انقلابی‌های سالخورده | سازندگی


لوئیس سپولدا [Luis Sepúlveda] با اولین رمانش «پیرمردی که داستان‌های عاشقانه می‌خواند» _ که در سال ۱۹۸۹ به زبان اسپانیولی منتشر شد _ به شهرت جهانی رسید؛ رمانی که تا امروز بیش از پنج میلیون نسخه از آن فروش رفته است. آخرین اثر سپولدا رمان «سایه آنچه بودیم» [The shadow of what we were] در سال 2009 منتشر شد و ترجمه فارسی آن توسط حسن مرتضوی از سوی نشر خوب منتشر شده است.

لوئیس سپولدا [Luis Sepúlveda] سایه آنچه بودیم» [The shadow of what we were]

چهار تن از انقلابی‌هایی که سن‌وسالی از آن‌ها گذشته بود، پس از چندین‌سال که مجبور شده بودند از دولت پینوشه مخفی شوند دوباره با یکدیگر متحد می‌شوند تا برای آخرین‌بار ماموریت دیگری را اجرا کنند. آخرین نقشه از سال‌های انقلاب و شاید ایستادگی‌ای که منجر به تغییر دنیا شود. در اصل فقط سه تن از آن انقلابی‌های سالخورده حضور داشتند. همان شب رییس آن‌ها‌، سایه، تصادفا در یک نزاع خانوادگی بر اثر برخورد یک گرامافون که از پنجره به خیابان پرتاب می‌شود، کشته می‌شود. آدلا بوبادیلا، یک کارگاه پلیس که از اولین و شاید آخرین نسل پلیس‌های پاک بود به همراه فرمانده‌اش، کرسپو که یک افسر پلیس شجاع بود، سعی بر این دارند که علت آن مرگ مشکوک را بفهمند. این انقلابی‌ها، استثمار و تبعیدشان و همینطور آخرین بازمانده‌های سال‌های حکومت آلنده را به‌یاد می‌آورند.

سپولودا در این رمان به‌خوبی خوانندگانش را فریب می‌دهد و این انقلابی‌های سالخورده را به شکل شخصیت‌هایی کمدی با خصوصیاتی مثل احمق، خودبزرگ‌بین و شاید خیلی نوستالژیک توصیف می‌کند. اما سایه ناگهان با نقشه‌ غافلگیرانه‌ای که برای هم‌رزمان سابق خود دارد، ظاهر می‌شود. سپولودا در بحبوحه‌ این شوخی‌های لذت‌بخش، نکات بسیار مهمی از سال‌های پینوشه و امکان عدالتی که در آن سال‌ها وجود داشت، مطرح می‌کند. آنطور که خودِ سپولدا زمانی در زندان‌های پینوشه اسیر بود.

قصه در سال 1925 با سرقت بانکی در سانتیاگو آغاز می‌شود، یک مجرم که روحیه‌ رابین هود را دارد. «این یک سرقته، اما ما دزد نیستیم.» سپس قصه به زمان حال سانتیاگو می‌آید و پیرنگ کوتاهی به صورت کاملا تصادفی اتفاق می‌افتد. کوکو آراونا، نوه‌ یکی از آن دزدهای اصلی به‌دلیل تنبلی، افسردگی، سرخوردگی، تحقیر و نداشتن شایستگی و انگیزه در محل کارش و همینطور مطالبه‌های همسرش مجبور به ترک خانه‌اش می‌شود. همسرش با عصبانیت دارایی کوکو را به پیاده‌رو پرتاب می‌کند. بر اثر برخورد گرامافون، که یکی از وسایل اوست، یک عابر پیاده کشته می‌شود. او بار دیگر با سه تن از دوستان قدیمی‌اش که از مبارزان و حامیان سالوادور آلنده بودند، متحد می‌شود. آن‌ها در کودتای 1973 که آلنده شکست خورد، مجبور شدند تشکیلات خود مخفی کنند و حتی تبعید هم شدند. آن‌ها اکنون دیگر دیدگاه‌ها و اهداف مشابه‌ای ندارند. بعضی از قسمت‌های این رمان بسیار سرگرم‌کننده است مثل اشاره به روحیه‌ محکم آشوب‌طلبان و تک‌گویی‌های طولانی درباره‌ کیفیت بد قهوه‌ شیلی. بعضی از بخش‌های داستان نیز کاملا جدی است. مثل دعا برای سرزمین استوار خاطره و همین‌طور نصیحت مردم شیلی برای اینکه بی‌‌ارادگی را کنار بگذارند و از گذشته‌ خود واهمه نداشته باشند.

در این داستان زمان حال عمیقا از گذشته تاثیر می‌پذیرد و اطلاعات خوبی از سیاست‌های شیلی و تاریخ معاصر را در اختیار خوانندگانی که به آن علاقه دارند، قرار می‌دهد. به یک معنا، «سایه آنچه بودیم» اثری درخشان از لوئیس سپیولدا است که همچنان پس از مرگش خواندنی است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...