مجید قیصری (۱۳۴۵ -تهران) از نویسندههای برجسته معاصر است که برای بیشتر کتابهایش نامزد جوایز ادبی شده و در موارد بسیاری نیز آن را دریافت کرده: «ضیافت به صرف گلوله» برنده جایزه پکا، «باغ تلو» برنده جایزه مهرگان ادب، «گوساله سرگردان» برنده جایزه ادبی اصفهان، جایزه ادبی نویسندگان و منتقدان مطبوعات و جایزه شهید غنیپور، «سه دختر گلفروش» برنده جایزه بهترین کتاب سال به انتخاب انجمن قلم ایران، جایزه قلم زرین، جایزه مهرگان ادب، جایزه ادبی اصفهان و جایزه شهید غنیپور. و البته آثاری که با اقبال خوبی از سوی مخاطبان و منتقدان مواجه شده: «زیرخاکی»، «دیگر اسمت را عوض نکن»، «طنابکشی»، «نگهبان تاریکی»، «سه کاهن» و «گورسفید». مجید قیصری بیشتر از جنگ مینویسد، اما جنگ نه به قرائت رسمی، که جنگ به روایت مجید قیصری؛ چیزی که او از آن بهمثابه «شأن انسانی» یاد میکند: «و من چیزی ننوشتهام مگر از شأن انسان». با اینحال او به دیگر دورههای تاریخی معاصر نیز سرک میکشد و روایتهای خود را ارائه میدهد؛ آنطور که در داستان کوتاه «تاریکخانه اشیاء» روایت شخصی خود را از ورود عکاسی در زمان قاجار و مواجهه ناصرالدینشاه و ملاهادی سبزواری با این پدیده نوظهور قرن دارد.
در مستنداتِ تاریخچه عکاسیِ ایران، نامهای كمیاب موجود است که توسط نورمحمدخانِ زنگیآبادی، از اهالی نیشابور، نوشتهشده. این گزارش كه مربوط به زمان ناصرالدینشاه میشود، نوری روی یكی از نقاط فلسفه میاندازد كه اگر نبود راوی آن، ما هرگز از این واقعه باخبر نمیشدیم. نورمحمدخان زنگیآبادی كه یكی از پیشخدمتان دیوانخانه دربار ناصرالدینشاه بوده، مأموریت پیدا میکند که در راه بازگشت به خراسان، سری به شهر سبزوار بزند و تحفهای به منزل ملاهادی سبزواری، فیلسوف بزرگ عصر قاجار پیشکش کند. قصد راوی هنگام بازگشت از سفر خراسان، سرزدن به پدر و مادرخویش بوده و دیگر آنکه دیداری داشته باشد با ملاهادی سبزواری. از آنجا که قضای آمده را چاره نیست، در رساندن تحفه ناموفق بوده؛ لذا شرح مختصری از ماجرا را به یکی از دیوانیان دربار ناصری مینویسد که علت قصور خود را بازگو کرده باشد. در لابهلای متنِ موجود، حرفی از میخ و میل و درفش و فلك نیست؛ ولی ترس راوی از تنبیه احتمالی دربار، در متن، بهخوبی مشهود است؛ كه البته ما را با آن كاری نیست. غرض ما در اینجا چیز دیگری است. راوی، ابتدا شرح مختصری از دیدار ناصرالدینشاه و ملاهادی سبزواری میدهد كه بسیار خواندنی است. پیشکار دربار مینویسد: «صبح، چهار از دسته رفته، سوار شدیم. راهِ كالسكه خوب بود. همه سوارهها و اهل اردو بودند. رو به مشرق راندیم. راه، امروز پنج فرسنگ میشود. از دامنه كوه كه در طرفِ دستِ راست بود، گذشته، منزل رفتیم. الی نیمفرسنگ به منزل مانده، پیدا نبود. خسته و كوفته رسیدیم. میدان ورودی، فراخ و سرسبز و خرم. کوچهها، خلوت و خاكی. ناگاه، بادی صعب و سخت، وزیدن گرفت و خاك را به اطراف پراكنده نمود؛ به حدی كه چشمِ ما، كور و كُند شد.»
به در منزل شیخ ملاهادی میرسند. منزل در گودی بوده. جهت عرض ارادت به بزرگترین عالم زمانه ناصری. نورمحمدخان، اسامی چند تن از حاضرین در جلسه را با ذکر سمت و رتبه علمی و دیوانی میآورد؛ ولی حرفی از آقارضاخان اقبال سلطنه، ملقب به آقارضا عکاسباشی نمیآورد. معلوم نیست، عكاس معروف دربار در این مجلس حضور داشته یا شیطنت پیشخدمت است كه در نامه ذكری از او نمیکند یا اینکه از سر غفلت از قلم افتاده (كه بعید میدانم). بعد از معرفی مقام علمی شیخ كه آنزمان شصتوچندساله بوده (دقیقا شصتوچهارساله)، از میزان توجه شاه جوان كه آنزمان سیساله بوده، مینویسد. تا میرسد به جایی که ناصرالدینشاه به عکاسباشی، امر میکند (البته به اشاره سر)، تا سهپایه و متعلقات دستگاه عکاسی را برپا کند و از شیخ اجازه میگیرند، تا با هم عکسی به یادگار بردارند. ملاهادی كه تا آن روز و زمانه، دستگاه و ادوات عكاسی را ندیده و احتمالا نشنیده بوده، میپرسد ماهیت عکس چیست؟ شاه میگوید، سایهای از شخص که بر کاغذ حك میشود؛ بهواسطه نوری كه بر شیشه عكاسی میافتد؛ و کاغذ باقی میماند برای سالیان.
ازآنجاییکه ملاهادی، فیلسوف بوده؛ به تردید به اطرافیان خیره شده، میگوید: «امکان چنین امری نیست. منطقا و عقلا محال است؛ زیرا وجود ظل قائم به وجود ذیظل است، امکان ندارد صورتِ جوهری از اصل ماهیت آن جوهر جدا شود. به تعبیر دیگر، عرض، قائم به جوهر است.»
شاه میگوید: «در عمل، چنین است که سایه شخص یا اشیاء، وارانه روی شیشه عکاسی حکشده و برای دیگرانی كه در این مجلس حاضر نبودند، قابل رویت میشود.»
ملاهادی میگوید: «محال است.»
شاه از عکاسباشیِ دربار، میخواهد که نمونهای نشان مُلا دهند که مساله حل شود؛ اما عکاسباشی، ترسیده میگوید: «دوات و قلم و اسبان شاه، اهل اردو رفتهاند.» از آنجاکه قرار ملاقات و همنیشنی و شبنشینی در سبزوار، در سیاهه سفر نبوده؛ راهی نمیماند، مگر اینکه، شاه از ملاهادی درخواست کند، اجازه بدهند که عملِ عکاسی به فعلیت دربیاید. ملا قبول میکند ولی در جایش جابهجا نمیشود. عکاسباشی و خدمه دربار، نگاه به شاه میکنند. شاه با ابرو میگوید، خوب است. سهپایه علم میشود و از آنجا که مُلا، زیاده به فعل عکس تعلق نداشته؛ عکس ایشان را در همان جایی که بر کنجِ اتاق، تکیه بر مخدّه داشته، برداشته میشود. پیشخدمت مینویسد: «نمدِ خوبی در فرش اتاق و قالیچه گرانبهایی در محل نشستن انداخته و لحاف و متکای پاکیزهاش را میان لحافپیچ ابریشمی بسته بود.»
بعد از ظهور عکس، نورمحمد، مأمور تحویل عکسِ نشسته ملاهادی سبزواری به در منزل میشود. به درگاه میرسد. جویای احوالات مُلا میشود. متوجه میشود که مُلا برای امر خیری (احتمالا فاتحهخوانی)، به خارج از شهر رفتهاند و دیر به منزل بازمیگردند. یکی از شاگردان مُلا که بر درگاه خانه، حاضر بوده، علت مراجعه پیشخدمت دربار را میپرسد. نورمحمد، عکس نشسته مُلا را نشانِ شاگرد میدهد و میگوید: «میبینی كه از مشهد مقدس، الان وارد شدیم و دیگر مجال ماندن و نوشتن نیست. زبان و سینه تو، نوشته ماست. به مُلا میگویی؛ ما آمدیم، نبودید.» از آنجا که شاگرد ملاهادی، در روز عکاسی، حضور داشته و منطق مُلا را میدانسته، با مشاهده عکس ملاهادی که بر مخدههای اتاق، تکیه زده بود، دچار حیرت میشود. شاگرد مُلا نقل میکند كه وجود نور و سایه، همیشه دغدغه فلاسفه بوده. در یونان باستان، عقیده بر این بوده كه نور از چشم، به سمت اشیاء میتابد و بازتاب آن، باعث دیدار میشود. ارسطو، با استفاده از فنِ سوراخ سوزنی، تلاش كرده تا خلاف آن نظر را ثابت كند. آنها در پشتِ دوربینهای سوراخ سوزنی، صفحهای نیمهمات قرار میدهند؛ تا تصویر بازتابیدهشده، روی چشم بیننده، بتابد.
شاگرد مُلا، پس از چند لحظه، ابرو درهمکشیده، با ناراحتی به پیشخدمت میگوید: «با این وجود، امکان سایهبازی وجود دارد؟.» پیشکار با تحیر میگوید: «سایهبازی چیست؟»
شاگرد مُلا میگوید: «اینکه بهجای سایه مخده، سایه دیگری، بر جای مخده بگذارید. مثلا گلدانِ شمعدانی؛ یا بهجای ملاهادی که تکیه بر مخده داده، ضعیفهای نحیف بنشانید؛ یا قفس طوطی.»
پیشخدمت حیرتزده میگوید: «این، امکان ندارد. مخده و مُلا، جایشان تا زمانی که، موریانهای بر این کاغذها نرسد، محفوظ میمانند.» و آیاتی از سوره نمل را برای شاگرد مُلا قرائت میکند و به خود میبالد كه از قرآن كریم، چند آیه میدانسته، در مقابل آن كوه علم.
شاگرد مُلا میگوید: «وقتی این امکان برای ثبت و ضبطِ سایه باشد، بیحضور سایه؛ پس امکان اینکه بشود، سایهها را هم جابهجا کرد، وجود دارد.»
پیشخدمت، ازآنجا که قدرت بحث با شاگرد را نداشته، کاغذ عکس را گرفته، راهیِ روستای پدری میشود. اینکه چگونه، شاگرد ملاهادی به استاد خود، بیوجودِ كاغذ عكاسی، از حضور و مشاهده عكس گفته، اطلاعی در دست نیست؛ ولی گزارشِ نورمحمدخان زنگیآبادی، لحظهای را ثبت كرده كه نگاتیو، از درك آن، عاجز است.