زنان علیه باورها | آرمان ملی


«بنویس من زن عرب نیستم» مشتمل بر یازده داستان کوتاه از نویسندگان زن عرب است. داستان‌ها هر کدام مولفه‌های خاص خودشان را دارند و از جهاتی قابل بررسی هستند. در تمام داستان‌ها ما با دغدغه‌های مشترکی مواجه هستیم. دغدغه‌هایی که گویی مانند یک نخ نامریی تمام داستان‌های این مجموعه را به‌هم متصل می‌کند. از جمله این دغدغه‌ها می‌توان به کلیشه‌های جنسیتی رایج در جوامع عرب، برخورد با زنان، مساله طلاق، حق حضانت فرزندان، ارث و میراث و جنگ و تبعات نامبارک آن و مسائلی از این قبیل اشاره کرد.

بنویس من زن عرب نیستم

در داستان «بنویس من زن عرب نیستم» که نامش برگرفته از شعر محمود درویش است، غاده السمان به روایت زندگی زنی می‌پردازد که بعد از مرگ همسرش در یکی از کشورهای اروپایی به‌تنهایی زندگی می‌کند. خدمتکاری به نام گلوریا گاهی برای نظافت منزلش به خانه او می‌آید. گلوریا یک شب، زنگ خانه او را می‌زند و ادعا می‌کند که در خانه‌اش روح دیده. درنتیجه شب را آنجا می‌ماند و در این اثنا، راوی، به واکاوی زندگی خودش و گلوریا می‌پردازد. گلوریا یک دورگه فرانسوی عرب است و با مردی به‌نام صافی ازدواج کرده و در مدت زندگی با صافی متوجه می‌شود که همسرش به‌خاطر زن‌بودن او، هیچ حق انسانی برایش قائل نیست... هنرمندی نویسنده دقیقا آنجاست که ارواح را وارد داستان می‌کند؛ چراکه در داستان بعدی «دژ بسته مغزهاست»، همین برداشت و پرداخت اجتماعی از مسائل و محدودیت‌های زنان در جوامع سنتی و عرب زبان وجود دارد و البته همان استفاده از مفهوم ارواح هم بسیار قابل تامل است. ارواحی که انگار دست از سر زن‌ها برنمی‌دارند و درواقع همان باورداشت‌ها، عقاید، نظریاتی است که جامعه، خانواده، والدین و... درباره جایگاهش به‌عنوان یک زن، به او تزریق کرده است.

در داستان دیگر کتاب «بوی زن، بوی شهر» از نویسنده لبنانی علویه صبح، این نگاه کمی عریان‌تر است و او مستقیم و بدون هیچ لفافه‌ای به سراغ موضوع رفته: «پرستار دیگری از کنارم رد شد. من دوباره پرسیدم که دختر است؟ نگاهم کرد و چیزی نگفت. گمان کردم بلایی سر خواهرم آمده. پریدم توی اتاق عمل و از پزشک پرسیدم. گفت: دختر است. خبر را به‌گوش مادرم رساندم. مادرم گفت: پرستار حق دارد. هرکسی خبر دختردارشدن کسی را بدهد، چهل روز پیش خدا روسیاه می‌شود. پرستاراین خبر را به من نداد و بااین‌حال سیاه‌سوخته بود و خواهرم در بستر مانند گلی سفید، زیبا بود.»

یکی دیگر از موضوعاتی که در این مجموعه به آن پرداخته شده، جنگ است؛ جنگی که به‌جانِ برخی کشورها افتاده و به‌خاطر تبعات آن عده‌ای کشته شده‌اند، عده‌ای آواره و عده‌ای هم به کشورهای دیگر مهاجرت کرده‌اند و با ناملایمات این مهاجرت‌های اجباری، دست به گریبان شده‌اند؛ آنطور که در داستان «الگرو» از هدی برکات نویسنده لبنانی می‌خوانیم: «ما لبنانی‌ها به‌محض دیدن دوستان خارجی‌مان در کشورهای دور، دچار مشکلی می‌شویم: دیگر نمی‌توانیم رویدادها را به‌یاد بیاوریم که روزگاری در کشور خود با آنها دست‌وپنجه نرم کرده‌ایم. برای ما یادآوری روزنگار جنگ، از کوه‌کندن هم سخت‌تر است. انگار اصلا لبنانی نیستیم و مزه جنگ را نچشیده‌ایم. گویی جنگ داستانی بوده که در گذشته دور آن را در کتابی خوانده‌ایم و کتاب را گم کرده‌ایم.»

این بازتاب جنگ و ویرانی‌های اجتماعی و تاثیری که بر روحیه انسان‌ها و بخصوص زنان این جوامع داشته از درونمایه‌های اصلی مجموعه است و نویسندگان به‌خوبی توانسته‌اند آن را برجسته کنند. درواقع به‌نوعی این داستان‌ها در حیطه ادبیات مهاجرت هم رده‌بندی می‌شوند؛ چراکه این انسان فراری از جنگ، در کشور ثانی، با مسائل و رویدادهای دردناک دیگری مواجه می‌شود. مسائلی از قبیل بی‌هویتی، تنهایی، سردرگمی، فقدان تمام داشته‌های قبلی؛ همانطور که در داستان «پانوشت‌هایی برای خانم ب»، از نویسنده عراقی عالیه ممدوح آمده: «اگر قید بیروت را بزنم، به کجا بروم؟ با وجود همه چیزهایی که درباره بیروت می‌گویند، اینجا یک شهر است اما شهری با رنگ درنگ. شهرهای زیادی دیده‌ام، اما هنوز سنگ بیروت را به سینه می‌زنم. آری، بیروت و خیابان‌هایش را می‌پایم، پوشیده از زباله‌ها و آدم‌هایی که بهتر است بی‌‌سرشماری زندگی کنند. داستان جوانان دیروز این شهر که پیکرشان بر دوش‌ها افتاده بود، مرا از هوش می‌برد...»

در مجموع، داستان های کتاب نمونه بسیار خوبی از پیشرفت زنان نویسنده در کشورهای عربی است؛ داستان‌هایی که به‌خوبی مخاطب را جذب و با خود همراه می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...