هیاهو در دوردستها | الف
«اینجا دو پنجره بلند هست، خیلی بلند و پر قاب و پرده های تور سفید در نسیم میرقصند، بالا میروند و پایین میافتند، مثل نسیم، مثل آه. بوی خوب ضعیفی میآید، مثل بوی شکوفه. شاید بهار است. برگهای درختان هم بلند میشوند و آه میکشند، همه ی آن جیزی که از پنجرهها قابل دیدن است. از خیابان صدا میآید، صدای چرخ ها، کفش های محکم و گاهی صدایی که بالا میرود و جیزی را صدا میکند، ولی همه درهم و برهم اند، آن صداهای دور. یک بار پدر به ما گفت در تشییع جنازه ملکه در خیابانها کاه ریخته بودند تا صدایی بلند نشود. مثل همان است و ما فکری شدهایم شاید کسی مرده باشد.»
آنچه خواندید برش کوتاهی بود از داستان شگفت انگیز «عمیق».
«عمیق» عنوان مجلد دیگری از مجموعه داستانهای برگزیده جایزه اَ.هنری [Prize Stories 2001: The O. Henry 2001] است که توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیدهاست. این مجلد مشتمل بر هفت داستان کوتاه است که از میان آنها سه داستان «عمیق»، «شبانی ها»، و «خادمین نقشه» داستان کوتاهِ بلند یا ماکسیمال یا نوول محسوب میشوند. به گفته لَری دارک، ویراستار این جلد از مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ا.هنری، در گزینش داستانهای مجلد حاضر تصمیم بر آن گرفته شد که از داستانهای کوتاه ماکسیمال بیشتر استفاده شود، چه این داستانها مجال بیشتری برای کشف کامل ایدهها و بسط طرح و ارائه جزییات دارند. از این رو به ازای هر داستان بلند یک داستان کوتاه حذف شد.
داستان عمیق، نخستین داستان این مجموعه که جایزه نخست را هم از آن خود کردهاست، نوشته مری سوان است. قصه این داستانِ روشن و بی نقص در زمان جنگ جهانی اول میگذرد. روت و اِستِر، دو خواهر دوقلو از خانوادهای سرشناس و متمول، از انگلستان عازم فرانسه میشوند تا پشت خط مقدم نبرد به خدمت بپردازند. آن دو که در زمان وقوع داستان زنان جوان بیست و شش ساله ای هستند، در کودکی تجربه عجیبی را از سر گذراندهاند. آنان یک بار در دو سالگی در استخر باغ شان افتاده و تقریبا غرق شدهاند. مادرشان پس از این حادثه وحشتناک به افسردگی مبتلا شده و مدتی بعد از دنیا میرود. هنگامیکه دخترها به سن یازده سالگی میرسند پدرشان آنها را به مدرسه شبانه روزی خانم رِیلی میفرستد. خانم ریلی زن باهوش و تحصیل کردهای است که سعی میکند از دختران نوجوان مدرسه اش زنان قدرتمندی بسازد که بتوانند جهان را تغییر دهند. روت و استر تحت تاثیر آموزشهای او تصمیم میگیرند به جنگ بروند. ولی آن دو که در مُلکت آسوده پدر در چنان آرامش و سکوت مطلقی زندگی کرده بودند که حتی میتوانستند صدای افتادن برگ درختان را هم بشنوند، در بدو ورود به اردوگاه محل خدمتشان با صداهای عجیبی روبرو میشوند:
«انتظار آن سر و صدا را نداشتیم. اصلا نمیدانستیم چه جوری است. صدای گلوله و انفجارِ نزدیک خط مقدم نبود. یک هیاهوی خاص بود و حتی در دوردستها هم یک زیرصدا. سر و صدایی میان مردم. فریاد در اردوگاه. صدای آوازخواندن و صدای چکش کاری... جایی برای تامل باقی نبود، هیچ جایی. همه لحظات بیداری و حتی همه لحظات خواب پر بود از صدا...»
با این همه، خواهران نازپرورده ما خوب با محیط نامانوس و خشن پشت جبهه و وظایف طاقت فرسایشان کنار میآیند. تا آنکه اتفاقی آنها را از هم دور و نسبت به یکدیگر شکاک و بدبین میکند. روت و استر که از اول عمر چون یک روح در دو کالبد زیسته اند، آنها که هیچگاه «من» نبوده و همیشه «ما» بودهاند، بی آنکه بخواهند یا متوجه شوند، هر دو به سرباز خوش سر و زبانی بنام هیو دل میبندند و این نخستین تجربه تلخ آنها در رویارویی با واقعیت زندگی است: «و بین ما یک غریبگی بود. و این بدترین قسمت داستان بود. از وقتی من رفتم دیدن هیو... دیگر کامل نبودیم. نمیتوانستیم تصور کنیم چطور میتوانیم دوباره کامل شویم...»
با این حال، آنچه پایان تلخ این داستان را رقم میزند، پیش و بیش از هر چیز احساس بی هویتی ناشی از پایان یافتن جنگ است، احساسی که همه به جنگ روندگان عالم پس از پایان همه جنگهای عالم آن را تجربه میکنند:
«وقتی برگه هایمان آمد نمیدانستیم به چه فکر کنیم. حالا همه چیز تمام شده بود. واقعا تمام شده بود. ما دیگر لازم نبودیم. دیگر معلق بودیم. داخل چه چیزی، نمیدانستیم. از زمان آتش بس، با تعطیلی اردوگاهها از این اردوگاه به دیگری منتقل میشدیم و این جزیی از شگفتی ماجرا بود... خلق و خوها عوض شده بود. مردان بی قرار و مشتاق رفتن بودند و از قوانینی که هنوز مجبور بودند براساس آنها زندگی کنند خشمگین. دعوا و مرافعه همیشگی بود. مردانی که دوشادوش هم جنگیده بودند حالا با کوچکترین بهانه ای مشت شان را حواله همدیگر میکردند. یعنی دنیای جدید همین بود؟»
داستان عمیق در قالب سی و هشت تابلوی مجزا، و از زبان شخصیتهای مختلف داستان روایت شدهاست. این تابلوهای به غایت زیبا و شاعرانه، در نهایت ایجاز عمیق ترین احساسات و روابط بشری را پیش چشم مخاطب قرار میدهند. تماشای این تابلوهای زیبا را از دست ندهید.
اما دومین داستان بلند این مجموعه «شبانی ها» نوشته جورج ساندرز، داستان تامل برانگیزی است که در پس مضمون نامتعارف خود پردهاز حقایق تلخی برمی دارد. مرد و زن میانسالی برای امرار معاش در غاری مصنوعی نقش انسانهای نخستین را بازی میکنند. آنان موظفند براساس قوانینی که کارفرمایان شان وضع کردهاند از بام تا شام و هر زمان که گردشگری به ناگاه سرش را در غار فرو میکند، با ایما و اشاره با هم ارتباط برقرار کنند، ادای حشره خوردن را درآورند، و حتی نسبت به یکدیگر خشونت بورزند. زن و مرد هر دو مشکلات مالی و خانوادگی شدیدی دارند. زن پسر نااهل و معتادی دارد و مرد کودک بیماری که هزینه دوا و درمانش کمرشکن است. زن چند بار اشتباه میکند و قوانین کارفرمایان را زیرپا میگذارد و مرد ناچار میشود برخلاف میلش کاری انجام دهد و...
داستان شبانیها قصه تلخ مرگ کرامت و شرافت آدمی در نظامی است که انسان را به هیچ هم حساب نمیکند و هدف هر وسیله ای را توجیه میکند.
سومین داستان بلند مجموعه حاضر «خادمین نقشه» نام دارد، به قلم آندرئا بَرِت. این داستان قصه رنجها و مرارتهای ماکس، نقشه بردار انگلیسی جوانی، است که درنیمه دوم قرن نوزدهم در پروژه مساحی و نقشه برداری از کوهستان هیمالیا شرکت کرده. او که جسمی نحیف و مزاجی ضعیف دارد، در روند کار خود با مشکلات فراوانی روبرو میشود. ولی تنها دلگرمی اش نامه هاییست که همسرش پیش از عزیمت وی به هند برایش نوشته و در چمدانش گذاشته تا ماکس به تدریج و در مناسبتهای مختلف آنها را بخواند. ماکس بشدت تنهاست. همکارانش به هر بهانه ای او را دست میاندازند و آزار میدهند. او در گپ و گعده هایشان شرکت نمیکند و از آنها کناره میگیرد چون آنها دائم از سیاست حرف میزنند و ماکس از سیاست بیزار است. در آن دوره منطقه شبه قاره هند درگیر منازعات و تحولات پیچیدهای بود که از جمله آنها میتوان به مبارزات اقلیت سیک، الحاق ایالت پنجاب به هندوستان، و انتقال قدرت از کمپانی هند شرقی به کراون اشاره کرد. میان همکاران ماکس نظامیانی هستند که در جنگ برمه یا پیشاور شرکت کردهاند. آنها داستانهای بسیار بسیار تلخ و هولناکی از جنگ با هندیها به خاطر دارند و گاه گاه تعریف میکنند. ماکس درک نمیکند چگونه یک امپراطوری میتواند بر پایه چنان ظلم عجیب و جنایات فجیع بنا شود. هیچ درک نمیکند. او نمیتواند اخبار حمله کشورش به کشمیر و قتل عام مردم بی گناهش را نشنیده بگیرد.
با این همه، آنچه باعث میشود ماکس به درستی کار و حضورش در هندوستان شک کند، ملاقات تصادفی با یک مرد میانسال فرانسوی است بنام شوتو. شوتو سالهای سال در هند آواره بوده و به جای جای کوهستانی که ماکس و همکارانش در حال نقشه برداری از آن هستند سر زده. ولی تنها و بدون نقشه. نقشه برای شوتو هیچ معنا و مفهومی ندارد. از اینرو به ماکس میگوید: «من هیچ وقت نقشه رسم نمیکنم. ممکن است دست نااهل بیفتد.» بنظر او نقشه هایی که ماکس رسم میکند لاجرم به چنگ دولتمردان و ارتش هایشان یا بازرگانان و مسافران میافتند و بی شک عدهای از آنها برای طراحی یک حمله یا پایان دادن به آن سوء استفاده میکنند. ماکس که سراسر عمر در معصومیتی کودکانه زیسته در آن سوی عالم و آنهمه دور از وطن، در طبیعتی به غایت زیبا و به غایت بی رحم، متوجه میشود به نظامی خدمت میکند که تنها سودای چپاول ملتها را در سر میپروراند و هیچ پروایی از نسل کشی و ویرانگری ندارد. با اینهمه، وقتی زمان بازگشت فرا میرسد دست به کار غریبی میزند...
اما در مجموعه حاضر داستانی هم از آلیس مونرو، نویسنده شهیر کانادایی، به چاپ رسیده باعنوان «پل معلق». این داستان هم همچون سایر داستانهای مونرو در درون خود رازی دارد که حل آن مشارکت خواننده را میطلبد. زن میانسالی بنام جینی به سرطان مبتلاست و مراحل شیمی درمانی را میگذراند. همسرش نیل سعی میکند به بهترین شکل از او مراقبت کند. روزی گذر آن دو به خارج شهر میافتد و نیل مدتی جینی را تنها میگذارد. جینی سر از یک مزرعه ذرت در میآورد و بعد که راهش را از میان ذرتها پیدا میکند، با پسر جوانی بنام ریکی آشنا میشود. ریکی که پسر ساده دل و مهربانی است از جینی اجازه میخواهد او را به منزلش برساند. آن دو در راه به پل معلقی میرسند و...
لری دارک معتقد است داستان پل معلق با قدرتی جادویی خواننده را به درون خود کشیده و تجربه ژرف و روشنی را در اختیارش قرار میدهد. قهرمانان داستانهای مونرو بیشتر زنان هستند. آنان اغلب با ازدواجهایشان، انتخابهایشان، و اقداماتی که از آنها پشیمان شده یا روزی پشیمان خواهند شد، مشکل دارند. با اینهمه داستانهای او جهانی و اخلاقی هستند. چشم انداز داستانهای مونرو سنتی است ولی به لحاظ استفادهاز زمان و ساختار روایی تجربی مینماید. آثار مونرو روی چند سطح کار کرده و با هنرمندی و انسانیت فراوان اعماق تجربه را میکاوند. جالب است بدانید داستان پل معلق توانست جایزه سوم مجلد سال 2001 را از آن خود کند.
مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده ی جایزه ا.هنری سال 2001 که عنوان زیبای «عمیق» را بر پیشانی دارد، همچون باقی مجلدات این مجموعه، داستانهای خواندنی و قابل تاملی دارد که از شما دعوت میکنم آنها را بخوانید و از خواندن شان لذت ببرید.