مصادره «تاریخ» در متن جهانشمولِ «شعر» | مریم آموسا
نام علیرضا پنجهای خیلی زود به زمره شاعران «تثبیتشده» در قلمرو شعر فارسی پیوست. کافی است به یاد آوریم چاپ شعرهای او را در مطبوعات معتبر ادبی ایران در دهه 60؛ دههای که زودتر از 30 سالگی پنجهای به پایان رسید. او که زاده 27 مرداد 1340 است، اگرچه مجموعه «سوگ پاییزی» را در 17 سالگی منتشر کرده بود اما این «همنفس سروهای جوان» در 26 سالگی او بود که استعداد «جدید و جوان»اش را به آینده نوید میداد. با انتشار دو مجموعه «آن سوی مرز باد» و «برشی از ستاره هذیانی» در سال 1370، پنجهای به شاعری تبدیل شد که در 30 سالگی چهار کتاب داشت.
جز گردآوری مجموعهای از شعرهای همولایتیهایش برای نشر مروارید با عنوان «گزینه شعر گیلان» در دهه هفتاد کتابی چاپ نکرد. در عوض در دو دهه بعد چند مجموعه از او منتشر شد که عبارتند از: «عشق اول»، «پیامبر کوچک»، «شب هیچوقت نمیخوابد»، «کوچه چهرزاد»، «عشق همان اویم است»، «از خویش میدوم» و نیز برگزین ده کتابش به نام «تو را به اندازه تو دوست دارم». او روزنامهنگار و منتقد هم هست و در دورهای سردبیری فصلنامه «گیلانزمین» را برعهده داشته.
به تازگی کتابی از او با نام «مسافرخانه بهشت گیلان» منتشر شد که خود آن را اثری منثور میداند و تلفیقی از همه هنرها. به این مناسبت با او گفتوگو کردیم:
چه شد تصمیم گرفتید مردگان را به مسافرخانهای در رشت احضار کنید؟
من یک رمان نیمه تمام دارم که روایتی تاریخی از گیلان در گذشته است. آن را طی سه ماه در سال ۹۳ نوشتم، اما مشغله و وقایع اتفاقیه اجتماعی از نوع جهان سومی آن، سبب نوعی دلسردی و نیمه تمامی کتاب شد. روایت شخصیتهای سه اتاق از این مسافرخانه را همان سال ۹۳ نوشتم. شاید شأن نزول این کارها هم از این رو باشد؛ اما من به قول کیهان خانجانی مردگان را احضار نکردم که با دیدن و مطالعه کتاب در خانه دوست مشترک مستندساز، حامد اریب به او گفت پنجهای در این کتاب انگار احضار مردگان کرده! تصریح میکنم که نه قصد احضاری در کار بوده و نه قراری داشتیم برای رستاخیز مردگان! من به تاریخ شفاهی بسیار علاقهمندم. از دهه 60 در جریان سفر دهه ۳۰ نیما به رشت توسط دوستان فقیدم، بهمن صالحی و -دیر بپاید- رحمت موسوی قرار گرفته بودم. شأن نزول دو روایت دیگر از دو اتاق مسافرخانه نیز برمیگردد به دوره عضویت من در شورای سیاستگذاری همایش بازشناسی نهضت جنگل در آغاز دهه 80 و بازدید ما از مراکز اسناد تاریخی و موزهها و کتابخانههای تهران؛ که ذوالفقار خان مهندس ترسیمکننده نخستین نقشه تمامرنگی در عهد ناصری از همان مقطع به ضمیر ناخودآگاهم راه مییابد تا 13 سال بعد در روایت یکی از اتاقهای مسافرخانه بهشت گیلان در کالبد او جانی از خیال شاعرانه بدمم. شخصیت میرزاکوچک نخستین رییسجمهوری شورایی ایران که با فتح تهران اعلام جمهوری کرده بود و چگونگی مرگ او و تاریخ نهضت جنگل هم که از دغدغههای همیشگی من از جوانی بوده است. روایت یک عطار و روایت شعری خودم هم که روایات دیگر این مسافرخانه بودند.
در مسافرخانه بهشت گیلان بیشتر روایتگری شما مشهود است تا وجه تصویری. آیا این روایتگری ریشه در زیست دهه اخیر شما دارد؟
به قول اقبال لاهوری «گمان مبر که به پایان رسید کار مغان/ هزار باده ناخورده در رگ تاک است» درود، بله. مسافران مسافرخانه را قصه کردن موتیوی جز روایت نمیطلبد. بر بستر روایت است که ضمیر ناخودآگاه دیتاهای لازم شخصیتها را میسازد. آن «آنیت» لحظه کتابت هر چه که خواست را به آفرینشگر تحمیل میکند. اینجاست که اثر پدید میآید و مخاطب آن را به سنجه میگیرد و به قضاوت آن مینشیند. پنهان از مخاطب هوشمند نیست که این یک مجموعه تجربی است که در فرمی بینارشتهای جولان میدهد و پوزیشین آوانگارد دارد. قبول دارم که در این مجموعه مخاطب عادی سردرگم میماند که گاه با روایتی شاعرانه مواجه است، گاه با نثری شاعرانه، گاه انگار دارد نمایشنامه میخواند، گاه گویی روایت دورهمی شاعرانه و نقد و گاه صحنهای سینمایی. این آلبوم پکیجی از چند رشته را در هم تنیده و به شما ارایه میدهد و انگار دارد اثر کشف و شهود یک مارکوپولوی ادبی را پیشرویتان مینهد. بیقرار، چنان موجی که آرامش دریا را بر نمیتابد و آسودگی آن عدم اوست. من در مجموعههای در دست تدوینم «من»های دیگری در آستین دارم. «من»هایی که به اقتضای هر شعر از رتوریک لازم برای همانگونه شعر هزینه میکند.
در واقع خود راه بگویدت که چون باید رفت.
در این مجموعه گویی صحنههای یک نمایشنامه را پیش میبرید؛ انگار رشت و مسافرخانه بدل به شخصیتی منحصر به فرد در شعر شما میشوند. فکر نمیکنم رشت پیشتر چنین کارکردی در شعر شاعران پیدا کرده باشد.
به نکتهای مهم اشاره داشتهاید. تشخصبخشی به افراد و مکانها و برندسازی از آنها در ضمیر من نهفته و در شعرهایم برای رشت ممیزهاند و بهجز شعرهای متعددم برای رشت، نام کتاب من نیز «کوچه چهرزاد» بوده که سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه چاپ شد. کوچه جوانسالی و بلوغ ادبی و فرهنگی من، کوچه عشق اول، ازدواج و سپس تولد پسرم و بروز تمایلات انقلابیام. در میان سایر کتابهای در دست تدوین کتاب «نبش کوچه تلفنچی» هم هست که نشانی محل سکونت استیجاری یک کارمند وزارت کشور بود و البته محل تولدم در ساوه تا سه، چهار سالگی و کتاب «نبش کوچه شنگول» که زندگیام در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ در آنجا سپری شد. خانهای که در آن مهمترین چهرهها آمد و شد داشتند. نخستین جلسه پیش از اخذ پروانه برای فعالیت خانه فرهنگ گیلان در بزرگداشت محمدتقی صالحپور روزنامهنگار شهیر جنگهای ادبی در کوچه شنگول گرفته شد. اسماعیل جمشیدی هم در مجله آرمان گزارش نشستش را چاپ کرد. شعرهای کتاب «آنسوی مرز باد» و «برشی از ستاره هذیانی» من نیز که همزمان سال ۱۳۷۰ منتشر شدند و براساس آرای منتقدانی مانند دکتر رضا براهنی، کاظم کریمیان و منوچهر هدایتی خوشکلام در مجله تکاپو از نخستین کتابهای مورد توجه منتقدان در جریان موسوم به شعر دهه هفتاد محسوب میشوند، در «کوچه شنگول» نوشته شدهاند.
با توجه به فراخواندن افراد حقیقی مانند نیما و دیگران به مسافرخانه، پرسش این است که آیا کسان دیگری نبودند که بتوانند حلقه اتصال به رشت شوند؟
مسافرخانه مکانی مجازی است برای آمد و شد شخصیتها. کشف و شهود در روایت اتاق اول بود که همراه خود نام مسافرخانه بهشت گیلان را به ارمغان آورد. البته همانگونه که پیشتر گفتم روایت و بعدها عکسهای سفر نیما به رشت و رسانهای شدن جریان انتساب سرقت ادبی ادیبی زنجانیالاصل ساکن رشت که اشعار حزین لاهیجی را با دستکاری تخلص او بهنام خود چاپ میکرد، توسط دکتر شفیعی کدکنی به عنوان نخستین آفرینه کتاب، در پدیدآیی این اثر بیتاثیر نبوده است. در واقع باقی اتاقها در پی مکاشفه اول اتاقهای دیگر مسافرخانه را برای روایت از خود رزرو کردند! و البته چه بسا که اگر عمری باقی بود بشود شخصیتهای دیگر را در جلدهای بعدی یا در چاپ دوم همین مجموعه به آن افزود. شخصیتهایی که هر یک جاذبههای ممیزهای دارند برای مخاطبان این کتاب. حلقه اتصال این شخصیتها هم مسافرخانهای است که بهانه روایت مسافرانش شده است.
مطالبی که در شعرتان درباره نیما بیان میکنید، آیا بازتاب نگرش شما به شعر نیمایی است؟
نیما مهمترین نظریهپرداز، منتقدمعلم و انقلابی شعر ماست. البته در کیفیت نمونه شعرهایش به عنوان مصداق و فاکت انقلابش به قواره آن انقلاب نمیرسد. نه حتی اهمیت او در شعر، بلکه دراتمسفر هنر و ادبیات ما بوده است. او دست ما هنرمندان و شاعران را گرفت و به ما دیدن یاد داد. چگونه دیدن. من سفر او را دستمایه کتابم قرار دادم تا ضمن روایت سفرش از منظری مجازی به طرح مواردی واقعی نیز بپردازم؛ اینکه شهردار و ترانهسرا و پژوهشگری بهنام جهانگیر سرتیپپور با او دیدار میکند، اینکه نیما تودهای نشد، اینکه حزب توده تلاش میکرد تا چهرهها را عضو خود کند هم واقعگرایانه است اما کمی واقعیت با تخیل و روایت ذهنی تزویج شده و اثری خلق شده که فقط نخی از وقایع تاریخی را یدک میکشد و بیشترین موتیوش نشأت گرفته از پرداخت ذهن خلاقانه است و بس. اگر جاهایی از شعر دور شدم عمد داشتم تا بتوانم از چند رشته در پدیدآوری این اثر بهره ببرم. توصیف راوی از نیما در بخشی از کتاب صرفا مفری بود برای تغییر لحن در خط روایت.
در این مجموعه و شعرهای اخیرتان چه نگاهی به تاریخ دارید؟ آیا قصد بازتولید تاریخ را در شعر دارید یا اینکه میخواهید تاریخ نانوشتهای را روایت کنید؟
ارسطو عقیده داشت بین شاعر و تاریخنگار در نوشتن به نظم یا نوشتن به نثر فرق نیست، بلکه در حقیقت بین این دو تفاوت از این روست که اولی بر وقایع محتمل و دومی بر وقایع قطعی دلالت میکند. منظور از وقایع محتمل، منطقی انسانی است که در عالم واقع احتمال حادث شدنش کمتر است و نتیجه میگیرد که شعر فلسفیتر از تاریخ است و به امر کلانِ جهانشمول معطوف است و تاریخ، نظرش معطوف به امر جزئی است.
یکی از شیوههای بهره من از تاریخ وجه نوستالژیک آن است، رعایت ترتیب و تسلسل در کار نیست، فقط تاریخ دستمایه شاعر است بهانهای برای روایت. پوری خانم همسر نصرت رحمانی هرگز با عالیه خانم همسر نیما یوشیج دیدار نداشتهاند، یا ذوالفقار خان مهندس جایی نخواندهام که به پاریس و هلند رفته باشد، محل اقامت نیما هم در رشت هتل فردوسی بوده نه مسافرخانه بهشت گیلان. در واقع تاریخ فقط یک نقطه آغاز بوده برای این کتاب که در قالب نوبنیاد با نام تازهای است که پیشنهاد دادهام؛ یک منثوره، نه مجموعه شعر نو به نام «مسافرخانه بهشت گیلان».
و یک پرسش کلیتر: آینده شعر را در جهان چگونه میبینید؟
سال ۸۴ در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در برنامهای با مجریگری علیشاه مولوی اعلام کردم که «کتابت» چمدانش را بسته و دارد خود را با کامپیوتر و گوشیهای هوشمند به ما تحمیل میکند. کتاب و نشریه با اشکالی دیجیتال عرضه میشوند. پیشبینی متاورس و هوش مصنوعی هم لابهلای حرفهایم بود. کتاب «مسافرخانه بهشت گیلان» هم با تزویج امکانات هنرهای نمایشی و داستان و تاریخ و شعر و دورهمی شاعرانه و نقد و... تلاش کرده تا گستره مخاطبانش را پهناورتر کند. با بهره از عناصر بینارشتهای محصولی کاملا نو را به تجربه نشسته و پیشنهاد داده است. آرایههای شعر کهن ما به فراخور همان زمان به شعر امکان تجلی میبخشید. شعر هر دوره نیازمند مقومسازی و مترتب کردن رتوریک همان دوره و گونه است. آوانگاردیسم در چنین وضعیتی انجام وظیفه میکند با افزودن فرآوردهها و دستاوردهای تازه. این راه ترقی بشر است؛ منزل نکردن و مسافر بودن. مسافرخانه استعارهای است از درجا نزدن و عادت و خو نکردن به ماندن و گذار از عافیتطلبی. انتخاب برخی شاعران، شاعر شعر ماندن است و برخی شاعر مردم ماندن.
شاعر شعری رتوریک و ملاحظات زبان بودن، اغلب از تو امکان افزودن بر دامنه مخاطبانت را میگیرد. همینطور در محدودیتی چنداچند مخاطبان زبانهای دیگر را از دست میدهی؛ مگر ذهنت دو زیست باشد، یعنی هم شاعر شعر بمانی هم شاعر مردم و با وجه شاعر مردم بر وجه شاعر شعر بیفزایی. در چنین وضعیتی بخش آگاه ذهن سایه میاندازد بر بخش ناخودآگاه ذهن. مخلص کلام: شعر تابع زبان اندیشه زمان خود است. گمان دارم نقش نشانه و نماد بیشتر شود، از کلمهمحوری فاصله بگیرد؛ گاه حتی یک صوت، یک عکس، یک تصویر. ارکان شعری رتوریک آن نیازمند روزآمد بودن شاعر خواهد بود. شعر از سایر رشتهها بیشتر از اکنون برای خلق خود بهره خواهد گرفت. هوش مصنوعی جایی برای متشاعران و داداییستها نخواهد گذاشت. جوهره شعر با ماهیت بیشتر فنآورانه مطرح خواهد شد. باز هم شعر پاپلیک و شعر آوانگارد خواهیم داشت اگرچه در وضعیت تابع زمان خود. متاورس شاعران را معطوف به سواد خود میطلبد. جوهره شعری به علاوه آشنایی و تسلط بر زبان رسمی دنیا که به کمک هوش مصنوعی دمدستتر خواهد بود و زبان دانشهای فنآورانه پیشنیاز شاعرانگی خواهند بود.
با توجه به گسترش رسانههای ارتباطی، شعر به عنوان رسانه قدرتمندی که قرنها توانسته حیات خود را ادامه بدهد، میتواند همچنان تاثیرگذار باشد؟
چنانچه پیشتر گفتم، در وضعیتی هماهنگ با زمانه خود با شاکله و عناصری دیگر شعر هرگز به عنوان شعور برتر جامعه از جوامع انسانی حذف نخواهد شد. قابلیت تزویجی آن و افزودنیها و کاستنیهایی از خود به صورت روزآمد با بهره از امکانات زمان بروز خود، خواهد داشت؛ چراکه شعر مادر هنرهاست و نشان نخبگی و جور دیگر دیدن در قید زمان و مکان هرگز از ویژگی آن نخواهد کاست.
چه عناصری بر سلیقه مخاطب نسبت به شعر تاثیر میگذارد؟
بستگی دارد، هر شعر و هر کتاب شاعر مخاطب خود را تعیین میکند. مخاطب من در این کتاب طیف گستردهتری از کتابخوانان و دوستداران هنر و علوم انسانی است و البته کسانی که با نوآوری مخالف نباشند و نوآوریهای از این دست را بپذیرند. وظیفه رسانهها و منتقدان پس از انتشار چنین کتابهایی مهم است. حتی خود کتابفروش که کتابشناس باشد و بتواند بهموقع تشخیص بدهد که این کتاب، کتاب مهمی است و باید پیش از آنکه دیر شود مخاطبان آن را بیابند. متاسفانه بدفهمی ما در دهه هفتاد از دموکراسی کار دستمان داد. مجوز فلهای به ناشران و رسانهها و سپس فعالیت پیامرسانها مردم را از برخی حرفهها به غلط بینیاز نشان داد. آنقدر اطلاعات در برابرمان ریختهاند، آنقدر هرزنامه داریم که رسیدن به کتاب و رسانه حرفهای و راهگشا تقریبا غیرممکن مینماید. سلیقه مردم با آثار ما در رسانهها و نقد منتقدان شکل میگیرد. وقتی چرخه لنگ باشد، خب، همهچیز لنگ میشود. ادبیات را در زمان خود باید شناخت. چرا در ۶۲ سالگی من و امثال من باید دهها کتاب چاپ نشده داشته باشیم که اغلب از دهه گذشته هنوز به دست مخاطب نرسیده است!
به عنوان شاعری که دهههای متوالی است که شعر مینویسد، رابطه زیست و خلق شعر را چگونه میبینید؟ چه نوع زیست به خلق شعرهای بهتر میانجامد؟
شعر معشوقه تمامیتخواهی است. اگر از اول میدانستم از آن دوری میکردم. چرا؟ که «عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». اگر باز بپرسید چرا، میگویم چون شعر، شما را برای یک عمر به بند و حصر خانگی خواهد کشاند، تا تمام وقت، به آن فکر کنید و در خدمتش باشید و اما اگر راضی به خودکشی ذرهذره هستید، حالا دیگر، شرط توفیق خودنویسی است، زیست حرفهای شاعر یعنی همه ارکان زندگی در خدمت شعر باشد و اولویتی بالاتراز آن مترتب نباشد نزد شما. در واقع در یک کلام: مانند زندگیات بنویس.