روایتی از زندگی جوانان بی‌قرار | اعتماد


مجتبا هوشیار محبوب، نویسنده‌ای تجربه‌گراست که کارش را با رمانی با عنوان «آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش» آغاز کرده که در سال 1391، در جایزه رمان متفاوت، جایزه«واو» به عنوان رمان شایسته و قابل تحسین برگزیده شد. «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» نیز در ادامه همین رویکرد تجربه‌گرایانه و چارچوب گریز قرار می‌گیرد.

آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند، بد تا کردند مجتبا مجتبی هوشیار محبوب

در رمان آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند، دو تیپ شخصیتی مثل سینا و آرش هستند که با شرایط سخت اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کنند اما این دو شخصیت نمادین هستند. آنها نماد جوانان زیادی هستند که در کشورمان به این شکل و در سردرگمی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات شغلی و خانوادگی و... در حال زندگی هستند. در کل می‌توان گفت که رمان «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند»، روایت جوانانی از نسل بی‌قرار و آرمان‌گرا است؛ جوانانی که حرف یکدیگر را بهتر از هر کس دیگری می‌فهمند.

داستان «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» در چند شهر پیش می‌رود؛ تهران، کرج و طالقان. نویسنده در فضای داستان تلاش کرده از همین گستره جغرافیایی برای ایجاد پیچیدگی و رمزآلودی در درونمایه رمان بهره ببرد. تهران و خیابان انقلاب که همواره بساط کتابفروش‌ها در آن پهن است و محلی را برای تضارب آرا و عقاید فراهم آورده است، حسی دوگانه از غریبی و در عین حال آشنایی برای خوانندگان رمان به وجود می‌آورد. کرج، کلانشهری در میانه مسیر چندین شهر که مانند مکان برزخی در داستان نمود یافته و بالاخره، طالقان که آخر و عاقبت شخصیت‌های داستان در آن رقم می‌خورد و درواقع، به مکان برای نتیجه‌گیری و برملا شدن درونیات و واقعیت‌های شخصیت‌ها تبدیل شده است. فصل‌بندی حساب شده داستان، پیوندی برای سه داستان نسبتا مستقل آن به وجود آورده است؛ در این میان، عنوان کتاب یعنی «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند»، گرچه تا میانه رمان، به صورت راز و رمزی برای خوانندگان باقی می‌ماند، اما با پدیدار شدن شخصیت شاعر و ابعاد جدید شخصیتی‌اش، این گمان را برای خوانندگان به وجود می‌آورد که گره‌گشایی اصلی رمان در این برهه از داستان صورت می‌پذیرد.

نکته دیگری که باید درباره این رمان بیان شود این است که زبان نویسنده در این کتاب زبان جذابی‌ است، درگیر زبان می‌شود و موقعیت‌های دراماتیک و تراژیک به وجود می‌آورد و خواننده را با شخصیت‌ها و بحران‌های‌شان همراه می‌کند. فرآیند شخصیت‌پردازی در این رمان، روان و قابل باور است و این مهم به قلم نویسنده بر می‌گردد که خواننده در خواندن رمان احساس خستگی نمی‌کند و تا انتها با شخصیت‌های رمان راه می‌آید.

برای اینکه بهتر با فضای این رمان آشنا شوید و برای خواندن آن مجاب شوید بهتر است تکه‌ای از آن را بخوانید: «کودک که بودم باید برای یک حساب وکتاب ساده به بدترین چیزها فکر می‌کردم. برای یک خرید ساده، یک برنامه ساده، یک فکر ساده. دیگر عقلم جایی قد نمی‌دهد. اگر چشمم ضعیف نیست، یک روز می‌شود. اگر گوشم سنگین شده است، کر خواهم شد. اگر حواسم به جاده نیست، چپ می‌کنم. اما اینها هیچ کدام مهم نیست؛ آدم‌ها مهم‌اند، خیلی مهم‌اند. چه طور می‌توانم مهربان باشم، وقتی می‌ترسم. دیروز توی داروخانه، متصدی جواب سلامم را نداد. امروز هم راننده اصلا به حرف‌هایم توجه نمی‌کرد. توی این همه سال، بیست و سه بار بیشتر مهربانی ندیدم. چرا من باید به دیگران بیندیشم؟ به حرف‌ها یا نگاه‌های‌شان؟ شاید به خاطر این است که همه می‌خواهند پستی‌شان را پنهان کنند. بی‌فکری یا بی‌تفاوتی‌شان را با بدبختی توی خودشان پنهان کنند؟»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...