«بازگشت»[volver] فیلمی ساخته کارگردان مشهور اسپانیایی، پدرو آلمودوار [Pedro Almodovar] است که در سال ۲۰۰۶ اکران شد و در همان سال جایزه‌‌ فیلم‌نامه و بازیگری نقش اول از جشنواره کن را از آن خود کرد. پدرو آلمودوار در این فیلم به لامانچا روستای کودکی‌اش رجعت می‌کند و با انبوهی از گذشته درس‌آموز به مادرید بازمی‌گردد. بازگشت را باید حکایتی از همین حضور و غیبت دانست در فضایی مه‌آلود در فرصتی بس کوتاه. اکنون انتشار فیلمنامه بازگشت تجربه ورق زدن فیلم و نگاهی دوباره به لحظات ناب آن را گردآورده است که نباید از دست داد.

خلاصه فیلم نامه بازگشت»[volver] پدرو آلمودوار [Pedro Almodovar]

رایموندا زنی خودساخته که با کارگری روزگار را می‌چرخاند نقش اول بازگشت را برعهده دارد. در یک روز یکشنبه‌ بهاری سوله خواهرش، زنی تنها، به رایموندا زنگ می‌زند تا به‌ او بگوید که‌ آگوستینا (یکی از همسایه‌هایشان در لامانچا) با او تماس گرفته‌ و خبر داده‌ که‌ خاله‌شان‌ پائولا از دنیا رفته‌ است. اما رایموندا نمی‌تواند در مراسم خاک‌سپاری شرکت کند چون لحظاتی پیش از آنکه‌ خواهرش تماس بگیرد پس از مراجعت از محل کارش جسد بیجان شوهرش را در حالی که‌ کاردی توی سینه‌اش نشسته‌ پیدا می‌کند. دخترش اعتراف می‌کند که‌ او پدرش را به‌ قتل رسانده‌ است. به‌ناچار خواهرش سوله‌ به‌تنهایی راهی دهکده‌ می‌شود. در میان زن‌هایی که‌ او را در مراسم عزاداری همراهی می‌کنند پچپچه‌ای درمی‌گیرد مبنی بر اینکه‌ مادر مرحومش (که‌ در آتش‌سوزی دو سال پیش به‌ همراه‌ پدرش از دنیا رفته‌ است) بازگشته‌ تا از خاله‌اش پائولا که‌ آخرین روزهای زندگی‌اش را سپری می‌کرده‌ مراقبت کند. همسایه‌ها خیلی عادی و بدون ترس از شبح مادرش صحبت می‌کنند. وقتی سوله‌ به‌ مادرید برمی‌گردد پس از پارک کردن ماشین متوجه‌ صداهایی از داخل صندوق‌عقب ماشینش می‌شود. صدا از او می‌خواهد که‌ در را باز کند و اجازه‌ بدهد تا از آنجا خارج شود. این صدا متعلق به‌ مادرش ایرنه‌ است...

بازگشت داستان رجعت است و از نگاه پدرو آلمودوار بهترین و اصلی‌ترین رجعتی که‌ در بازگشت شاهد آن هستیم، بازگشت شبح مادری است که‌ بر فرزندانش ظاهر می‌شود: در روستا از این قسم اتفاقات زیاد می‌افتد (من خود در کنار قصه‌های شگفت ارواح و پریان بزرگ شدم) باوجوداین اعتقادی به‌ اشباح و ارواح ندارم. تنها وقتی خودشان را به‌ دیگران نشان می‌دهند و یا در افسانه‌ها ظاهر می‌شوند، باورشان می‌کنم. و داستان افسانه‌وار فیلم من (که‌ به‌ اعترافی طولانی شباهت دارد) در من احساس آرامشی تولید کرد که‌ سال‌ها بود از تجربه‌‌ دوباره‌ی‌ آن محروم بودم (درواقع بخشی از زندگی است که‌ چهره‌ی پررمزوراز خود را به‌ من نمایانده‌ است).

پدرو آلمودوار بازگشت را بزرگداشت آیین‌هایی اجتماعی می‌داند که‌ مردم دهکده‌‌ لامانچا طی سالیان دراز در ارتباط با مرگ و مردگان به‌ آن شکل داده‌اند: مرده‌ها هیچ‌وقت نمی‌میرند. همیشه‌ به‌ ‌صراحت لهجه‌ و آسودگی خاطر هم‌ولایتی‌های خودم وقتی که‌ از مرده‌ها حرف می‌زنند رشک برده‌ام. آنها یاد و خاطر رفتگان خود را در ذهن و خیال خود نگاه‌ می‌دارند. و بر سر تربت عزیزان از دست رفته‌ حضور می‌یابند و تا وقتی که‌ زنده‌اند این عادتشان ترک نمی‌شود. خیلی‌ها هم در زمان حیاتشان تا سال‌ها سر قبر خودشان می‌آیند همان‌طور که‌ در فیلم، آگوستینا این کار را انجام می‌داد. از اینکه‌ ذهن و تخیلم در معرض چنین قصه‌هایی بوده‌ است به‌ خود می‌بالم. نقل‌های شیرینی که‌ همیشه‌ در من بوده‌اند و در من زیسته‌اند و خواهند زیست.

در لحظات زیبای فیلم ما بارها تماشاگر جریان هستی‌بخش رودخانه‌ایم. رودی که پدرو آلمودوار با آن ریتم و موسیقی بازگشت را کشف کرده است: شادترین خاطرات کودکی من در کنار رودخانه‌ها شکل گرفته‌اند. بدون شک خاطرات رودخانه‌ایِ من حسرت‌بارترین بخش خاطرات دوران کودکی و بلوغ مرا تشکیل می‌دهند. زن‌ها همان‌طور که‌ رخت می‌شستند زیر آواز می‌زدند. من همیشه‌ آواز دسته‌جمعی زن‌ها را دوست داشته‌ام. مادرم ترانه‌ای را می‌خواند که‌ موضوع آن مربوط به‌ زن‌های کارگری می‌شد که‌ از سپیده‌‌ صبح کارشان را در مزرعه‌ شروع می‌کردند و مثل پرنده‌های سرخوش نغمه‌ سرمی دادند. بخش‌هایی از یک ترانه‌ را که‌ به‌ خاطر داشتم برای آهنگساز فیلم بازگشت، دوست خوب و قدیمی‌ام، آلبرتو ایگلسیاس خواندم و او به‌ من گفت که‌ این بخش‌هایی از آواز معروف «گل زعفران» یک آواز فولکلور اسپانیایی است. بدین ترتیب تم قطعه‌ای که‌ قرار بود عنوان‌بندی را همراهی کند مشخص شد.

پدرو آلمودوار در بحث ژانر، فیلم بازگشت را یک کمدی نمایش‌گونه‌ توصیف می‌کند که در کنار صحنه‌های مفرح و سرگرم‌کننده، صحنه‌های نمایشی و دراماتیک هم دارد: حال و هوای فیلم صرفاً از فرهنگ عامه‌ و مردم کوچه‌ و بازار تأثیر نپذیرفته، یا صرفاً سنت‌گرا نیست. بیشتر به‌ یک ناتورالیسم سوررئال شباهت دارد؛ اگر چنین چیزی درواقع وجود داشته‌ باشد. شیوه‌‌ کار من در هم آمیختن ژانرهای مختلف بوده‌ و عملاً کار خودم را با همین روش ادامه‌ داده‌ام. این نوع کار کردن برای من طبیعی است. وقتی کسی بین ژانرهای مختلف حرکت می‌کند و چندین حال و هوای کاملاً متفاوت را ظرف چند ثانیه‌ درمی‌نوردد بهترین راه‌ برگزیدن شیوه‌‌ اجرا طبق برداشت‌های ناتورالیستی است که‌ از محاسن آن می‌توان به‌ باورپذیر کردن موقعیت‌های پوچ و بی‌معنی اشاره‌ کرد.

پدرو آلمودوار در نهایت بازگشت را فیلمی درباره‌ خانواده‌ به شمار می‌آورد که از زندگی خواهرانش در لامانچا که سنت‌های روستایی چون پیوند همسایگی را حفظ کرده‌اند الهام گرفته و تصریح می‌کند: در این فیلم من تنها به‌ نیمه‌ ‌پر اسپانیای پویا و دارای پشتوانه‌‌ غنی فرهنگی نظر داشته‌ام. یعنی همان چیزهایی که‌ در دوران کودکی تجربه‌ کرده‌ام. درواقع فیلم بازگشت مراتب احترام خود را از همسایه‌‌ مجرد یا بیوه‌ای به‌جا می‌آورد که‌ زندگی شخصی خود را با زندگی پیرزن ناتوان همسایه‌ پیوند می‌دهد. مادر من نیز بخش عمده‌ای از سال‌های پایانی زندگی‌اش را در کنار همسایه‌های قدیمی و نزدیکش گذراند... خانواده‌ فیلم بازگشت خانواده‌ای متشکل از زنان است. مادربزرگ شبح‌وار که‌ «کارمن مائورا» نقش آن را بازی می‌کند، دخترهای او لولا دوئنیاس و پنلوپه‌ کروز، نوه‌اش یوهانا کوبو و چوس لامپرِئابه‌ که‌ نقش خاله‌ پائولا را بازی می‌کند که‌ توی یکی از دهکده‌های لامانچا زندگی می‌کند. به‌ این گروه‌ آگوستینا، یکی از همسایه‌های دهکده‌ را هم باید اضافه‌ کرد. کسی که‌ از بیشتر اسرار خانواده‌ آگاه‌ است. کسی که‌ چیزهای زیادی شنیده‌ و چیزهای زیادی در مورد مردم دهکده‌ می‌داند. در این دنیای زنانه‌ آگوستینا عامل بسیار مهمی را به‌ ما نشان می‌دهد و آن یکپارچگی زنان همسایه‌ است. زن‌های همسایه‌ به‌ یکدیگر یاری رسانده‌ در مشکلاتشان باهم سهیم می‌شوند. پس باوجود شرایط سخت موجود، زندگی را قابل‌تحمل‌تر می‌یابند.

فیلم‌نامه «بازگشت» به همراه یادداشتهایی درباره آن با ترجمه مازیار رجاء توسط نشر اختران در ۱۶۰ صفحه رهسپار بازار کتاب شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...