چه بر سر خیر عمومی آمده است؟ | شرق


کتاب «استبداد شایستگی» (The tyranny of merit: what’s become of the common good) اثر مایکل سندل [Michael Sandel] دقیقا در هنگامه بحران عالم‌گیر کووید ۱۹ و در سال ۲۰۲۰ انتشار یافته است. البته این اثر تافته‌ای جدابافته از منظومه فکری سندل و دغدغه‌های او در باب عدالت نیست و ضروری است آن را بینامتنی مطالعه کرد. کتابی درخشان که جوایز متعددی چون کتاب سال Bloomberg را نیز از آن خود ساخته است.

خلاصه استبداد شایستگی» (The tyranny of merit: what’s become of the common good) اثر مایکل سندل [Michael Sandel]

مایکل سندل فیلسوف سیاسی آمریکایی و استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه هاروارد است. او اگرچه مانند دیگر جماعت‌گرایان/ اجتماع‌گرایان از این برچسب فکری گریزان است‌ اما در زمره متفکران برجسته این نحله قرار می‌گیرد. زیرا بررسی نسبت فرد و جامعه از یک‌سو و عدالت و گسترش آن در جوامع لیبرال معاصر از سوی دیگر مهم‌ترین دغدغه‌های فکری او به‌شمار می‌آیند.

بنابراین، سندل استبداد شایستگی را در پرتو پروژه عدالت‌طلبانه خود وارسی کرده و دغدغه او نه شایسته‌سالاری بلکه عدالت است، در‌واقع سندل می‌خواهد با برجسته‌کردن مقوله شایستگی، نظام‌های نابرابر را خوار بشمارد، نظام‌هایی که فرصت‌های یکسانی را برای همگان فراهم نمی‌کنند تا انسان‌ها خود را شکوفا کنند.

سندل بر این باور است که در چهار دهه گذشته، مفروضات شایسته‌سالاری به‌طور بی‌سابقه‌ای بر زندگی عمومی جوامع دموکراتیک حاکم شده‌اند. او می‌گوید که فرهنگ عمومی این تصور را تقویت کرده که ما همگی مسئول سرنوشت خود و مستحق هر آنچه به دست می‌آوریم، هستیم (ص۹۴).

با‌این‌حال، سندل می‌پرسد اگر استخدام بر مبنای شایستگی‌‌، عملی نیک و عاقلانه است، پس ایراد آن چیست؟ چگونه ممکن است آموزه‌ای خوشایند مانند شایستگی، طغیانی از نفرت را موجب ‌شود؛ به‌گونه‌ای که سیاست جوامع دموکرات را در سرتاسر جهان متحول کند؟ در‌واقع سندل می‌خواهد بداند اصل شایستگی از کی سمی شد و چگونه؟

این فیلسوف سیاسی که مسائل عمیق فلسفی را با تحولات زندگی روزمره به‌خوبی پیوند می‌دهد‌، برای بررسی چگونگی سمی‌شدن شایستگی، کتابش را در یک مقدمه و هفت فصل سرشار از نکات درخشان سامان داده و در این میان مدرک‌گرایی را آخرین تعصبی می‌داند که تکبر شایسته‌سالارانه از آن برمی‌خیزد. به‌زعم سندل‌، سلاح‌سازی از مدارک دانشگاهی نشان می‌دهد که چگونه شایستگی نیز می‌تواند به نوعی استبداد بدل شود (ص۱۳۰).

سندل با زبانی انتقادی تلاش دارد نقدی درونی بر سرمایه‌‌داری معاصر وارد کند که مستمرا شایستگی را تبلیغ می‌کند؛ بنابراین او با نشان‌دادن سویه‌های تاریک و مطلق شایسته‌سالاری، موفقیت این نوع تبلیغات اغواکننده را به چالش می‌کشد‌. چنان‌که بیان شد، سندل متفکری اجتماع‌گراست و از اهداف و مقاصد مشترک ما انسان‌ها صحبت می‌کند‌ اما او معتقد است که در طول چهار دهه گذشته، جهانی‌سازی بازاری و تلقی شایسته‌سالارانه از موفقیت، پیوندهای اخلاقی را از هم گسسته است.

در مخالفت با شایسته‌سالاری، سندل از عدالت صحبت می‌کند و مدعی است که امروزه ما برابریِ شرایط چندانی نداریم، عده‌ای بالا می‌روند و عده‌ای هم توان بالارفتن ندارند‌. سندل این نوع بالارفتن را به خصایص شخصی افراد مانند تیزهوشی نسبت نمی‌دهد، بلکه آن را محصول نابرابری می‌داند. معضلی برآمده از چهار دهه جهانی‌سازی بازارمحور که نابرابری درآمدها و ثروت را در جوامع لیبرالی معاصر برجسته کرده است.

در یک جامعه نابرابر، برخی هستند که دلشان می‌خواهد به موفقیت اخلاقا توجیه‌پذیرشان، باور قلبی داشته باشند‌ اما سندل این نوع موفقیت را نه ثمره استعداد و سخت‌‌کوشی‌ بلکه محصول نابرابری و تبعیض تلقی می‌کند.

برای غلبه بر این وضعیت، سندل به رؤیایی ملی می‌اندیشد، رؤیای نظمی اجتماعی که در آن هر مرد و زنی در آن بتواند فارغ از طبقه اجتماعی یا شرایط زاده‌شدنش، به بهترین جایگاهی که در توانش است برسد و از سوی سایرین به‌خاطر هر آنچه هست به رسمیت شناخته شود (ص۳۲۸).

جالب اینکه کتابخانه کنگره آمریکا نمادی از برابری و دموکراسی برای سندل است‌، مکانی که در پشت صندلی‌های آن خوانندگانی اعم از پیر و جوان، فقیر و غنی‌، سیاه ‌و سفید، مدیر و کارگر، ممتاز و غیرممتاز غرق مطالعه‌اند. به نظر سندل، اگر بتوانیم این نمونه را در تمام بخش‌های زندگی ملی‌ پیاده کنیم، آنگاه رؤیای آمریکایی به یک «واقعیت پایدار» بدل می‌شود (صص۳۲۸-۳۲۹).

در نتیجه سندل از ما می‌خواهد به مصاف این وضعیت نگران‌کننده برآمده از استبداد شایستگی برویم، اینکه ما چون ثروت و شهرت بیشتری داریم، می‌توانیم به موفقیت نیز دست یابیم. سندل دشمن سرسخت اخلاقِ بی‌رحمانه موفقیت است که میان انسان‌ها جدایی انداخته و در مقابل بر این باور است که پا گذاشتن روی استبداد شایستگی است که ما را به‌سوی یک زندگی/ خیر عمومی کمتر خصمانه و بیشتر بخشنده رهنمون می‌سازد (ص۲۳۱).

از نظر سندل گزینش شایسته‌سالارانه، وابستگی و احساس بدهکاری و دِین ما به دیگران را از بین برده است و ما را در بحبوحه گردبادی از خشم قرار داده است. برای اینکه بتوانیم وابستگی خودمان را به رسمیت بشناسیم، لازم است پیوندهای اجتماعی را که عصر شایستگی از هم گسسته است، دوباره به هم گره بزنیم(ص ۳۲۴).

در‌نهایت، سندل اگرچه آسیب‌شناس نظام‌ سرمایه‌داری و لیبرال است‌ اما بصیرت‌های روشنی‌بخشی را پیش‌روی ما ایرانیان قرار می‌دهد. او به ما نشان می‌دهد که ترقی و تحرک اجتماعی لزوما به رهایی از فقر بستگی ندارد، بلکه به دسترسی برابر به تحصیلات، آموزش و مراقبت‌های بهداشتی بستگی دارد. بدون شک طرح چنین مباحثی توسط او می‌تواند در جامعه امروز ما که با انبوهی از بحران‌ها در حوزه برابری و نابرابری مواجه است، راهگشا باشد.

کتاب استبداد شایستگی: چه بر سر خیر عمومی آمده است؟ اثر مایکل سندل با ترجمه صبا نوروزی در سال ۱۴۰۰ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه در ۳۹۱ صفحه در قطع رقعی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...