از جهان شناور هنر تا دنیای متلاطم سیاست | اعتماد


از همان اول که «هنرمندی از دنیای شناور» [An artist of the floating world] را دستت می‌گیری، می‌دانی که با یک روایت داستان‌وار از هنر روبه‌رو هستی، جهان شناور یک اصطلاح هنری در گفتمان هنر ژاپنی است که اشاره دارد به یک سبک نقاشی سنتی که به معنای تصویر دنیای گذران است، جنبشی هنری در مردم‌نگاری ژاپنی‌ها که سوژه نقاشی‌های آن عموما زندگی روزمره مردم است، گیشاها و سیرک‌ها و مردم کوچه و بازار بدون هدف یا پیام خاصی در قالب باسمه‌های چوبی.

هنرمندی از دنیای شناور» [An artist of the floating world  Kazuo Ishiguro کازئو ایشی گرو

چالش این روایت داستانی دقیقا در همین تعریف هنری نهفته است وقتی که هنرمندان چنین مکتبی در برابر واقعیت‌های نه رمانتیک و بازتاب‌یافته در نور فانوس‌های رنگی روشن و درختان پرشکوفه، بلکه در برابر واقعیت‌های هولناک اجتماعی از جمله جنگ و فقر و حاشیه‌نشینی و مرگ‌های بی‌نتیجه در راه آرمان‌های مکاتب سیاسی قرار می‌گیرند؛ چنین هنرمندانی اگر در این چالش به فرسودگی و نومیدی برسند یا هنر را همچون خاطره‌ای دور و مبهم رها می‌کنند یا در گودال خودکشی و هاراکیری درمی‌غلتند و داستان ایشی‌گورو مشحون از چنین خرده‌روایت‌هایی است که سیر زندگی یک هنرمند را در فرسایش زمان و تندبادهای حوادث سیاسی و اجتماعی بازتاب می‌دهد.

کازوئو ایشی‌گورو چنین چالشی را با ادبیاتی شیوا و در دل قصه‌ای پرکشش در دل روایتش گنجانده و مخاطب را در قالب تصاویر هنر باسمه‌ای، به مهلکه تاریخ اجتماعی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم از نگاه یک هنرمند کلاسیک برده است وقتی که اطرافیانش نگرانند که مبادا او هم به خاطر اینکه در یک دوره تاریخی هنرش را در خدمت پیام‌های سیاسی خاصی در بحبوحه سال‌های پساجنگ قرار داده است، همچون آهنگسازی که از چنین کارنامه هنری‌ای متاسف است، برای عذرخواهی از اجتماع و تاریخ، دست به خودکشی بزند:

«اوجی! چرا آقای ناگوچی خودشو کشت؟ مگه اون آدم بدی بود؟ نه. اون آدم بدی نبود. اون آدمی بود که با تمام وجود کاری رو که فکر می‌کرد بهترین کاره انجام می‌داد. ولی می‌دونی چیه ایچیرو؟ وقتی جنگ تموم شد همه چی به کلی تغییر کرد. آهنگ‌هایی که آقای ناگوچی ساخته بود خیلی معروف شدند، نه فقط توی این شهر، بلکه تو سراسر ژاپن. تو رادیو و تو کافه‌ها این آهنگ‌ها رو می‌خوندن و آدم‌هایی مثل عمو کنجی موقع رژه ‌رفتن یا قبل از هر جنگی این آهنگ‌ها رو می‌خوندند و بعد از جنگ، آقای ناگوچی فکر کرد که آهنگ‌هاش -خب‌- یه جورایی اشتباه بودن. اون به همه آدم‌هایی که کشته شدند فکر کرد، به همه اون بچه‌هایی که همسن و سال تو بودند ایچیرو! و دیگه پدر و مادری نداشتن، اون به همه این چیزا فکر کرد و به نظرش اومد که شاید این آهنگ‌ها اشتباه بودن و احساس کرد که باید معذرت‌خواهی کنه. از همه کسایی که باقی موندند. از بچه‌هایی که دیگه پدر و مادر نداشتند و از والدینی که بچه‌هایی مثل تو رو از دست داده بودند. به همه این مردم، می‌خواست بگه معذرت می‌خواد. فکر می‌کنم به این دلیل بود که خودش رو کشت. آقای ناگوچی اصلا آدم بدی نبود. ایچیرو اون آن‌قدر شجاع بود که اشتباهاتش رو بپذیره. اون خیلی شجاع و محترم بود.»

و نقاش قصه با گفتن این حرف‌ها برای لحظاتی شاید به این می‌اندیشد که آیا همراهی او و هنرش در راستای اهداف سیاسی مشابه نیز نیاز به چنین عذرخواهی جسورانه‌ای نخواهد داشت؟ روایت ایشی گورو اما چنان پیش می‌رود که نشان می‌دهد نقاش نادم از گذشته، بیش از آنکه به خودکشی و اعلام اشتباهش فکر کند، لازم می‌بیند برای خدشه‌دار نشدن زندگی و آینده فرزندانش تلاش کند آن گذشته هنری را که در خدمت اهداف سیاسی خاصی قرار گرفته بوده، پنهان کند از جمله آن نقاشی موسوم به «خشنودی» را که زیرش یک اعلامیه سیاسی تهییج‌کننده نقر شده بود: «ولی جوانان آماده‌اند تا برای شرافت‌شان مبارزه کنند.»

نویسنده بعدتر به تعامل نقاش و گالری‌داری اشاره می‌کند که برپایی نمایشگاه خیریه برای کودکان حاشیه‌نشین را بی‌اعتبار می‌داند و بر این باور است که برای حل معضل فقر در اجتماع باید وارد مبارزه‌های هدفمندتری شد تحت لوای اندیشه‌های مارکسیستی مد روز جهان: «بذارید طرح کوچک شما رو برای لحظه‌ای در نظر بگیریم. بیا فکر کنیم که فرض محال اتفاق میفته و استاد شما هم همدردی می‌کنه. بعدش همه شما که تو ویلا هستید یک هفته، شایدم دو هفته وقت میذارید که ... نقاشی بکشید که چی؟ بیست تا نقاشی؟ نهایتا سی تا. دلیلی هم نداره بیشتر از این بکشید، در هر حال بیشتر از ده یازده تاشون رو نخواهید فروخت. بعدش چه می‌کنید؟ با کیف کوچکی پر از سکه‌هایی که از این همه کار دشوار به دست آوردی راه می‌افتی تو مناطق فقیرنشین شهر؟ به هر آدم فقیری که دیدی یه سن میدی؟... واقعیت اینه که ژاپن داره به سمت بحران میره. ما در چنگال تجار حریص و سیاستمدارهای ضعیف گیر افتادیم. این آدم‌ها کاری می‌کنن که فقر روز به روز بیشتر و بیشتر بشه. مگه اینکه، ما، نسل جدیدی‌ها، کاری بکنیم. ولی من یه آشوبگر سیاسی نیستم. دغدغه من هنره و هنرمندایی مثل تو. هنرمندای جوان و بااستعدادی که هنوز با دنیای کوچک و بسته‌ای که همه شما درش ساکن هستید چشم و گوششون برای همیشه بسته نشده.» و اشاره او به محیط کوچکی است که نقاشان مکتب دنیای شناور در ویلا‌ی کوچکی در محضر استاد این مکتب می‌گذرانده‌اند و دغدغه‌ و رسالت سیاسی و اجتماعی خاصی برای هنر خود قائل نبودند جز انعکاس هنرمندانه همین جهان شناور اطراف‌شان، زنان و فانوس‌ها و امواج و شکوفه‌ها و همین هنرمندان وقتی هنر را براساس وجدان سیاسی به خدمت تحولات اجتماعی قرار دادند بعدها و در کهولت سن، همچون سیاستمداران نادم به پشیمانی و اندوه درافتادند و گاه خود را مستحق سرزنش دانستند:

«نظامی‌ها، سیاستمدارا، تجار. همه اونها به خاطر بلایی که سر این کشور اومد سرزنش شدند. ولی در مورد امثال خودمون، باید بگم که سهم‌مون همیشه ناچیز بوده. الان دیگه کسی اهمیت نمیده که امثال من و تو چه کارهایی کردن. اونها به ما نگاه می‌کنن و تنها چیزی که می‌بینن دو تا پیرمردن که عصا دستشون گرفتن.» پیرمردهای عصا به دستی که رویای مدینه فاضله را داشتند در آنچه می‌کشیدند.
این کتاب را نشر افراز در سال 1398 با ترجمه یاسین محمدی منتشر کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...