ژیل پرو و تکه های گم شده تاریخ | شرق


داستان های ژیل پرو [Gilles Perrault] معمولابا شروعی ناگهانی در همان سطر اول خواننده را غافلگیر می‌کنند و او را به دل رویدادی غالبا تاریخی پرتاب می‌کنند. تجربه پرتاب شدگی خواننده در داستان های پرو با نوعی هراس آمیخته است. هراسی که هم ناشی از شروع ناگهانی قصه است و هم برآمده از ماجرای داستان و وضعیت شخصیت های قصه ها. از بین هفت قصه ای که ابوالحسن نجفی از ژیل پرو انتخاب کرده و آنها را در مجموعه ای با نام «وعده گاه شیر بلفور» [Les sanglots longs] به چاپ رسانده، همه داستان‌ها به جز دو داستان آخر مجموعه که البته می‌توان آنها را رمان کوتاه هم نامید، از زاویه دید سوم شخص روایت می‌شوند.

وعده گاه شیر بلفور  Les sanglots longs Gilles Perrault

زاویه دید سوم شخص در داستان های پرو غالبا سوم شخصی محدود به ذهن شخصیت‌ها است و به عبارتی راوی بازتابنده یا کاتب ذهنیت شخصیت داستان‌ها است و به همین خاطر تشویش و هراس و تناقضی که در اغلب شخصیت های داستان های پرو دیده می‌شود به طرز محسوسی به خواننده منتقل می‌شود. از بین داستان های این مجموعه، قصه اول با نام «نامزد و مرگ» از یک حیث متمایز از دیگر داستان‌ها است و آن اینکه این داستان ارتباطی با تاریخ ندارد. بااین حال این قصه نیز در همان جمله اولش، وقتی راوی خبر از ورود زودهنگام و دور از انتظار افرادی نامعلوم می‌دهد، نوعی تشویش در خواننده به وجود می‌آورد. و ضمنا شخصیت های این قصه نیز با تناقض و تردید روبرویند و در آخر هم قصه با تلخی پایان می‌گیرد و حسرت و عشقی فروخورده باقی می‌ماند.

این مجموعه اگرچه شامل قصه هایی بهم پیوسته نیست اما ارتباطی میان داستان‌ها برقرار است که چون نخی نامرئی از میانشان می‌گذرد و به یکدیگر وصلشان می‌کند. قصه های این مجموعه، به جز همان اولی، همگی به رویدادی تاریخی پیوند خورده اند و میان گذشته و اکنون در آمد و رفت اند و مهم تر از اینها اینکه داستان‌ها راه خود را از طریق تصویرکردن ذهنیت شخصیت‌ها باز می‌کنند و پیش می‌روند. داستان‌ها هریک به واسطه ای نقبی به گذشته می‌زنند، گذشته ای که اگرچه با امر کلی و تاریخ پیوند خورده، اما بیش از آن به وضعیت شخصیت های درگیر موقعیت های تاریخی توجه داشته است. گذشته داستان های پرو، گذشته ای است مربوط به قهرمانان، خائنان و قربانیان تاریخ. در این داستان‌ها تصویر قطعی از قهرمان، خائن و قربانی وجود ندارد و داستان‌ها مدام میان این سه وضعیت در نوسان اند. شخصیت های داستان های ژیل پرو غالبا سوژه هایی تاریخی اند اما لزوما همه آنها قهرمان هایی تام و تمام نیستند بلکه آدم هایی اند که در مواجهه با رویدادی تاریخی (هجوم نازی‌ها و اشغال فرانسه، جنبش می‌۶۸، نبردهای استقلال الجزایر و...) به سوژه های سیاسی و تاریخی تبدیل شده اند اما بااین حال این سوژگی، آنها را بدل به ابرقهرمان های خیالی و اسطوره ای نکرده است. هریک از آنها می‌توانند در زیر فشار وادهند، دچار وحشت شوند، روحیه حسابگرانه داشته باشند و به عبارتی در داستان های پرو مرز روشنی میان قهرمان و خائن وجود ندارد.

داستان های پرو هریک تکه هایی از تاریخ را برگزیده اند، تاریخی که معاصر نویسنده است و غالبا به فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم مربوط است. ژیل پرو در داستان هایش به سراغ نقاط نامکشوف و دیده نشده تاریخ معاصر رفته و از زاویه ای دیگر به مبارزان نهضت مقاومت فرانسه، جنبش می‌۶۸، جنگ جهانی دوم، وقایع استقلال الجزایر و مبارزات استقلال طلبان ایرلند شمالی پرداخته است. ژیل پرو در دوره خدمت نظامش در الجزایر بوده و در آنجا از نزدیک شاهد خشونت نظامیان فرانسوی بوده و بعدها تحقیقات زیادی درباره ناگفته‌ها و وقایع فراموش شده جنگ جهانی دوم کرده است. داستان های او، پر شده از سوال هایی که گاه بی پاسخ می‌مانند و در آخر معلوم نیست که مرز میان قهرمان یا خائن کجاست و همه آنها با «دوگانگی تناقض آمیزی» روبرویند. داستان های این مجموعه به دنبال ارائه تصویری اسطوره ای از قهرمانان نیست بلکه می‌کوشد به ذهنیت مبارزان نزدیک شود و دغدغه ها، ضعف ها، مقاومت‌ها و وادادن های آدم های درگیر در موقعیت های تاریخی را به تصویر بکشد. بیشتر قهرمانان این داستان‌ها قربانی اند. قربانی شرایطی که به آنها تحمیل شده بی آنکه نقش چندانی در ساختن این شرایط داشته باشند.

داستان دوم مجموعه با نام «بازگشت بیبندوم»، همچون دری است برای ورود به جهان داستانی مشترکی که قرار است از این قصه به بعد روایت شوند. «بازگشت بیبندوم» به نوعی بازگشت «شر» است، اگر بتوان گفت شر یا شیطان پیش از این مرده بوده است. بیبندوم که عضو سابق گشتاپو است، نماد شر جهان امروز است. او نماد جنگ، شکنجه و دورانی است که انگار به سر رسیده اما از قضا هنوز در شکل وشمایلی متفاوت تداوم دارد و حالابه یکباره ظاهر شده است. این داستان در سطر اولش طوری خبر از بازگشت بیبندوم می‌دهد که انگار هنوز دوره جنگ است و عضوی از گشتاپو می‌تواند بعد از ربع قرن باز هم شخصیت قصه را مورد خطاب قرار دهد: «از پشت سر خود صدای محکم و خشنی شنید: از جاتان تکان نخورید! گشتاپو است!» شخصی که مورد خطاب بیبندوم قرار گرفته، عضو سابق نهضت مقاومت فرانسه است که در دوره جنگ توسط او بازداشت شده بود و اینک در دوره بعد از جنگ و در کشورش، فرانسه، باز مورد خطاب بیبندوم قرار گرفته است. با این خطاب ناگهانی در همان شروع داستان، خواننده نیز انگار در همان جایگاه شخصیت قصه قرار می‌گیرد و میان «تن و روانش» جدایی می‌افتد: «در حالی که هزاران عضله که او از وجودشان خبر نداشت در تنش منقبض می‌شد نوعی کیف آمیخته به سستی بر او چیره شد (کارم ساخته است) و او همیشه فکر کرده بود که این حتما شبیه کیفی است که پس از رفع خماری به معتاد دست می‌دهد.» بیبندوم، عضو سابق پلیس مخفی آلمان نازی، در دوره بعد از جنگ باز هم به فرانسه برگشته اما این بار در قامت کارخانه دار و سرمایه داری که دم از وظیفه می‌زند. او حالاتوریستی است که قصد گشت وگذار دارد و در مواجهه با زندانی سابقش هنوز هم دست بالارا دارد. شکنجه گر سابق حالاخود را پدری می‌داند که چشم زندانیانش را به واقعیت می‌گشوده و با انواع شکنجه از آنها حرف می‌کشیده است. عضو سابق نهضت مقاومت فرانسه که در گذشته زیر شکنجه های بیبندوم واداده و حرف زده بود، در رودررویی مجدد برای پیروزی بر شکنجه گرش از برادرش نام می‌برد که در زیر شکنجه حرفی نزده و در نهایت مرده است. اما در آخر گرهی دیگر در داستان به وجود می‌آید و بیبندوم از خیانت برادر و زن زندانی پرده برمی دارد و وضعیت همچنان مبهم باقی می‌ماند. سال‌ها بعد از اتمام جنگ، بیبندوم هم روایت خود را از ماجراها دارد و بی هیچ ترسی به فرانسه برگشته و در مواجهه با زندانی سابقش، شکنجه‌ها را توجیه می‌کند و از انجام وظیفه حرف می‌زند: «من به طور عادی وظیفه ام را انجام می‌داده ام. البته وظایف ناخوشایند هم هست. عینا، نه کمتر و نه بیشتر، مثل وظایف چتربازهای فرانسوی در الجزایر یا متخصصان آمریکایی در ویتنام یا پلیس های اسرائیلی در سرزمین های اشغالی. به قول شما فرانسوی ها، زندگی است دیگر. راستش تک وتوکی از مشتری های قدیمی من دوستان خوبی شده اند. میزان کارایی روش من صددرصد بود. ما همه نجاستیم، خودتان که می‌دانید.» عضو سابق گشتاپو طوری از گذشته اش حرف می‌زند که نه تنها هیچ ردی از حسرت یا پشیمانی در آن وجود ندارد بلکه از گذشته اش دفاع هم می‌کند. بازگشت بیبندوم با همان شکل و شمایل نشان می‌دهد که جهان بعد از جنگ، هنوز خالی از «شر» نیست و شر به شکلی دیگر همچنان در این جهان پرسه می‌زند و انگار بخشی جداناشدنی از آن است.

داستان سوم مجموعه با عنوان «سالگرد»، تصویری دیگر از موقعیت انسان های درگیر جنگ به دست می‌دهد. عشق های پنهان، قهرمان های ترس خورده، نیازهای جسمانی و ضعف آدم هایی که در موقعیت هایی بحرانی گرفتارند تصویرهایی از پشت صحنه جنگ است که در این داستان بازنمایی شده است. در این قصه آدم‌ها با همه نیازها و احساساتشان قربانی وضعیت بیرونی و امر کلی اند. در داستان های ژیل پرو، شر امری بیرونی است و به وضعیت مسلط برمی گردد و نه به فردیت آدم ها. آدم های این قصه ها، مقهور علایق و احساسات و نیازهای انسانی-حیوانی شان هستند و این شرایط هم درباره قهرمان های قصه‌ها صادق است و هم در مورد خائن ها. به عبارتی وضعیت انسانی در برابر شر بیرونی قرار دارد و آدم‌ها مستعد هر چیزی هستند و در نهایت هریک مقهور شرایطی اند که توسط امر کلی به آنها تحمیل می‌شود. در این وضعیت عشق‌ها به خیانت آمیخته است، مقاومت‌ها شکننده است و قهرمان‌ها غالبا رنجورند. امر کلی و امر شخصی گاه درهم تنیده اند و ضعف های انسانی در بزنگاه های تاریخی سربرمی آورند. در داستانی دیگر از کتاب با نام «مردی از اوکراین»، جاسوسی آمریکایی برای خرابکاری به منطقه ممنوع بلوک شرق وارد شده و درست در پای دیوار برلین و در اوج اضطراب به تجربه ای عجیب و ناقص از لذت جنسی می‌رسد. این داستان در سطر اولش خبر از ضعف شخصی شخصیت قصه می‌دهد «که در زندگی هرگز با لذت جنسی آشنا نشده بود. تصمیم داشت که روزی نزد روان پزشک برود و توضیح این ویژگی را از او بخواهد، ولی هنوز فرصت دست نداده بود. پیش از هفده سالگی، بدنش فقط در دو موقعیت خاص، پیش درآمد لذت را برایش فراهم آورده بود: یکی در جلسه امتحان هنگامی که لحظه تحویل دادن ورقه اش نزدیک می‌شد و می‌دانست که فرصت تمام کردن آن را ندارد و دیگری، باز هم در دبیرستان، هنگامی که دبیر ورزش مجبورش می‌کرد که روی میله چوبی، در ارتفاع پنج متری سطح زمین، خزیده پیش برود(چون دچار سرگیجه می‌شد نمی توانست ایستاده از آن بگذرد). در هر دو مورد، به آستانه کشف لذت رسیده، اما هرگز به خود آن دست نیافته بود. امروز در پای «دیوار» همین حالت را در خود حس کرد. اینجا نیز کم و بیش در همان وضع دوران نوجوانی اش قرار داشت. برای خراب کاری به آلمان شرقی آمده بود و می‌بایست سی ساعت پس از انجام کار هرچه زودتر گزارش خود را تسلیم کند...» ضعف-لذت شخصیت قصه درست در برابر دیوار برلین و موقع خرابکاری سربرمی آورد و موقعیت رقت انگیز او را به تصویر می‌کشد. او چون جانوری در پشت دیوار گیر می‌افتد و امکان گذر از آن را نخواهد یافت، چون قرار است قربانی امر کلی باشد.

داستان های پرو اگرچه هریک به واسطه ای به گذشته برمی گردند، اما در ذیل رجوع به گذشته تصویری از جهان امروز هم به دست داده می‌شود. به عبارتی، گذشته هنوز به پایان نرسیده و رد آن همچنان در جهان امروز دیده می‌شود. جهانی که در آن دیگر خبری از آرمان های قبلی هم نیست و همه چیز درهم شده و مبهم است. این تصویر بیش از هر داستان دیگری در قصه «ناله های بلند» دیده می‌شود. قصه ای که همزمان با جنبش می‌۶۸ است و درباره پسری است که بعد از مرگ پدرش که از اعضای نهضت مقاومت بوده به دنیا آمده و در طول داستان با مسئله خیانت پدرش روبه رو می‌شود و همه زندگی اش وقف یافتن دلیل خیانت پدرش می‌شود و بعد این تردید به وجود می‌آید که آیا پدرش واقعا خائن بوده است؟ او برای یافتن پاسخ این پرسش به زیرورو کردن وقایع گذشته می‌پردازد اما در آخر به تامل درباره وضعیت فعلی خود و جهان اطرافش می‌رسد. دهه بعد از ۱۹۶۰، با سربرآوردن بی عملی و بی ارادگی همراه است و در این قصه پسری که متعلق به نسل دهه ۶۰ است، در جست وجوی واقعیت عملکرد پدرش به درکی درست تر از وضعیت فعلی می‌رسد: «در می‌۶۸ نمی دانست چقدر حق با اوست که می‌خواهد همه چیز را درهم بشکند. و نیز نمی دانست که برای این کار به چیزی بیشتر و بالاتر از سنگرهای خیابانی در محله دانشجویی احتیاج است. جامعه را نمی توان با کندن پوست کف خیابان هایش عوض کرد. آن بی شرف‌ها می‌دانستند که چطور باید همه چیز را تحمل کنند... همه یک جایشان گندیده است. باید تمیز کرد. ولی آسان نخواهد بود. از اینکه کنار بکشیم و در حاشیه بایستیم به جایی نمی رسیم... باید ارتش بشویم. ارتش شدن کند است، سنگین است، قدم رو می‌خواهد، اغلب باید بیهوده دور خود چرخید، عده ای از فرماندهان نالایق اند و عده دیگر دیوانه، ولی به هر حال ارتش است.»

قصه آخر مجموعه با نام «گم گشته» به جریان نبردهای ایرلند شمالی با نیروهای انگلیسی مربوط است و یکی از مبارزان که با اتهام خیانت روبه رو شده، به ساحلی دورافتاده رفته تا مخفی شود. او در تنهایی اش به وقایع مختلفی فکر می‌کند و در جایی از داستان وضعیت جهان امروز را با پوزخندی به پرسش می‌گیرد: «بر روی جنازه من، کلمه «تروریست» را تف خواهند کرد. و با این یک کلمه همه چیز گفته خواهد شد. چنین است زمانه ای که ما در آن به سر می‌بریم. پیروزی بزرگ «اتحاد مقدس» کشورهای مقتدر در این است که با اطلاق کلمه «تروریست» توانسته اند طغیان های احمقانه چند متعصب تک رو را با پیکارهای ارتشی از سربازان مخفی یکسان جلوه دهند، سربازانی که برای آزادی کشورشان مبارزه می‌کنند و اگر از پشتیبانی بی قیدوشرط ملتشان برخوردار نمی بودند از مدت‌ها پیش نابود شده بودند. من برچسب تروریست را با رغبت می‌پذیرم. آن را روی تابوت مانوکیان و بن مهدی و چه گوارا و گمنامان بسیاری مانند من نیز چسبانده اند». اینها اگرچه فکر و خیال هایی است که در ذهن او می‌گذرد، اما می‌تواند نطق او در آخرین دفاع محاکمه اش هم باشد. محاکمه ای که البته هیچ گاه برای او وجود نخواهد داشت و او بی آنکه امکان دفاعی داشته باشد کشته خواهد شد؛ «چنین است زمانه ای که ما در آن به سر می‌بریم».

داستان «گم گشته» از زاویه دید اول شخص روایت می‌شود و برخلاف اغلب قصه های این مجموعه که گفت وگوی کاراکترها بخشی مهم از داستان را شکل می‌دهد، این داستان از طریق توصیف تردیدها و ترس های ذهنی راوی پیش می‌رود. راوی قصه در تنهایی اش خود را همچون مهره ای فرض می‌کند که در دست نیروهایی نامعلوم گرفتار است و هویتش در میان تردیدها و خیانت های اطرافش به چالش کشیده می‌شود: «روزنامه‌ها خواهند نوشت که او باعث و بانی همه چیز بوده است و من بازیچه عشق و هوس قرار گرفته ام. آن گاه وضع آدم ساده لوحی را خواهم داشت که افساری بر گردنش افکنده و به آنجا که دلخواهشان بوده کشیده اند. ولی حقیقت این نیست. من آزادانه و آگاهانه تن به خطر داده ام. و پشیمان هم نیستم. یعنی تا این زمان پشیمان نیستم. ولی اگر قرار بر این باشد که با گلوله دوستان مورین از پا درآیم با تلخی زهر در کام خواهم مرد. مورین همیشه می‌گفت: «یاران ما». پس آنها «یاران من» هم هستند. اما من از این پس برای آنها چه خواهم بود؟ سربازی گم گشته یا خائنی کشتنی؟» «گم گشته» از معدود قصه های این مجموعه است که توصیف طبیعت در آن دیده می‌شود، طبیعتی بکر در ساحلی دورافتاده که البته برای راوی قصه آرامشی به همراه ندارد؛ چراکه او سال هاست از سیر طبیعی زندگی دور افتاده و به موجودی ترس خورده تبدیل شده که هر لحظه منتظر وقوع حادثه ای است: «این ولایت ظاهرفریب است. همه اسراری دارند، پنهان کارند، مخفیانه فعالیت هایی می‌کنند و همه با هم کنار می‌آیند. در اینجا نیز مثل جاهای دیگر، من بیگانه ام، از افراد خانواده نیستم. هرچه زمان بیشتر می‌گذرد خودم را بیشتر گرفتار تار عنکبوت ناپیدایی حس می‌کنم.» در طول قصه هرچه وضعیت راوی پیچیده تر می‌شود شرایط جوی ساحل نیز بدتر می‌شود و طوفانی هول انگیز به ساحل هجوم می‌آورد و انگار وضعیت راوی و طبیعت درهم تنیده است: «شب سراسر طوفانی بود. باد شمال شرقی امواج را با چنان شدتی به تلماسه می‌کوبید که من هرگز نظیر آن را در این دریای آرام ندیده بودم. ماسه گویی با جاروی برقی غول آسایی مکیده می‌شد و پیاپی بر شیشه سرتاسری می‌بارید... به اتاقم پناه بردم. منظره خیره کننده ای بود. گاهی پرتو ماه از لای ابرها بیرون می‌زد و نورافکنی بر دریای شناخته ناشدنی می‌تاباند. گویی دریا، چون موجودی زنده، اراده کرده بود که همه چیز را از جا بکند و با خود ببرد: تلماسه‌ها و ویلاها و چمن‌ها را، این جهان جامد را که ضد ذات سیالش بود. هول انگیز بود... خوابم نمی آمد. تمام بعدازظهر را خوابیده بودم. می‌ترسیدم که پنجره‌ها و در شیشه ای از حمله باد فرو بریزند و، به طور مبهم، گویی در کابوسی کودکانه، وحشت این را داشتم که موج غول آسایی از دل تاریکی بیرون بجهد و ویلارا با خود ببرد. ولی این هجوم گیج کننده، در عین هیبت، به نحوی دل خوشم می‌داشت. بخارهای عفن ترس را می‌زدود. طبیعت تار عنکبوتی را که در آن دست وپا می‌زدم از هم می‌درید. دوباره به طبقه همکف رفتم و گوشی تلفن را برداشتم. هیچ صدایی نمی آمد. ارتباط قطع شده بود...» مرگ سرنوشت محتوم راوی قصه است. او و دیگر شخصیت های قصه های ژیل پرو، همگی قربانیان فراموش شده تاریخ اند. این قصه‌ها از فراموشی تن می‌زنند و نشان می‌دهند که راه‌ها و بیراهه‌ها گاه چنان درهم می‌شوند و وضعیتی چنان هول آور می‌آفرینند که آدم های گیرافتاده در این وضعیت تا مغز استخوان گرفتار دوگانگی تناقض آمیزی اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...