خرمگس‌ها، گاوها را مجبور می‌کردند برای پراندن آنها سرشان را از روی علف‌های خوشمزه بالا بیاورند. این عیش چرای‌شان را منقص می‌کرد اما در عوض باعث می‌شد شهر را گم نکنند. سقراط هم اسم خودش را گذاشته بود «خرمگس معرکه»، چون با پرسش‌های پی‌درپی آرامش ظاهری‌ آدم‌ها را در مورد جواب‌هایی که پیدا کرده بودند، به‌هم می‌زد... مهم این است که سر وجدانش را کلاه نگذارد... شرط بازی، کودکی است و شرط پرسشگری هم


دعوت به مراسم پرسشگری | اعتماد
 

بین همه فلاسفه قدیم و جدید، بیش از همه اسم سقراط با پرسش و پرسشگری گره خورده. خرمگس‌ها، گاوها را مجبور می‌کردند برای پراندن آنها سرشان را از روی علف‌های خوشمزه بالا بیاورند. این عیش چرای‌شان را منقص می‌کرد اما در عوض باعث می‌شد شهر را گم نکنند. سقراط هم اسم خودش را گذاشته بود «خرمگس معرکه»، چون با پرسش‌های پی‌درپی آرامش ظاهری‌ آدم‌ها را در مورد جواب‌هایی که پیدا کرده بودند، به‌هم می‌زد. لشک کولاکوفسکی هم کار فلسفه را «ایجاد شک در امور به ‌ظاهر روشن و قابل درک» تعریف می‌کند و می‌گوید: «فیلسوف نه بذر می‌پاشد، نه محصول برمی‌دارد. او تنها خاک را زیرورو می‌کند و شخم می‌زند.»

 [دنیل کلاک و ریموند مارتین Daniel Kolak and Raymond Martin] پرسیدن مهم‌تر از پاسخ دادن است» [Wisdom Without answers: a brief introduction to philosophy]

روش نویسندگان [دنیل کلاک و ریموند مارتین Daniel Kolak and Raymond Martin] کتاب «پرسیدن مهم‌تر از پاسخ دادن است» [Wisdom Without answers: a brief introduction to philosophy] درباره موضوعاتی که درباره‌اش بحث کرده‌اند، همین روش سقراطی و پرسش‌های پی‌درپی است. جوری که درنهایت همراه خواننده به این نتیجه می‌رسند که درباره آن موضوع چیزی نمی‌دانند؛ «نمی‌دانم»ی که در واقع اوج دانستن است. ریشه این ماجرا به رسمیت شناختن اصل پرسشگری است. خیلی مهم نیست که آدم‌ها یا مکاتب مختلف فکری و فلسفی به این سوالات چه جوابی داده‌اند. به نظرم دست‌کم نصف موضوعات کتاب، موضوعاتی هستند که هر کس باید حتما از آنها یک تعریف شخصی داشته باشد. این پیشکش که بتواند آنها را مکتوب و علمی ارایه کند اما باید بتواند حداقل پنج دقیقه درباره‌شان حرف بزند و نسبت خودش را با آنها مشخص کند. جوری که حرفش سر و ته داشته باشد و بقیه با توجه به فضای ذهنی خود او از حرف‌هایش سر دربیاورند. مهم این است که سر وجدانش را کلاه نگذارد و وقتی در مقام یک مخاطب بیرونی رودرروی خودش می‌نشیند، با توجه به کانتکس و مختصات ذهنی‌اش قانع بشود؛ اما لزومی ندارد که حتما بتواند دیگران را هم درباره این موضوعات ذاتا چالش‌برانگیز اقناع کند. مگر چقدر امکان دارد که خداباوران بتوانند آتئیست‌ها را مجاب کنند یا برعکس؟

طبعا نسبت هر کس با این موضوعات ثابت نیست و در نتیجه جوابش به این سوالات، با گذشت زمان تغییر می‌کند (و داخل پرانتز بگویم که به‌زعم من گریزی نیست از اینکه پای عرفان هم وسط بیاید. چه‌ بسا یک لحظه یا یک لمحه اتصال می‌تواند سطح آگاهی ما را نسبت به موضوعات غیرمتیقنی مثل خدا، مرگ، معنا، اخلاق و امثال آن تغییر دهد) و کمترین نتیجه این ماجرا رسیدن به جواب‌های بهتر و در نتیجه خوداندیشی و خودشناسی است.

قدم اول پرسشگری و خردورزی، رها کردن پاسخ‌های حاضر و آماده و کلیشه‌ای است. این کار از یک منظر دیگر یک بازی است؛ بچه‌ها موقع شن‌بازی در کنار ساحل، ساعت‌ها برای ساختن چیزی وقت صرف می‌کنند که در بهترین حالت فقط چند ساعت پایدار است؛ اما باز انجامش لذت‌بخش است.

شرط بازی، کودکی است و شرط پرسشگری هم. «این چیه؟» یکی از اولین جملاتی است که بچه‌ها یاد می‌گیرند و با آن اعصاب پدر و مادرها را به‌هم می‌ریزند. بچه‌ها نمی‌دانند و ابایی از ندانستن‌شان ندارند. برعکس ما که با گذشت زمان امر به ما مشتبه می‌شود که همه ‌چیز را می‌دانیم. بخش زیادی از استیصال ما در مواجهه با این سوال بچه‌ها به این دلیل است که در ظواهر و بدیهیات و تعاریف مرسوم گرفتار شده‌ایم و حوصله نداریم با استخدام کلمات، برای مفاهیم تکراری و همیشگی، تعریف جدید و جواب قانع‌کننده‌ای ردیف کنیم. در حالی که برای آشنایی‌زدایی از مفاهیم تکراری، باید گردوغبار عادت را از همه تعاریف بدیهی پاک کرد. از این منظر، فلسفه ما را با محدودیت نگاه خودمان آشنا می‌کند و به ما یاد می‌دهد از جواب‌های تکراری دست‌ برداریم و با کمی فاصله به خودمان نگاه کنیم. نویسندگان کتاب، فلسفه را «فعالیتی با نیاز به توانایی دیدن خود و جهان از دیدگاه‌های متفاوت» تعریف می‌کنند؛ اینکه بتوانیم بعضی وقت‌ها دیدگاه خودمان را کنار بگذاریم و از زاویه دیگری به یک مصالح نگاه کنیم. نه فقط در موضوعات کلی که در جاهای خیلی ساده‌تر، مثلا وقتی می‌خواهیم قانون را زیر پا بگذاریم و به دیگران اجحاف کنیم. با این جای‌گذاری، متوجه تاثیر کارمان روی دیگران خواهیم شد، کمتر اشتباه خواهیم کرد و قطعا روزگار بهتری خواهیم داشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...