داستانی که خواننده باید آن را بنویسد | آرمان ملی


«ناسور» نوشته‌ صالح ذکاوتی، بیش از آنکه رمانی بومی باشد رمانی عاشقانه است؛ عشقی مقدس و بی‌آلایش که با باورهای جنوبی‌های ایران پیوند خورده و ذهن و زبان فرهاد هندیجانی روایت ویژه‌ای از آن ساخته است. فرهاد که از دیرباز رویای کوچ به تهران را در سر می‌پرورانده، پس از پذیرفته‌شدن در رشته‌ صنایع‌دستی به همراه همشهری و دوست قدیمی خود امجد در پایتخت ساکن می‌شود. زری، دوست دیرینه‌ خواهر امجد، که فارغ‌التحصیل رشته‌ نقاشی است و به‌تازگی از همسر خود جدا شده همخانه‌ این دو می‌شود و در کارگاهشان شروع به کشیدن طرح‌هایی انتزاعی و تعدیل‌شده از داستان‌های عاشقانه و اساطیری ایران می‌کند. پرواضح است که همخانگی و معاشرت با زری نتیجه‌ای جز عشق برای این دو جوان شوریده‌سر مهاجر نداشته باشد. پس به‌دنبال حرف و بحث‌های بسیار زری به زادگاهش، هندیجان، بازمی‌گردد و امجد نیز ناپدید می‌شود. حالا، یعنی بیست سال بعد، فرهاد که هنوز نتوانسته زری را فراموش کند و همچنان در آپارتمان مشترکشان زندگی می‌کند امجد را به طرزی کاملا اتفاقی می‌بیند و چند روز بعد جسد بی‌جان امجد در آپارتمانش پیدا می‌شود.

ناسور صالح ذکاوتی

«ناسور» رمانی سرراست نیست؛ داستانی است با نثر پخته و یکدست، جملاتی کوتاه و قابل فهم که در بخش نهم به پایان می‌رسد؛ یعنی درست جایی که عطش خواننده برای دانستن ادامه‌ قصه به اوج خود می‌رسد، پس از گره‌گشایی ‌ از نام کتاب، نویسنده نقطه‌ پایان بر آن می‌‌نهد و خواننده را در گیجی‌ای که از فصل هفتم همراه اوست رها می‌کند.

«ناسور» هرچند در پنج فصل اول به‌خوبی توانسته عناصر زندگی شهری چون زندگی در آپارتمان، رفت‌وآمد به کارخانه، رستوران و پارک و مشکلات شغلی در کلان‌شهری چون تهران و همچنین انزوا و درماندگی انسان مدرن را بازتاب دهد با چرخشی ناگهانی در فصل هفتم به رمانی بومی تبدیل می‌شود. فصل هفتم به‌واقع گرانیگاهی است که شش فصل اول و دو فصل پایانی بر مدار آن قرار می‌گیرد. این فصل که با تغییر نظرگاه از من راوی (فرهاد هندیجانی) به دانای کل، در بین فصول دیگر شاخص‌شده درباره‌ آداب و رسوم مردمی است که از خست آسمان به تنگ آمده‌اند و برای برگزاری مراسمی آیینی در میدان شهر جمع شده‌اند. آنچه در این میان توجه خواننده را جلب می‌کند و او را به جست‌‌و‌جوی زیرلایه‌های پنهان داستان سوق می‌دهد عدم قطعیتی است که شخصیت‌ها و اتفاقاتِ پیش از این را دچار می‌کند. این ناپایداری هرچند با پیوند به باورها، شخصیت‌ها و اسامی ایزادان اساطیری‌ای که از محبوبیت ویژ‌ه‌ای نزد مردم جنوب ایران برخوردارند جذابیتی بسیار به کتاب و به‌خصوص فصل هفتم بخشیده، اما نویسنده نتوانسته به‌خوبی از عهده‌ پرداخت لحن و گویش بومیان جنوب و فضای آن -که بستر روایی داستان است- برآید. به‌عنوان نمونه خواننده هیچ مولفه‌ای از گویش و لهجه‌ جنوبی در زبان فرهاد و امجد و نیز هیچ شی نوستالژیک و یادمانه‌ای در محل زندگی آنان نمی‌یابد. جز اینها نمادهای اساطیری و ادبی‌ای (چون خسرو، شیرین، فرهاد و آناهیتا) که به‌عنوان شاخصه‌ اصلی شخصیت زری در داستان نمود پیدا می‌کنند از هم‌پوشانی مناسبی با دیگر مولفه‌های داستان برخوردار نیستند و به همین دلیل کاربرد این عناصر که در خدمت افزایش لایه‌های پنهان داستان به کار گرفته شده‌اند از قوت و انسجام کافی برخوردار نیستند.

بااین‌همه نمی‌توان از تصاویر بدیع، پرش‌های ذهنی، تخطی‌های به‌جا از خط زمان و همچنین پل‌های تداعی‌ای که به‌درستی زده شده‌اند چشم‌پوشی کرد. در جایی از رمان می‌خوانیم: «خداحافظی می‌کنیم و با خودم نتیجه می‌گیرم امروز باید خودم تنها بروم سینما. به مرد پشت گیشه می‌گویم سه‌تا. سانس ساعت هفت هنوز شروع نشده. بلیت‌‌ها را می‌گیریم و امجد و زری می‌نشینند روی صندلی... زری را صندلی بینمان می‌نشانیم که مرد غریبه‌ای کنارش نیفتد. به مرد پشت گیشه می‌گویم یکی. می‌روم می‌نشینم روی صندلی‌ا‌م و منتظر می‌نشینم تا فیلم شروع شود.» گرچه نمی‌توان عنوان تکنیک دایره‌ای را به خط روایی «ناسور» اطلاق کرد، اما می‌توان این تعبیر را در ژرف‌ساخت این داستان به‌خوبی یافت؛ زیرا‌ خواننده که در پایان چیزی جز مجموعه‌ای از مفاهیم و اتفاقات کهنه و نو در ذهن ندارد چاره‌ را جز در بازگشت به فصل اول و تفکر دوباره‌ نمی‌بیند؛ این مهم را شاید بتوان دلیلی بر نُه‌فصل‌بودن این رمان دانست، اینکه فصل دهم را خواننده خود باید بنویسد و این از نقاط قوت کتاب است.

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...