استراتژی معاویه؛ رفاه اقتصادی در برابر سکوت سیاسی | اعتماد
بخشی از آخرین گفتوگویی که با مرحوم فیرحی در دانشگاه تهران داشتم- مشروح آن گفتوگو چند سال پیش در روزنامه اعتماد منتشر شد- در مورد منبر و روضهای از وی بود که انعکاس رسانهای یافت. مرحوم فیرحی همان وقتها یک سخنرانی در دارالزهرا (س) به مناسبت ایام ماه محرم ایراد کرد و روضهای هم در انتهای آن خوانده بود که در فضای مجازی پژواک نسبتا وسیعی یافت و با استقبال جمعی از دانشگاهیان و روشنفکران نیز روبهرو شد. او تحلیلی در مورد عاشورا و نهضت امام حسین(ع) ارائه داده بود که گرچه پایههای اصلی آن در آثار گذشتگان - ازجمله مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی- بود اما کثیری از مخاطبان به واسطه همان سخنرانی مرحوم فیرحی، به درکی تازه و تحلیلی از قیام عاشورا نهضت امام حسین(ع) رسیدند.
صاحب این قلم نیز به همین مناسبت قرار گفتوگویی را با آن مرحوم تنظیم کرد و به دیدارش رفت. در آن گفتوگو که در دفتر وی در دانشگاه تهران برگزار شد، پرسیدم آیا همیشه اهل منبر بوده یا این مورد استثنائا پیش آمد که پاسخ داد خیر، استثنا نبوده و از نخستین سالهای طلبگی با خود عهد کرده بود که برای امر تبلیغ همواره در منبر رفتن، بخل نورزد و دست کم دهه عاشورا را به این امر اهتمام جدی داشته باشد. معتقد بود منبر هم که بدون روضه نمیشود ... و لذا روضهای هم با همان لهجه آذری شیرینش به آن ضمیمه میکرد و به اصطلاح از آخوندیاش چیزی کم نمیگذاشت!
حالا همان سخنرانی در دارالزهرا به اضافه چند سخنرانی دیگر که توسط مرحوم فیرحی در قالب منبر بیان شده بود، در کتابی تحت عنوان «عاشورا؛ فساد و اصلاح» به همت نشر نی منتشر شده است.
درباره کتاب «عاشورا؛ فساد و اصلاح»
همانطور که گفته شد کتاب از چند فصل تشکیل شده که هر کدام از آنها درواقع متن تنقیح شده یکی از سخنرانیهای مرحوم فیرحی است. از محسنات این کتاب باید گفت در واقع مجموعهای نسبتا کوچک و جمع و جوری است که با نگاهی تحلیلی اما با زبانی ساده به حرکت امام حسین(ع) و نهضت عاشورا پرداخته است و برای کسانی که میخواهند با نوعی تحلیل آکادمیک و در عین حال خلاصه و قابل فهم برای عموم با ابعاد قیام عاشورا آشنا شوند، بسیار مناسب است.
البته این کتاب مبرا از ایراد و اشکال نیست که برخی از آنها احتمالا ناشی از سهو لسان سخنران محترم بوده -که متاسفانه دربازنگری انتشار آن هم تصحیح نشده - و بخشی دیگر هم به نظر میرسد خطای تحلیلی آن مرحوم باشد که اینجا با خوانندگان محترم به اشتراک میگذارم.
روش بحث فیرحی در مورد عاشورا
اما پیش از نقد لازم است به معرفی بیشتری از این کتاب بپردازم. در بخشی که به عنوان مقدمه فصل نخست آمده درباره روش این کتاب گفته است: «یک راه مطالعه عاشورا این است که حوادث عاشورا را از زبان حاضران در این میدان مطالعه کنیم، یعنی آثار و ادبیاتی را که از شهدای این واقعه به خصوص سخنانی که از رهبر عاشورا حسین بن علی(ع) بر جای مانده مطالعه کنیم. این نوع مطالعه اصطلاحا «مطالعه متن محور» نامیده میشود و بدین معنا است که توجه چندانی به تاریخ نداریم، بلکه تمام توجه ما به متن معطوف میشود و میکوشیم که از لابه لای متون برجای مانده از عاشورا راهی به معنای آن، به چرایی و چگونگی حوادث آن بیابیم. راه دیگر، یک راه کاملا سنتی است و آن، این است که حوادث عاشورا را از زبان راویان آن دنبال کنیم؛ یعنی کسانی که در آن جریان حضور داشتند. این راویان هم میتوانند از طرف دشمنان باشند و هم از کسانی که به نحوی طرفداران و حامیان قافله کوچک امام حسین(ع) بودند. مثلا میتوانیم با استفاده از روایاتی که از اسرای عاشورا و کسانی که با این اسرا رابطه و نسبتی داشتند و از آنها نیز خاطراتی نقل شده، به مطالعه عاشورا بنشینیم. اما یک نوع مطالعه دیگر نیز به زمینههای اجتماعی و سیاسی پیدایی عاشورا باز میگردد. در واقع اینجا مطالعه نه از زاویه روایت است و نه از زاویه متن (سخنان بزرگان عاشورا)، بلکه به تحلیل زمینههای اجتماعی و سیاسی پیدایش آن باز میگردد.» (1)
تحلیل سیاسی - اجتماعی از عاشورا
مشخص است که مولف - درستتر آن است که بگویم سخنران اما از آنجایی که سخنرانیها به متن و کتاب تبدیل شده، تسامحا واژه «مولف» را به کار میبرم- درصدد است با روش سوم به تحلیل عاشورا بپردازد. تحلیلی که ناظر به زمینههای سیاسی و اجتماعی این حرکت عظیم و مقدس است و از آنجایی که مرحوم فیرحی، فارغالتحصیل و استاد رشته علوم سیاسی بوده، طبیعی است که با همین زاویه دید بخواهد به تحلیل عاشورا بپردازد.
لذا هم عنوان کلی کتاب و هم عناوینی که برای فصول آن - یا احتمالا پیشتر برای سخنرانیها - برگزیده شده همه کم و بیش در راستای همین زاویه نگاه به عاشورا قرار دارد. چنانکه عناوین فصلهای این کتاب که هر کدام یک درسگفتار یا سخنرانی بوده است عبارتند از: «جامعه شناسی سیاسی حادثه عاشورا»، «عاشورا و اخلاق مقاومت»، «تحلیل مساله عاشورا از چشمانداز بیعت و رای»، «عاشورا و مساله بیعت»، «عاشورا و بحران خلافت»، «عاشورای 61 هجری و آستان سرنوشت»، «عاشورا و مفهوم اصلاح؛ بازگشت به بنیانگذار»، «عاشورا؛ سنت و خلافت»، «عاشورا و بحران سنت»، «مفهوم فساد و اصلاح در نهضت عاشورا»، «هدف اصلاح در نهضت عاشورا» و نهایتا «عاشورا و اصلاح دین.»
تفاوت خلافت و سلطنت
مرحوم فیرحی در فصل نخست پس از مقدمه، به تفاوت میان خلافت و سلطنت میپردازد و تاکید می کند: «در خلافت نوعی بیعت وجود دارد که بیعت انشایی است و نه بیعت تاییدی. درحالی که در سلطنت اساسا سلطه وجود دارد و قدرت با نیروی نظامی شکل میگیرد. یعنی تاسیس دولت با رضایت نیست. بلکه با کودتا یا فشار نظامی انجام میشود.» (2) او تفاوت دیگر خلافت با سلطنت را در مساله ثروت میداند و اینکه خلافتِ خلیفه از ثروت برخوردار نیست بلکه به مثابه دروازهای برای جمعآوری و توزیع بیتالمال است. چنانکه امروزه در نظریههای سیاسی برخی دولتها به «دولتهای رانتی» معروف هستند. در این نظریهها گفته میشود هرچه دولت پول مستقل داشته باشد، نیازی به رضایت مردم پیدا نمیکند. در پادشاهیها نیز منافذی پیدا می شود که دولت ثروتمند میشود، اما دولت نه به معنای نظام سیاسی، بلکه حاکم و دولتمردانند که ثروتمند میشوند. (3)
احیای میراث ساسانی در دولت اموی
مولف در ادامه به دوران حکومت معاویهبن ابوسفیان اشاره و تصریح میکند که در دوره او تحولی در زیست و ثروت حاکم پیدا شد. از آنجا که معاویه با رضایت مردم بر سر کار نیامده بود، نیازی به نیروی نظامی داشت و نیروی نظامی نیز نیازمند پول بود که باید از جایی تامین میشد. بنابراین در دولت معاویه برای نخستین بار شاهد احیای میراث ساسانی هستیم. (4)
مفهوم «خالصه سلطانی» در پادشاهی ساسانی
مولف ادامه میدهد که در دولت ساسانی دو منبع درآمد مهم وجود داشت که یکی از آن دو، بعدها «خالصه سلطانی» نام گرفت. شاهان ساسانی زمینهای مرغوب ایران را برای خود گرفته بودند و آن را «خالصه شاهی» مینامیدند. این زمینها که به مردم تعلق نداشتند و متعلق مالیات عمومی نبودند بهترین زمینهای کشور به شمار میرفتند و درآمدشان مستقیم به خزانه سلطان میرفت. سلطان نیز آنها را در مخارج دربار هزینه میکرد. بنابراین در حکومت شاهان ساسانی شاهد سه محیط هستیم؛ پادشاه، دربار و مردم. در حالی که در خلافت با دو محیط روبهرو هستیم؛ خلیفه و مردم. (5)
در واقع مولف میخواهد بگوید که معاویه بر خلاف خلفای پیش از خود محیط سومی را هم به سیاق سلطنت ساسانی بر خلافت خویش افزود که آن را شبیهتر به سیستم پادشاهی کرد و آن ضلع سوم، همان دربار بود که علاوه بر خلیفه و مردم، اینک در عصر معاویه با کارکردی کمو بیش شبیه دولت ساسانی روبهرو میشویم.
پیشینه روش حکومتی معاویه در سیره خلفا
البته واقعیت این است که پیش از به حکومت رسیدن معاویه در عصر خلفا نیز این رویه نامرضیه مسبوق به سابقه بوده است. بهطور مشخص این کار با اقدام خلیفه سوم آغاز شد که او کشتزارها و چراگاههای خوش آب و علف را برای خود، خانواده و اقوام امویاش مصادره میکرد و حتی تا جایی پیش میرفت که سواد کوفه را بستان قریش میخواند. چنانکه مرحوم فیرحی نیز به این مساله اشاره میکند: «بنابراین سواد کوفه - که قبایل کوفه امید داشتند روزیِ خود را از آن به دست بیاورند - به تدریج به ملک شخصی قریش، تبدیل شد و از این پس، مهاجران کوفه به مستاجران قریش مبدل گشتند.» (6)
او در ادامه به نقش کلیدی خلیفه سوم در این مساله و خصوصی سازی املاک مرغوب از جمله سواد عراق برای طایفه خود تاکید میکند: «عثمان با تکیه بر قبیله بنیامیه از این خصوصیسازی حمایت سیاسی - نظامی کرد؛ یعنی نیروهایی را گماشت تا هر شورشی را سرکوب و از لحاظ سیاسی نیز این منطقه را کنترل کنند. از این زمان و به خصوص از سالهای 30 (نیمه دوم خلافت عثمان) به بعد رفته رفته در کوفه میل به شورش افزایش یافت و کوفیان امید داشتند که در پس حمایت از علی(ع) بتوانند به حق خود برسند.» (7)
لازم به ذکر است انحراف حکمرانی امت در دوره خلیفه سوم، تقریبا مورد اجماع همگان قرار دارد و این نگاه اختصاصی به شیعیان ندارد. چنانکه حتی در میان پژوهشگران معاصر ما از میان اهل سنت نیز به این مساله توجه داده شده است. از جمله طه حسین (مورخ و نویسنده اهل سنت مصر) در کتاب «الفتنةالکبری» به این اقدام خلیفه سوم مستقیما اشاره میکند و آن را توضیح میدهد.
«عالیترین تِزِ معاویه»
مرحوم فیرحی در ادامه میافزاید که معاویه به وسیله چنین امکانی که برای حکومت خود فراهم کرده بود، زمینها را از دست مردم میگرفت و به اسم خلیفه ثبت میکرد. او با این منبع درآمد، دو کار انجام میداد؛ تطمیع مخالفان و حمایت موافقان. (8)
او سپس به این نتیجه مهم میرسد که معاویه با توجه به چنین امکان مالی بزرگی میتوانست ارتشی قوی به نام «ارتش شام» را طراحی کند که فرماندهی آن به دست مروانبن حکم بود تا از طریق آن به مردم فشار بیاورد. لذا معاویه تزی داشت که آن را عالیترین تز خود میشمرد و آن این بود که از منبر مدینه بالا رفت و در حالی که شمشیر خود را از غلاف بیرون کشیده بود به مردم گفت: من با رضایت شما بر سر کار نیامدهام بلکه به یاری این شمشیر بر اریکه قدرت نشستهام؛ لذا با شما معاملهای میکنم و آن اینکه به شما (مخصوصا عرب مدینه منوره) قول میدهم امنیتتان را حفظ و رفاهتان را تامین کنم و از شما خواستهای دارم که هرچه میخواهید بگویید اما درباره خلافت سخنی به زبان نیاورید. این سخن معاویه به معنای «سکوت سیاسی» و «رفاه اقتصادی» است که در اکثر دولتهای امروزین هم در جایجای دنیا چنین رفتار میکنند. بنابراین در سال 41 چنین پدیدهای در جهان اسلام رخ داد. (9)
توطئه معاویه در مورد حکومت امیرالمومنین(ع)
مولف همچنین تاکید میکند که سال 41 - با تبدیل شدن معاویه به خلیفه بلامنازع - سال پیدایش سلطنت اسلامی است و دیگر اینکه این سال، سال به هم خوردن موازنه قدرت بین کوفه و شام و پذیرش شکست کوفیان است. (10) هرچند مولف در نقل سخنان معاویه تاکید وی بر اهالی مدینه را برای حفظ رفاه و امنیتشان نقل میکند اما شاید لازم بود توضیح میداد که اساسا بخش وسیعی از جهان اسلام در آن زمان هیچگاه محل اعتنای معاویه قرار نگرفت! از قضا این همان چیزی بود که بیش از سایر نقاط دیگر سرزمینهای اسلامی در کوفه اتفاق افتاد. همان شهری که ساکنانش در حسرت رسیدن به چنان وضعیت آرمانی صلح را بر امام مجتبی(ع) تحمیل کردند. آنها در سودای آن بودند که ناامنی از کوفه رخت بربندند و آنها هم از رفاه و رونق اقتصادی متنعم شوند و خلاصه کوفه، به شام دیگری تبدیل شود. غافل از اینکه علت اصلی تمام ناامنیهای کوفه از زمان خلافت امیرالمومنین(ع) به بعد و مسبب تمام تنگناهای اقتصادی کوفه، شخص معاویه بود که با به خدمت گرفتن ماموران و مزدورانی آنها را واداشته بود تا زندگی و آسایش اهل کوفه و مردمی که تحت حکومت امیرالمومنین(ع) قرار دارند را بر هم بزند. او با اعمال روشهایی چون غارت اهالی و ایجاد رعب و وحشت شدید در میان آنها، درصدد آن بود که رضایت عمومی را از حکومت علی(ع) کاهش دهد تا شرایط برای عزل امیرالمومنین(ع) - با توطئه حکمیت- یا حذف فیزیکی ایشان - به وسیله ترور آن حضرت - مهیا شود.
در ادامه مولف محترم به جنگهای سه گانهای که در دوران حکومت امام علی(ع) به ایشان تحمیل شد میپردازد و متاسفانه در نقل تاریخ این جنگها خطایی واقع شده که در متن منتشر شده نیز مورد تصحیح واقع نشده است. در آنجا آمده است که: «جنگهای حضرت علی(ع) در سالهای 34، 35 و 36 هجری» شروع شد و ... در این متن در حالی شروع جنگهای دوران امام علی(ع) سال 34 نقل شده است که اساسا هنوز حکومت امیرالمومنین آغاز نشده است که بخواهد جنگی در میان امت دربگیرد. در سال 34 هنوز عثمان به قتل نرسیده و خلیفه سوم همچنان بر مسند قدرت است. میدانیم که امام علی(ع) در آخرین ماه (هجدهم ذیالحجه) سال 35 هجری به واسطه اقبال وسیع مردم و بیعت عمومی با ایشان - بعد از اصرارها و التماسهای مکرر - خلافت را عهدهدار شدند. همچنین نخستین جنگ دوران حضرت که جنگ جمل بود در سال 36 هجری - و نه سال 34 هجری- واقع شد.
علاه بر این در مواردی «شامیان» معادل «قریشیان» یا «کوفیان» معادل «طرفداران بنیهاشم» قرار گرفته است (11) که چندان منطق این معادل سازی روشن نیست.
در مورد اینکه شامیان معادل قریشیان گرفته شوند ممکن است منظور مولف این بوده که با منطق جاهلیت، امویان - که به هر حال تیرهای از قریش بودند - بر صدر نشستند. در غیر اینصورت باید گفت همان بنیهاشم که مولف محترم کوفیان را به هواداری از آنان منتسب میکنند، خود نیز از قریش بودند.
کوفه شهری متکثر و غیر متحد
ضمن اینکه کوفیان را به هیچ وجه نمیتوان گفت طرفداران بنیهاشم بودند! کوفه شهری متشکل از قبایل مختلف مهاجر بود که هر کدام بنا به علتی پایشان به کوفه باز شده بود و حتی در حمایت از امیرالمومنین(ع) و حکومت ایشان نیز با یکدیگر همرای نبودند و خاستگاه هر کدام از آنها جدای از دیگری بود.
برخی از آنها ممکن است به بنیهاشم علاقهای داشتهاند اما برخی دیگر از آنها صرفا در رقابت با شام - که این منطقه از زمان ساسانیان و حتی پیش از آن که ایران با شام در رقابت بود - به طرف حاکمیت کوفه سوق پیدا کرده بودند. برخی دیگر از آنها از بغض امویان به حکومت امیرالمومنین(ع) اشتیاق نشان دادند. برخی دیگر از آنها صرفا از بغض خلیفه سوم بسیار پیش از اینها به حمایت از امیرالمومنین و تشکیل حکومت ایشان گرایش پیدا کردند. برخی دیگر هم - که البته تعداشان زیاد نبود - به واسطه مقام امامت امام علی(ع) حول ایشان جمع شده بودند.
رقابتهای درون قبیلگی سفیانیان و مروانیان
در جای دیگر وقتی مولف محترم میخواهد به اختلافات درونی بنیامیه میان سفیانیان و مروانیان اشاره کند، میگوید: «نخستین حاکم مدینه که مروانی بود کار را بر امام حسین(ع) سخت نگرفت و تلاشی برای ترور آن حضرت نکرد، بلکه او را رها کرد تا تک تک مخالفان از مدینه به مکه بروند تا تیم بنیمروان بتواند از بنیمعاویه امتیاز بگیرد. از اینرو همین که امام حسین(ع)، عبدالله بن زبیر و دیگران از مدینه خارج شدند، یزید بلافاصله دست به تعویض استاندار زد چون احساس میکرد اهل معامله و مماشات با مخالفان خواهد بود». (12)
در اینکه میان مروانیان - یعنی اولاد حکم بن ابیالعاص - با سفیانیان - یعنی فرزندان ابوسفیان - اختلاف و به تعبیر دقیقتر رقابت بسیار شدیدی وجود داشته است تردیدی نیست. اما گزارشی که مرحوم فیرحی از این اختلاف و رقابت در ماجرای فوق ارائه می دهد کاملا نادرست است که دلایل آن بدین شرح است؛
حاکم مدینه در زمان مرگ معاویه (12 رجب سال 60 هجری) - و آغاز حکومت یزید - ولید بن عُتبه بن ابیسُفیان بوده است. پس مشخص است که برخلاف گفته مولف محترم کتاب «عاشورا؛ فساد و اصلاح» حاکم مدینه در آن زمان نه از مروانیان - و به تعبیر دقیقتر فرزندان ابیالعاص - بلکه از سفیانیان بوده است. به عبارت دیگر در زمان آغاز خلافت یزید، ولیدبن عتبه والی مدینه بوده که در واقع نوه ابوسفیان، برادرزاده معاویه و پسرعموی یزید بوده است.
ولیدبن عتبه حاکم مدینه - که گفتیم از سفیانیان بود و نه مروانیان - وقتی امام حسین(ع) را - بر اساس دستوری که از شام رسیده بود - فرا میخواند تا از ایشان برای یزید بیعت بستاند، امام از او میخواهد که تا فردا به ایشان مهلت دهد. امام در واقع بهانه میآورند که اکنون شب است و نه در شان من و نه در شأن تو است و خوب است که فردا در مسجد این کار انجام شود و... ولیدبن عتبه رضایت میدهد و امام هم پس از خروج از خانه ولیدبن عتبه البته به همراه خانواده مهیای هجرت میشوند و برای همیشه مدینه شهر جدشان را ترک میکنند.
براساس عموم نقلهای تاریخی، از قضا حاکم مدینه - ولیدبن عتبه - این اجازه را به امام میدهد و ایشان را مجبور نمیکند که همانجا فیالمجلس با یزید بعیت وگرنه ایشان را دستگیر کند یا به قتل برساند و این مروان بنحکم بوده که آن شب آنجا حاضر بوده و سعی در قانع کردن ولیدبن عتبه برای سخت گرفتن بر امام داشته است. بنابراین اولا حاکم مدینه مروانی نبوده - و اساسا در آن زمان که هنوز مروان زنده است و اولادش کارهای نبودند نمیتوان از مفهوم «مروانیان» استفاده کرد - بلکه سفیانی بوده است. ثانیا خود مروان در آن جلسه حاضر بوده است و برخلاف والی مدینه، اتفاقا مروان درصدد سخت گرفتن بر امام بوده است و نه بالعکس .
اما چنانکه اشاره شد اصل وجود رقابت میان سفیانیان و مروانیان در بنیامیه نکته درستی است هرچند استنادات نادرستی توسط مولف محترم به آن ضمیمه شده باشد.
نگرانی معاویه از مروانیان
از این دست اشکالات در کتاب تازه منتشر شده مرحوم دکتر فیرحی که بگذریم اما تحلیلهای بسیار قابل توجه و بعضا بکری وجود دارد که برخی از آنها دستکم برای راقم این سطور جدید بود و تازگی داشت. از جمله اینکه او دغدغه معاویه برای ولایتعهدی یزید را ناظر به همین رقابت درون قبیلگی امویان - میان سفیانیان و مروانیان - میداند: «اما معاویه به علت وجود رقبای داخلی خود (بنیمروان و بنیعاص) دست به انتخاب ولیعهد زده بود؛ یعنی بیشتر از ترس آنان چنین کردتا از ترس کوفیان.»
بر این اساس باید گفت معاویه برای آینده خلافت فرزند خود بیش از آنکه واهمه از امت اسلام یا چهرههای سرشناس آن داشته باشد از بخشی از خویشان خود میترسید که سودای رسیدن به تاج و تخت داشتند.
پیشبینی که البته محقق شد و نشان از آن دارد که نگرانیهای معاویه بیجهت نبوده است. چنانکه مروان پس از مرگ زودهنگام یزید به سرعت توانست دودمان خود را به مقام خلافت و حکومت بر امت پیامبر (ص) برساند.
فهرست ارجاعات:
1. داود فیرحی، عاشورا؛ فساد و اصلاح، نشر نی، چاپ اول؛ 1403، ص16.
2. همان، ص18.
3. همان.
4. همان.
5. همان، ص19.
6. همان، صص20و21.
7. همان، ص21.
8. همان.
9. همان، صص19و20
10. همان، 21.
11. همان، ص22.
12. همان، ص24.
13. همان، ص26.