آنچه از آن میگریزد همیشه همراه او و با اوست... جانبازی ست که به تازگی همسرش نیز از دنیا رفته... پسرکی ناشناس سهیل را پدر میخواند... محبوبه، راننده اسنپ درونشهری است... به زن اتهام دزدی زده و او را برای مدتی بیکار کرده است... جعبهای ساده و مستطیل شکل که پنجه بچهخرسی درون آن است... سفر تنها به عنوان عنصر پیشبرنده پیرنگ به کار گرفته نشده بلکه به عنوان درونمایه اثر، مورد پرداخت قرار گرفته است
بسیار سفر باید | کافه داستان
هر داستان حرکت به سوی آگاهی است. از این رو سفر و حرکت از مکانی به مکان دیگر انگیزه درک عمیق و سیر به سوی ناشناختهها و نقطه سرآغاز هر روایت است. عنصر حرکت در ذات خود امکان رویارویی با ناشناختهها را در اختیار فرد قرار میدهد و چنانچه این رویارویی به انتخاب شخصیت نبوده و بنا بر جبر سرنوشت و موقعیت صورت گیرد منجر به خوداگاهی بیشتر شخصیت میگردد. با اینحال هستند انسانهایی که خود آگاهانه و به انتخاب خویش در پی آگاهیاند. اینان ناگزیر از حرکت و سفرند. سفری که گاه از ذهن شروع و به سفری عینی منجر میشود و انسان را به درک عمیقتری از عینیات و محسوسات میرساند و گاه سفری کاملاً ذهنی و انتزاعی است که از محدوده ادراکات و شناختهها شروع شده و برای قدم گذاردن در سرزمینهای نامألوف و به سلطه اقلیم شناخت انسان درآوردن ناشناختههاست.
در مجموعه داستان «ساحل تهران» [به قلم مجید قیصری] سفر قهرمان دیده میشود و تک داستان «ساحل تهران» بزنگاه سیر و حرکت شخصیت در این کتاب است. سفر و حرکتی عینی در ابعاد زمان – مکان که به حرکتی فرازمانی و ذهنی میانجامد. در تمام داستانهای این کتاب شخصیت یا در نتیجه حرکت و سفر به موقعیتی رسیده که تعادل هرچند ظاهری او را درهم میشکند (داستان یادم نمیآد) و یا نیاز به سفر و حرکتی دارد تا به تعادل ثانویه دست یابد.
در داستان «یادم نمیآد» شخصیت مدت زمانی است که در پی سکون و آرامش و گریز از شرایط کنونی از محل زندگی خود دور شده، ولی آنچه از آن میگریزد همیشه همراه او و با اوست. او جانبازی جنگی است که به تازگی همسرش نیز از دنیا رفته است. او که در پی تنهایی در این مکان جدید نیز با کسی که انگار همزاد خودش است روبهرو میشود و بدون هیچ اختیاری به سمت این موقعیت سوق داده میشود. او بارها قصد ترک موقعیت را دارد ولی سرانجام در آنجا میماند. هرچند سرخوردهتر از قبل خواهد شد، گویی گریزی از خویش- همزاد نیست و سرنوشت او سرنوشتی محتوم است.
در داستان «پارکگردی» حرکت مبنای درهم شکستن تعادل میگردد. اینجا حرکت نه برای یک نفر که برای دو شخصیت داستان، سهیل و همسرش، صورت میگیرد. در این داستان برخورد نویسنده با عنصر حرکت و سفر پیچیدهتر از داستان قبل است. اولین پارکگردی که قرار است شادی و شور و استراحت در پی داشته باشد سرگردانی و سوءتفاهم به دنبال دارد. آنها بعد از سالها میخواهند به پارکی که در اوایل ازدواجشان در زمان بمباران چند باری در آنجا چادر زده بودند و خاطرات خوشی داشتند بروند، ولی حضور پسرکی ناشناس که سهیل را پدر میخواند تعادل داستان را فرو میریزد. حرکت دوم آگاهانه و بنا به اختیار سهیل انتخاب میگردد. مرد است که در پی این شک خانه خود را به قصد رفتن به همان پارک برای همیشه ترک میکند. در حرکت بعدی همسر سهیل در جستجوی شوهر گمشدهی خود به آنجا میرود. در این حرکت سوم است که نور اگاهی بر فضای مهآلود و بر سردرگمیهای زن تابیده میشود. او بار دیگر پسرک را در حالی میبیند که به مرد تنهایی «پدر» میگوید. زن تازه متوجه میشود هرکس که مدام به این پارک میآید پسرک را میشناسد. همه او را به اسم «شکارچی» صدا میزنند. شکارچی پدرش را در جنگ از دست داده است. این بار زن به اجبار شرایط برای رسیدن به آگاهی به سمت موقعیت فشار حرکت میکند. هرچند آگاهی روشنگری درباره سهیل نصیب او میشود ولی بدون هیچ اطلاع از جایی که او رفته به خانه باید برمیگردد.
داستان «ساحل تهران» بیش از داستانهای دیگر این مجموعه تابع الگوی پیرنگ کهنالگویی سفر و حرکت طرحریزی شده است. محبوبه، راوی و شخصیت اصلی داستان و راننده اسنپ درونشهری است. او در پی فقدان و درد به الگوی سفر رو آورده، ولی هر بار سردتر و سنگینتر و منجمد شدهتر از قبل سفر روزانه را به پایان میرساند. سفر امروز او از جنس دیگری است. حرکتی که او را بدون اینکه خود بداند یا انتخاب کند، به سوی رشد و آگاهی پیش میبرد.
محبوبه برای گریز از درد و فقدان حرکت و سفر درونشهری را انتخاب کرده است. همراه شدن محبوبه با نادر، پسرک عصیانگر داستان که او نیز در حد فاصل جبر و اختیار دست به انتخاب و حرکت زده است خط توازی داستان شده و محبوبه را به سطح دیگری از آگاهی و اشراق شهودی میرساند. محبوبه بدون برنامه قبلی دست به هنجارشکنی میزند. شکستن مرزها و فرا رفتن از حدود است که او را به ادراکی معصومانه از طبیعت و زندگی نائل میکند. نادر پدری جانباز جنگی دارد که مدام در بستر است و نیاز به پرستاری دارد. مادر همیشه درگیر مشکلات پدر است. نادر به تازگی قل دیگرش را نیز از دست داده و به فقدان و تنهایی عمیقتری مبتلا شده است. نادر که عنصری از معصومیت – کودک است توانسته از وضعیت دودآلود و شلوغ شهر یک طبیعت بکر و ناب خلق میکند. او در این فضای آلوده و غمبار ساحلی آرام با مرغهای ماهیخوار میبیند و هر هفته یک روز برای این مرغها ماهی کلیکا میبرد. او نیز هفتهای یک بار در حرکت است تا با رنج خود بجنگد. امروز دو حرکت موازی با هم یکی شده است. همراهی محبوبه با این کودک او را به شهامت رد شدن از حدود آگاهی گذشته رسانده و او را از انجماد درونی که منجر به سردی در زندگی او شده بیرون میکشاند. اراده تغییر مضمونی است که نویسنده آن را در لابهلای کلمات این داستان به شکل هنجارشکنی و گاه عصیانگری پرداخته است. عصیانی که همواره نتیجه مخرب به بار نخواهد آورد.
نویسنده در داستان «حراج بزرگ» الگوی متفاوتی از سفر را نشان میدهد. اینجا حرکت در محدوده طبقات یک آپارتمان است و آنچه منجر به درهم شکستن تعادل ظاهراً سست اولیه در داستان است در حیاط اتفاق میافتد. میزی به وسط حیاط برای حراج اجناس آورده میشود که نه تنها مرکز ثقل اتفاقات داستان میگردد بلکه نقطه گریز مهری، نظافتچی ساختمان و شخصیت اصلی نیز میشود. آستانهها و پلهها و پاگردها در این داستان محل برخوردهای پیشبینی نشده و هریک مبدا و مقصد سفری میشوند. گرچه گفتوگوهای اطلاعاتدهنده در واحد عالیه، یکی از واحدهای این آپارتمان دست به دست میشود. مهری از میز و راهپله به آپارتمانی که قرار است امروز آنجا را نیز تمیز کند پناه میبرد، ولی آنجا هم از شرایطی که فشاری اجباری بر او تحمیل میکند در امان نیست. آنجا هم عالیه و خواهرش مدام درباره مشکل مهری حرف میزنند. مهری بارها از تراس و پنجره میز وسط حیاط را نگاه میکند. انگار میخواهد علاوه بر گوشی که تحت فشار است چشم را نیز تعمداً زیر بار ترس بگذارد. اینجا نیز پناه نیست و شخصیت در پی ترک این مکان ناگزیر از گذشتن از همان راهپلهها و پاگردها و حرکت و سفری دیگر است.
مواجهه نهایی اعتراف زن همسایه برای مهری است که در آستانه یکی از پاگردها رخ میدهد. همان زنی که سال گذشته به مهری اتهام دزدی زده و او را برای مدتی بیکار کرده است. ترس یا عذاب وجدان مهری که در این صحنه نشان داده میشود آگاهیای است که تا پایان داستان علتش بر خواننده روشن نخواهد شد. همانطور که این آگاهی بر آگاهی گذشته (ترس) شخصیت افزوده نمیگردد و تنها اطلاعات ماجراهای گذشته است که در خلال پیرنگ پرده به پرده گشوده میشود. به همین علت سفر و حرکت مهری نه تنها منجر به تکامل و دست یافتن به سطح دیگری از شناخت برای او نمیشود برای خواننده نیز کشفی صورت نمیگیرد. اعتراف زن همسایه چیزی از ترس مهری کم نکرده است و بر اساس شواهد داستان خواننده همواره از خود میپرسد شاید مهری مرتکب اشتباهی شده باشد.
در آخرین داستان این مجموعه، «پنجه خرس» روایت با الگوی حرکت عینی راوی ناظر شروع و با رسیدن به مقصد تبدیل به حرکت ذهنی تمام شخصیتها میگردد. راوی در موقعیتی ناخواسته مجبور به سفری میشود تا بتواند پرده از رازی قدیمی بردارد و ذهن ناآرام مادری را آرام کند و او را به پسرش، صمد برساند. پس از رسیدن به مقصد – مکان، صمد در پی سالهای فرار و انزوا در این رویارویی ناگهانی ناگزیر به سفری ذهنی میگردد و به کشف ترس درونی خود دست پیدا میکند. از آنجا که این ترس از یک تجربه قدیمی و در یک گروه دوستانه سرچشمه گرفته، این دوستان نیز به طریقی به سفر درونی خودشان دعوت میگردند.
سفری که برای رسیدن به مکانی آغاز شده بود که صمد در معدن سنگ آنجا کار میکند، با رسیدن به مقصد به سفر درونی همه شخصیتها منجر میشود. ابزار سفر انتزاعی دو جعبه نامکشوفی است که یکی در دستهای کوچک دختر راوی قرار دارد و کرم خیالیای را در آن نگه میدارد. این جعبه منبتکاری از ابتدای سفر همراه آنها بوده و در طول داستان مدام درباره آن با دختر گفتوگو میشده است. جعبه دیگر را یکی از دوستان و همراهان قدیمی صمد رو میکند. جعبهای ساده و مستطیل شکل که پنجه بچهخرسی درون آن است. همان چیزی که منشأ گریز صمد از آدمها شده است. او در پی گریز از زندان دشمن و گرسنگی شدید ناچار میشود توله خرسی را کشته و با گوشت آن برای خود و دوستانش غذا بپزد. با پیدا شدن مادر بچه خرس بی اختیار تن به گفتوگو با حیوان میدهد و از درماندگیشان در مقابل گرسنگی و ترس جان میگوید. حیوان که بوی فرزند را از موی و دستان و لباس او میشنود آرام گرفته حتی راه گریز از جنگل را به صمد نشان میدهد. صمد سالهاست که دریافته مادر وطن برای هر فرزندی ارزشمند است و جنگ بین انسانها در دفاع از وطن و عقایدشان محلی از اعراب ندارد. او با این سفر درونی در کنار راهبر کودک درمییابد نه تنها جنگ موضوعیتی ندارد بلکه راه انزوا نیز چنین است و همواره راه گفتوگو بین انسانها باز خواهد بود. اکنون در پایان این سفر دخترک پیر راهنما و هدهدی است که با دفن جعبه موجود خیالی خود راهبر و منجیای میشود برای صمد تا او نیز جعبه ترسهایش را دفن کند.
در نگاهی کلی به مجموعه داستان «ساحل تهران» میتوان دریافت حرکت و سفر تنها به عنوان عنصر پیشبرنده پیرنگ به کار گرفته نشده بلکه به عنوان درونمایه اثر، مورد پرداخت قرار گرفته است. این است که در برخی داستانها حرکت و سفر گزاره اصلی روایت است و داستان بر مبنای آن ساخته میشود و در برخی دیگر گزاره تابعی است که توانسته بار معنایی داستان را تکمیل کند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............