کم هم زیاده | کافه داستان


ابداعات بشر همواره از ذهنی ساختارشکن منشأ گرفته ‌است. ذهنی که توانسته سنتی را شکسته و الگوریتمی نوین خلق کند. جنبش‌های فکری نیز همواره در مسیر رقابت با اندیشه‌های پیشین زاده یا تکمیل شده‌اند؛ گاه در تقابل با اندیشه گذشته گاه در تکمیل و اصلاح آن. در مسیر تاریخ اندیشه و ادبیات، در تقابل با داستان‌نویسانی ماکسیمالیست جوانانی معترض اقدام به خلق روایت‌های داستانی موجز و ساده کرده‌اند. نتیجه این اقدام تولید محتوای داستانی در سبکی جدید به اسم مینیمالیسم شد که بعدتر خود را در قالب داستان فلش فیکشن به کوتاه‌ترین و ساده‌ترین روایت داستانی تقلیل داد.

عشق و دو پا بیشتر بهرام فرامهر

مجموعه داستان «عشق و دو پا بیشتر» [اثر بهرام فرامهر] شامل روایت‌هایی است در قالب داستان کوتاه کوتاه. داستان‌هایی که بیشتر دغدغه نویسنده هستند و گاه توانسته‌اند خواننده خود را به کشفی برسانند که راز مگوی داستان بوده. این راز، تعلیقی بسیار ظریف است تا بتواند خواننده را به داستانی بودن روایت متقاعد کند.

ایده‌های داستانی درگیرکننده، ایده‌های خلاقانه در پرداخت داستان، ایجاز، تصاویر تأثیرگذار و به یاد ماندنی، عناوین داستانی چالش‌برانگیز، پایان‌بندی غافلگیرانه با تجلی تصویری و به‌کارگیری هر تکنیکی که بتواند خواننده را در چند سطر موجز به فکر و لذت وادارد، ویژگی‌هایی هستند که در زیبایی‌شناسی یک فلش فیکشن مورد توجه قرار می‌گیرند تا حتی خواننده‌ای را که در پی صرفاً لذت ادبی است استغنا کند، بدون اینکه خواننده پی ‌ببرد نویسنده در این قالب ادبی چه تکنیک‌هایی به‌ کار گرفته تا او را به این درجه لذت برساند.

یافتن موقعیتی داستانی که حادثه‌محور بوده و کشفی را برای خواننده باقی بگذارد در داستان «عشق و دو پا بیشتر» به ‌خوبی به چشم می‌خورد. داستانی با زاویه دید دانای کل محدود به ذهن یک سگ. سگی که می‌تواند سخن انسان را درک کند و بدون هیچ مفهوم‌پردازی عمق روابط انسانی را نشان بدهد. اشتباه نکنید! با یک داستان حمایت از حقوق حیوانات یا داستانی تمثیلی طرف نیستید. به‌کارگیری تکنیک چندمعنایی یک واژه (در اینجا کلمه پا) به تأویل‌پذیری داستان منجر شده ‌است. پا در برخی زبان‌ها و فرهنگ‌ها واحد اندازه‌گیری به حساب می‌آید. از این لحاظ می‌توان عنوان و محتوای داستان را اشاره‌ای به سرریز شدن عشق در نظر گرفت. دو واحد بیشتر از حدی که واژه عشق نشان می‌دهد. بی‌شک واژه دو نیز اینجا می‌تواند بیش از اینکه معنای عدد دو باشد اشاره به بیشتر بودن داشته باشد. بر اساس استبداد اجتماعی که در اتمسفر داستانی بدین کوتاهی نشان داده شده، دختر عشق خود را از پسر دریغ و به پای سگی می‌ریزد. شاید سرخوردگی‌های عشقی که در جوانان دیده می‌شود نیز نتیجه همین خودسانسوری دختران باشد. دخترانی که عشق خود را شایسته سگی ملوس و معصوم می‌دانند تا انسانی که به فریب آنها دست بزند.

درونمایه‌های ازخودبیگانگی، شیء‌شدگی، روابط سرد و متظاهرانه و انسانی نیمه‌انسانی در برخی داستان‌ها از شاخصه‌های این کتاب است که نویسنده توانسته در قالبی به کوتاهی کمتر از پانصد کلمه به آن بپرازد. داستان‌های «تکه…. تکه»، «گریز به یگانگی» و «شهروند سه» از بهترین نمونه‌های آن هستند. تکه… تکه داستان تک‌افتادگی انسانی نیمه‌انسانی، متمایز از دیگران، کسی که سعی دارد خود را از تودگی و انسان‌های منتشر که بیهوده دور میدانی می‌چرخند جدا نگه دارد ولی به مرور از هویت فردی‌اش کاسته و تکه‌تکه می‌شود. هرچند این تکه‌گی از چندپارگی جسم شروع شده و خواننده می‌داند داستان همچنان ادامه خواهد داشت تا زمانی که این فردیت کاملاً محو شود. داستان گریز به یگانگی روایت از خودبیگانگی و الینه‌شدگی راننده با اتوبوس است. اتوبوس نه ابزاری برای کسب درآمد و شغل که تنها پناه و جایگزین ناداری‌ها و خلاءها و تنهایی‌های اوست. شما چنان با داستان همراه می‌شوید که به جستجوی دور و بر نیز خواهید پرداخت؛ به دنبال چیزی که خودتان با آن الینه شده باشید.

انتخاب زاویه دید دوم شخص اِخباری در داستان «انداختن زندگی» خواننده را با نوعی قطعیت از نوع بازجویی مواجه می‌کند که برای یک لحظه خواننده خود را با شخصیت داستان اشتباه گرفته و پا پس می‌کشد. او هنوز از این ضربه نرم هشیار نشده که داستان تمام می‌شود و آنجاست که به عمق تلخ ماجرا پی‌می‌برد.

استفاده از زاویه دیدهای متنوع در این کتاب مهارتی است تا نویسنده بتواند داستان را به بهترین و تأثیرگذارترین شکل ممکن پرداخت کند. زاویه دید سوم شخص عینی با افعال وجه التزامی در داستان‌های «قطار پنج خط» و «تکه… تکه» به ‌درستی توانسته بی‌طرفی نویسنده و در عین حال لزوم و ناگریزی شخصیت اصلی را در همین چند سطر به مخاطب خویش منتقل کند. در بخشی از داستان تکه… تکه می‌خوانیم: «دست ببرد پیش. بر شانه پر و پهن پلیس بزند….. همین که پلیس آستین آویزان را دید، رهایش کند به افتادن….»

بازی‌های لفظی هرچند در کتاب بسیار کم است ولی می‌تواند نشان از دقت نویسنده در کلمات باشد. در داستان چندسطری «در هم» نویسنده توانسته خواننده را به چندگانگی مفهوم برخی واژه‌ها برساند به‌طوری که با هربار خواندن و اندکی تغییر در لحن در این کلمات ساده و روزمره به مفاهیم عمیق روابط و باورها و فرهنگ رایج در یک دوره زمانی دست پیدا می‌کنید. همین تکنیک در داستان‌های «نشست‌های عشقی» و «عشق به سینه دیوار» هم به‌ کار رفته ‌است. در نشست‌های عشقی داستان با چند جمله حسرتمند طوری پرداخت می‌شود که نه تنها فضا و مکان ساخته شده که اتمسفر حاکم بر شهر و حال و هوای شخصیت نیز شکل می‌گیرد.

کتاب با داستان‌های کوتاه کوتاه یک صفحه‌ای شروع می‌شود ولی در اواخر به داستان‌های کوتاه چند صفحه‌ای برمی‌خوریم که به ‌جای شروع شدن از وسط کنش، از یک صحنه قبل کنش اصلی آغاز می‌شوند. این شیوه علاوه بر اینکه کنش‌های بیشتری در داستان رقم می‌زند از شیوه نگارش فلش فیکشن به نگارش داستان کوتاه تغییر موضع می‌دهد. توانایی نویسنده در نگارش داستان کوتاه در چند داستانی که با این تکنیک در کتاب (چهار داستان آخر کتاب) آمده کاملاً پیداست. یکی از این داستان‌ها «زایمان ساختگی» آخرین داستان کتاب است که تصویر درخشان پارچه قرمز را همواره در خاطر خواننده نگه خواهد داشت. این داستان را می‌توان به ‌نوعی داستان نمادین نیز برشمرد.

از دیگر داستان‌های این مجموعه که نمادی از زندگی انسان امروزی است، «سیزیف» است. این داستان همان‌طور که اسمش گویاست اشاره به مجازات سیزیف دارد. مجازات او چیزی جز انجام کاری بیهوده که منجر به هیچ نتیجه‌ای نخواهد شد نیست. کنایه و تلمیح دو صنعت بلاغی هستند که بهترین کمک برای نویسنده در پرداخت داستانی در حجم اندک فلش فیکشن می‌باشند. چقدر بهتر بود که در این داستان اشاره مستقیم به این خدای باستانی در لایۀ عمیق‌تری قرار می‌گرفت. این نوع اشاره غیرمستقیم را در داستان «عشق سینه دیوار» با تلمیح به ضرب‌المثل سینه دیوار چسبیدن شاهدیم. عشقی که بر سینه دیوار حک شده و بر سینه دیوار جاویدان می‌شود. گویی هستی و مرگ این عشق تنها بر روی دیوار و در دل آن دو عاشق خواهد ماند بدون اینکه سرانجام خوشایندی در پی داشته باشد.

کنایه به سور اسرافیل نیز در داستان «قطار پنج خط» توانسته تصویری زیبا در این داستان از خستگی و فروپاشی انسان به دست بدهد. بازی با کلمه جا نداشتن انسان امروزی را نشان می‌دهد که از شدت بطالت و بی‌فایدگی خودش نیز روی دست خود مانده. در داستان «زنده زنده پیاده می‌شوم» نیز نویسنده از واژه قطار در هم‌نشینی سه عنصر یکی قبر، دومی سکوتِ زیر شهر و سوم صدای قطار بالاتر از سکوت زیر شهر، به استعاره مرگ رسیده است. مرگی که هنوز سر نرسیده و شخصیت آماده هرچه زودتر رسیدنش است. «همه پولو یک‌جا دادم قبر خریدم!»

عنوان «قطار پنج‌خط» جناسی با آدم هفت‌خط که هنوز دوخط کم دارد تا به آن حد از ناشایستگی برسد، بنا به گفته نویسنده زمانی نوشته شده که متروی تهران چهار خط داشته است. بنابراین داستان در فضای فراواقعی خط پنجم متروی تهران اتفاق می‌افتد. در این داستان یک صفحه‌ای دو خط روایی مترو و گورستان موازی با هم پیش می‌روند همان‌طور که در داستان زنده زنده پیاده می‌شوم نیز چنین است. در این دو داستان با توازی این دو خط روایی، مرز مرگ و زندگی به چالش کشیده شده است. استفاده از دو خط روایی در داستان‌هایی با حجمی بسیار کم نشان از توان نویسنده و آشنایی و قلم‌فرسایی او در این قالب ادبی دارد.

در فلش فیکشن نه فرصت مفهوم‌پردازی وجود دارد نه کنش‌های اضافی. داستان در کمترین و رساترین کلمات و گاه دیالوگ پرداخت می‌شود. این قالب ادبی سرشار از روزمرگی است و فرصت خوبی است برای بازبینی خود در یک «آن» کوتاه و گذرنده. داستان‌های این کتاب ساده و بدون پیچیدگی که البته متناسب این نوع نوشتار است، گاه بدون هیچ حادثه غیرمنتظره‌ای به سرعت پیش رفته، پایان می‌یابند ولی بازهم توانسته‌اند مخاطب خود را به کشف و شناختی از انسان برسانند. داستان «در هم» در چند سطر و با بیشترین دیالوگ و کمترین نقل‌وارگی در کمال سادگی و بدون هیچ غافلگیری انسان خسته از مفاهیم انتزاعی را نشان داده است.

در برخی داستان‌های این مجموعه با استفاده از دلالت‌های ضمنی واژگان نویسنده توانسته سطح وسیعی از تأویل‌پذیری از یک داستان کوتاه کوتاه ایجاد کند. این دلالت‌ها گاه با جناس‌های لفظی و معنوی و گاه با تکنیک‌های بلاغی ازجمله استعاره، کنایه و تلمیح انجام شده است. از جمله داستان «مارهای معرکه‌گیر» که اشاره به داستان ضحاک داشته و این اسطوره را نوزایی کرده است. شخص مارگیری که قدرت خود را از باورهای مذهبی مردم می‌گیرد، تماشاچیان را مسخ قدرت خود ساخته و به مرزی از انفعال در برابر ناشناختگی آنان را به قدرت ناشناخته مذهب و افراد مذهبی پیوند می‌زند. «مار مسلمون حرف منو گوش می‌کنه.» چه‌بسا مرد مارگیر نیز خود به نوعی اسیر مارهایی است که او را استثمار کرده‌اند. انتخاب اسم داستان (مارهای معرکه‌گیر) علاوه بر جناس مار و مرد، می‌تواند اشاره به همین وضعیت باشد.

خاستگاه اولین مینیمالیست‌های فلش فیکشن‌نویس نوشتن بر روی پاکت سیگار و مواد غذایی بوده‌است. اگر برای اینان نوشتن بی‌تکلف از زندگی روزمره پاسخی به مخاطبین اشراف‌زاده بوده، با هدف پس زدن این قشر از خوانندگان؛ برای نویسندگان کنونی این قالب ادبی نوعی شناخت لحظه‌ای از خود و زندگی است. همچون نور فلش دوربین که بر صحنه‌ای تاریک افتاده، نوشتاری روشنگر خواهد بود، چون پرده‌ای که یک لحظه کنار رفته و حقیقتی گاه تلخ و هولناک را برملا می‌کند. دیگر آن روزها به سر آمده که گروهی از مخالفان این قالب ادبی این نوع ادبیات را ادبیات سوپرمارکتی نامیدند. شعار «کم هم زیاده» پاسخ مینیمالیست‌هاست به این گروه از مخالفین.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...