در آغوش پنجههای خرس | کافه داستان
مادرانگی مضمونی است تکرارشونده در اغلب روایتهای مجموعه داستان «ساحل تهران» [اثر مجید قیصری]. این معنا بیش از همه در آخرین داستان این کتاب به نام «پنجه خرس» به چشم میخورد و در مثلثی با سه ضلع رابطه انسانها با یکدیگر، ارتباط میان حیوانات با هم و نیز رابطه خاص بین افراد با مامِ وطن نمود مییابد.
جنگ هشت ساله ایران و عراق سالهاست به پایان رسیده اما صمد که تا پیش از این محبوس زندانهای دشمن بوده و دور از سرزمین خود میزیسته در کنشی عجیب، به جای دلسپردن به آغوش امن مادر و جبران تنهایی و دلتنگی گذشته، دل از گرمای وجود او میکند و به دامان طبیعت پناه میبرد. آغاز روایت پریشانحالی این مادر آشفته است که برای دیدن دوباره رویِ فرزند دست به دامان کسانی میگردد که از او خبر دارند به امید آنکه پیش از مرگ یک بار دیگر لذت با او بودن را تجربه کند.
اما چه چیز سبب شده تا صمد دست از زندگی شهری و همصحبتی مادری تنها بشوید و به طبیعت پناه برد؟ در نگاه نخست، اثرات مخرب و معمول جنگ و مشاهده بیعدالتیها و فجایعی که بشر بر بشر در این گونه نبردها روا میدارد و به واسطه آن به فرسایش روح و روان خود میپردازد عاملی است که به ذهن مخاطب خطور میکند. در سطور بعدی اما خواننده با وجه دیگری از روابط انسانی مواجه میشود؛ وجهی تازه و عمیق که در رویارویی با یک رابطه حیوانی و در تلاقی با آن شکل میگیرد و با رنگ و بوی مادرانهای که نویسنده به آن بخشیده بیش از پیش تلطیف و مؤثر میگردد.
صمد و رفقا با لباسهای مندرس از زندان فرار کردهاند و در میان درختهای بلوط و آلو و گلابی وحشی سرگردانند. درختهایی که خوردن میوهشان تهمانده رمق این متواریان را بیش از پیش از بین برده است. دست و پنجه نرم کردن با خطر مرگ و عدم توان کافی برای ادامه فرار بهانهای است تا صمد دست به کار شود و دوستان را مهمان یک وعده پر وپ یمان گوشت خرس کند، اما خرسِ شکارشده بچه است و ماجرا از همین جا آغاز میشود. در باورها و فرهنگهای مختلف، خرس علاوه بر نماد طبیعتِ خشمگین نمادی است از احساسات لطیف مادرانه، یعنی هر آنچه که در دیدار عجیب صمد و خرسِ مادر، برای ساخت این رابطه متفاوت نیاز است، خشم ناشی از احساسات مادرانه و سپس سخاوت بیحد ناشی از همین احساس.
اولین واکنش صمد و مابقی همراهان با دیدن خرس مادر احساس ترس و وحشت است. پر واضح است رویارویی با خرسی که بیش از دو متر بلندا دارد و خاکآلود و خشمگین نعره میکشد و در پی یافتن فرزند پیش میآید جز این واکنشی نمیطلبد. این است که خواننده با ترس ناشی از این دیدار همذاتپنداری میکند؛ اما داستان سالها بعد از این حادثه و از زبان کسی روایت میشود که مادرِ صمد را به دیدار فرزند میبرد. اینجاست که وحشت مخاطب از نتیجه این اتفاق فروکش میکند اما تعلیق و کشش همچنان او را در چنبره خود نگه میدارد و این سؤال مدام در ذهن مخاطب جولان میدهد که چطور شکارچی توانسته از چنگال خرسی به آن بزرگی و به آن خشمگینی رها شود؟
در دیدار ناگهانی مادر و همکلامی با رفقا و یادآوری گذشته، صمد این راز چند ساله را میگشاید؛ خرسِ مادر که بوی فرزند را از موهای سر صمد استشمام کرده بوده نه تنها آسیبی به او نمیرساند که پس از مدتی بوییدن صمد، راه فرار را نیز به او نشان میدهد. گرچه باورپذیری چنین واکنشی (نمایاندن راه به کسانی که در تکهتکه شدن فرزند دست داشتهاند) از طرف حیوانی وحشی دشوار به نظر میرسد اما شکلگیری این رابطه (خرس مادر خرس بچه و صمد) درست نقطهای است که ضلع سوم مثلث مادر فرزند – میهن کامل میگردد، هرچند نویسنده با اشارات مستقیم به نقش مادرانگی از لذت کشف این رابطه کاسته است.
با این همه نمیتوان چشم بر هوشمندی این انتخاب بست که نویسنده از طریق ایجاد رابطهای خاص میان یک زندانی با یک حیوان مادر به مفهومی عمیقتر و دورتر از ذهن دست یافته است. این مفهوم در نگاهی دقیقتر با مفهوم وطن گره میخورد؛ مامی که چون خرس مادر مجبور است سخاوتمندانه فرزند خود را برای آسایش و عشق به دیگران از دست بدهد: «بهش گفتم ما خوردیمش. به خاطر گرسنگی چند روزه. بچهت ما رو نجات داده.» در تکمیل این ضلع سوم است که پناهندگی صمد به کوه نه تنها باورپذیر میگردد که عمق بیشتری مییابد. فرزندی (صمد) که برای نجات مادر (میهن) به جنگ رفته مجبور شده تا فرزند دیگری یعنی همه داشته مادری را از او بگیرد، هرچند که این فرزند خرسبچهای باشد و مادر حیوانی وحشی.
اینجاست که صمد خود را به جبران گناهی که پیشتر با جمله «از خدا خواستم ما رو ببخشه» به آن اشاره کرده، در رنجی خودخواسته از مادر خویش، یعنی همه داراییاش، دوری میکند و به آغوش طبیعت پناه میبرد تا با دوری از مادر در دامان طبیعتِ خشن گناه کرده را جبران کند. در نگاهی وسیعتر، این گناه، میتواند ریختن خون سربازانی از دشمن باشد که نه با عداوت بلکه به نیت دفاع از میهن خود به میدان نبرد آمدهاند. داغ فرزندانی از نژاد و تباری متفاوت که چنانچه جنگی در کار نبود هرگز با تفنگ صمد بر دل مادرانشان نهاده نمیشد.
صمد از پس سالها همچنان سوگوار است، سوگوار رابطه مادر فرزندیای که به دست او فروپاشیده و هنوز نتوانسته مراحل سوگ را پشت سر نهد زیرا نتوانسته با تناقضات وجود خود کنار بیاید. او سرباز وطن بوده و برای آرامش مام وطن و مادران بسیار سرزمین خود رخت جنگ بر تن کرده اما در حادثهای ناگوار، به ناچار مجبور شده تا فرزندی را از مادری جدا سازد.
دیدار با مادر موجب میشود تا صمد مراحل پایانی سوگ را پس از سالها پشت سر بگذارد، اما مادر پیش از این نیز با صمد دیدار کرده و ناگفته پیداست که بارها تمنای بازگشت او را داشته است. پس چه چیز سبب میشود که این بار صمد به این تغییر تن دهد و به بازگشت به زندگی معمول تمایل نشان دهد؟ همینجاست که همراهی نگین، دختربچه راوی و جعبه همراهش که کِرمی در آن خانه دارد معنا مییابد. صمد نیز چون دختربچه مالک جعبهای است که چیز عزیزی را در آن قرار داده؛ پنجۀ خرس، یادگاری دردناک از گذشته و تکهای از وجود صمد که گویا جنگ آن را به یغما برده و هرگز باز نخواهد گشت اما سوگواری بیش از این جایز نیست، زیرا زندگی و مادر که سرچشمه زیستن است بیرون از این دایره تنگ در انتظار به سر میبرند. هرچند فرزند تکههایی از خویش را در گذشته و در رنج و دردهای ناخواسته به اجبار جا گذاشته باشد. پس در واکنشی آینهوار، صمد و نگین، از آنچه در جعبه پنهان کردهاند دل میکنند و آنها را به خاک میسپارند.
رفقا سفیرِ بازگشتند و تلاش میکنند تا صمد را با ترغیب به فراموشی گذشته به زیستن وادارند؛ گرچه این سفیران، هرگز نتوانستهاند به خودِ واقعیشان که در بحبوحه جنگ از دست رفته پیوند یابند. مراجعه به پزشک و روان درمانگر که راوی به آن در جایی از داستان اشاره میکند گواه این مدعاست و حالا نوبت صمد است که با زخم عمیقی که بر روح دارد توانایی بازگشت به زندگی را بیابد. صمد جعبه را خاک میکند و ناگفته پیداست که به شهر بازخواهد گشت و در محتاطانهترین گمان، بهرغم ماندن در طبیعت، فاصله با مادر را کم خواهد کرد. اما آیا زخمی که از فقدان بر جان بشر مینشیند هرگز درمان خواهد شد؟ خواه این فقدان از دست دادن یک عزیز باشد و خواه از دست رفتن بخشی از روح و جان خود.
از این رو شاید بتوان داستان «پنجه خرس» را بیش از آنکه داستانی درباره جنگ دانست، داستانی ضدجنگ محسوب کرد. روایتی درباره زخمهای درمان ناپذیری که از پس نبردها و تجاوزها و جنگها بر روح بشر باقی میمانند و همواره و تا همیشه در ناخودآگاه او باقی خواهند ماند، چه این بشر یک قهرمان باشد و چه یک سرباز شکست خورده و چه از صفوف دشمن برآمده باشد و چه از قلب دوست.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............