایده‌ی ابتدایی این بازآفرینی و هم‌کناری واقعیت‌ پراکنده و شاید منفرد «نفت» می‌گوید: تاریخ نفت در سرزمین ما تاریخ پیچیده‌ای‌ است. پر از جدال و کشمکش است. پر از منفعت‌طلبی، ریاکاری و معامله‌ها و معادله‌های چند سویه، ولی بیش از هر چیز نفت برای مردم سرزمین‌هایی که میراث‌دار آن‌اند، امری حیاتی و گره‌خورده با زیست‌شان است.

او می‌افزاید: تجربه زیسته‌ی پیوسته با نفت دو وجه دارد. یک وجه آن تجربه‌ی مبتنی با ارتباط مستقیم و درگیری چهره به چهره و پنجه به پنجه با نفت به‌عنوان یک ماهیت صنعتی است و مشمول کسانی می‌شود که به‌واسطه زیست‌بوم خود، خواسته یا ناخواسته با این ماهیت قرابتی نزدیک یافته‌اند؛ و وجه دیگر رابطه‌ای غیرمستقیم است و به ماهیت سیاسی – اقتصادی نفت نظر می‌کند. گستردگی این وجه آن‌چنان وسیع است که گاه مرزهای سرزمین‌ها را درمی‌نوردد و قدمتش به رابطه‌ی خونی انسان‌ها به‌واسطه‌ی نسبت با حضرت ابوالبشر می‌رسد.

مکارمی با اشاره به اینکه از جانب دیگر نفت ماهیتی است که با قدرت حاکمه پیوندی عمیق و غیر قابل انکار دارد، تأکید می‌کند: به جرات می‌توان گفت از زمان کشف اولین چاه‌های نفت در هر گوشه از جهان، هر شخصیت یا گروه سیاسی که توانسته باشد روی حلقه‌های چاه چنبره بزند، حکومت بلامنازع آن سرزمین را در مشت گرفته است هرچند سکه‌ی این سیطره روی دیگری هم دارد. اگر دقیق‌تر نگاه کنیم به‌وضوح درمی‌یابیم که در حقیقت این نفت است که به‌واسطه‌ی ذات باستانی ارزشمند خود، قدرت را به فاتحان تفویض می‌کند. مجموع این مفاهیم نفت را برای من به سوژه‌ای قابل توجه برای داستان‌سرایی تبدیل کرده است.

تخیل و اسناد تاریخی
در پایان کتاب اسنادی تاریخی ضمیمه‌شده است، اینکه نویسنده قصد داشته تا در رمان تخیلی چکیده‌ای از تاریخ را ارائه کند پرسش بعدی ماست که مکارمی در پاسخ به این سؤال با اشاره به «استعمار» به مفهوم تصاحب سرزمین مادری توسط قدرتی که تنها برای بهره‌کشی آمده است، می‌افزاید: نمود این بهره‌کشی می‌توان در رابطه شکل‌گرفته بین سرهرود و یحیی دید. رابطه‌ای ارباب‌رعیتی همراه با سوءاستفاده جنسی.

او تصریح می‌کند: درباره اسناد پایانی بعضی مخاطبان آن را غیرضروری دانستند و بعضی بر ضرورتش صحه گذاشتند. برای خود من تأکید بر یک سری واقعیت‌هایی که داستان پیرامون آن‌ها شکل گرفته است، مهم بود. مثلاً اعتراضات کارگران نفتی یا شخصیت شیخ خزعل و رابطه‌اش با استعمارگران و قدرت حاکمه. درست است که داستان در فضایی تخیلی شکل گرفته ولی بستر وقوع اتفاق‌ها بستری تاریخی است و به نظرم تأکید و ارجاع به آن وقایع تاریخی برای مخاطبی که قصدش صرفاً خواندن یک روایت جذاب نیست و به زمینه‌های خلق روایت اهمیت می‌دهد، ضروری است.

صداقت با مخاطب
یکی از عناصر داستان توصیف عینی اعمال و حوادثی است که بر قهرمان‌ها گذشته تا در ذهن خواننده بازآفرینی شود، مکارمی در پاسخ به این پرسش که سوای این عنصر، چه عنصر دیگری برای نزدیک کردن شخصیت به مخاطب لازم است، می‌گوید: به نظر نویسنده برای نزدیکی مخاطب تمهیداتی لازم است. اول اینکه نباید به مخاطب دروغ گفت و نباید سعی کرد چیزی را به زور به او قبولاند. در عین حال اغلب نویسنده‌ها وقتی قصد نوشتن می‌کنند این احساس وظیفه را دارند که مفاهیمی که ذهنشان را درگیر کرده آن‌طور که خودشان دریافت و باور کرده‌اند را به مخاطب انتقال دهند. این بخش حساس ماجرای نوشتن است. اینجا جذابیت روایت و توصیف اعمال شخصیت فقط یک بخش از کار است، بخش دیگرش به شکل دادن مفاهیم و بسترسازی و انتقال مفاهیم در زمینه‌ای قابل قبول و قابل‌پذیرش برمی‌گردد. باید بتوانیم خواننده را در مورد تمام اعمال و واکنش‌ها و اتفاقاتی که برای شخصیت‌های داستان رخ می‌دهد قانع کنیم. این قانع کردن نیاز به ادله و فضاسازی مناسب برای رویدادها دارد.

او تأکید می‌کند: کافی نیست که فقط اعمال و رفتار شخصیت‌ها توصیف شود. هر چند توصیف‌ها خوب و دقیق و ریزبینانه باشد، مخاطب باید ناگزیر بودن شخصیت‌ها از مواجهه با رویدادها را درک کند و این کار پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد. ساده‌انگاری و دست‌کم گرفتن هوش مخاطب و سؤالاتی که ممکن است در ذهن او شکل بگیرد یکی از آسیب‌هایی است که نویسنده را تهدید می‌کند.

قصه‌پردازی نیاز به بسترسازی دارد
«قصه‌پردازی در ساختار داستان» ملاطی است که امروز در سایه‌ی زبان‌بازی‌ها و لفاظی‌های داستان کمتر به آن پرداخته شده. مکارمی در پاسخ به اینکه آیا نویسنده این تغییر ذائقه در مخاطب را قبول دارد؟ می‌گوید: گمان نمی‌کنم این ربطی به ذائقه مخاطب داشته باشد. به نظرم این بیشتر به ساده‌انگاری و دست‌کم گرفتن مخاطب توسط نویسنده برمی‌گردد. قصه‌پردازی یکی از مهم‌ترین خصوصیات رمان است. کم توجهی به آن قبل از هر چیز خلاقیت نویسنده را زیر سؤال می‌برد نه ذائقه‌ی مخاطب را. اتفاقاً مخاطبی که مدام در طول زمان در معرض شگفتی قرار می‌گیرد (شگفت‌زدگی‌ای که از ابتدا برای رسیدن به آن زمینه‌سازی شده) اشتیاقش برای خواندن و ادامه دادن دو چندان می‌شود و ارتباط قوی‌تری با داستان برقرار می‌کند.

او در ادامه یادآوری می‌کند: قصه‌پردازی و آفریدن شگفتی نمی‌تواند یک‌باره و خلق‌الساعه و در میانه متن صورت بگیرد. حتماً باید از ابتدا بستر مواجهه با آن در متن داستان و در ذهن مخاطب فراهم شده باشد.

خلاقیت و خلق رمان
نویسنده توتال درباره اینکه خلق رمان بیشتر به خلاقیت نویسنده وابسته یا مشهودات و ملموسات ایمان دارد، می‌گوید: بدون شک همین‌طور است. نویسنده باید بتواند دریافت‌های خود را در زندگی و تجربه زیسته‌اش را به شکلی خلاقانه به مخاطب عرضه کند. در فقدان خلاقیت ما فقط با یک‌جور خاطره‌نویسی و درد دل کردن یا در بهترین حالتش با نوعی ناداستان که تنها هدفش بیان دریافت‌ها و مشاهدات و رنج‌ها و نیک و بد روزگار نویسنده است روبرو خواهیم بود. حالا این خلاقیت حتماً لازم نیست در قالب خیال‌پردازی‌های غریب و افسانه‌سازی نمود داشته باشد همین‌قدر که نویسنده بتواند نگاهی خاص و متفاوت به جهان و هستی داشته باشد خودش تأثیرگذار است. همین‌که بتواند مخاطب را وادار کند که به زندگی‌اش، به جامعه‌اش یک‌جور دیگر، از یک زاویه‌ی تازه نگاه کند.

او تأکید می‌کند: باز برمی‌گردم به نقش تجربه زیسته. تجربه زیسته‌ی نویسنده خیلی خیلی مهم است. شما اگر از سوژه‌ای بنویسی که هرگز از نزدیک با آن مواجهه‌ای نداشتی قبل از اینکه به بحث خلاقیت برسی، بی‌تجربگی خودت از متن بیرون می‌زند و مخاطب را دل‌زده می‌کند. عباس عبدی (1331-1397) نویسنده‌ی مرحوم حرف خیلی خوبی می‌زد. می‌گفت بدون تجربه زیسته آدم‌های اثر شناسنامه‌ی ناقصی دارند. نمی‌شود در هوا معلق بود. باید پایتان روی زمین باشد؛ و اگر بپرسید کدام زمین به شما خواهم گفت: «همین‌که رویش ایستاده‌اید! نمی‌بینیدش؟»

او در پاسخ به این پرسش که از نمونه‌هایی از ادبیات که به‌نوعی مکاشفه‌ی تاریخی داشته همچون بوف کور، صد سال تنهایی، اسفار کاتبان، خانه روشنان، مسخ، عامه‌پسند و داستان‌های کوتاه بیژن نجدی تأثیر گرفته است، می‌گوید: مثال‌هایی که می‌آورد خیلی با توتال متفاوت‌اند امّا عجیب نیست، نویسنده باید بتواند آنچه از دیگران دریافت کرده شخصی‌سازی کند وگرنه که کارش بی‌شباهت به کپی‌کاری نخواهد بود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...