برعکس سلبریتیهای معمول، شخصیتی فروتن دارد و در بیشتر مواقع قادر به رد درخواستهای اطرفیان نیست و مدام برای خودش وظیفه و مسئولیت میتراشد و همین بر اضطراب و کشمکشهایش میافزاید... پسر نوجوانش او را همچون غریبهای مییابد و گفتوگوهای او با همسرش سوفی مانند دیالوگهای مصنوعی تئاتر به نظر میرسند... موفقیت در کنسرت آن شب را کورسوی امیدی به مقصد قلب خانم کالینز میبیند... زندگی خانوادگی قربانی توسعه فردی و ترقی اجتماعی شده است
...
قاعده این بود که فقط میتوانستی آثار همشاگردیهای خودت را بخری... برای ایجاد خلاقیت؛ مهارت در فوتبال، یا راندرز اهمیتی نداشت، بلکه نقاشی، مجسمه سازی، نوشتن شعر مهم بود... همان طوری از ما میترسید که کسی ممکن است از عنکبوت بترسد... عشاق پیشنهاد «تأخیر»شان را ارائه میکنند، تا پیش از اهدای نهاییشان چند سال بهشان مهلت داده شود... ما آثارتان را میبردیم چون روحتان را آشکار میکرد
...
در این سه مجلد سی نویسنده مطرح از نسلها و دورهها و کشورهای مختلف از شیوه کار و زندگی خود سخن گفتهاند و از اینکه چطور زندگی میکنند و میاندیشند، چه میخوانند، از چه تأثیر میگیرند و تلقیشان از ادبیات و نوشتن چیست و به جهان، زندگی و آدمها، تاریخ، جامعه و سیاست و کلا آنچه پیرامونشان رخ داده و رخ میدهد چطور مینگرند... کارور، مارکز، کوندرا، فاکنر، اکو و...
...
سال 2015 پر از حرفهای پوچ و کلمات توخالی بود اما کتابهای حقیقی و داستانی خوب، صادق و حتی قدرتمند توانستند به موفقیت برسند. خود صنعت کتاب هم شاهد یک پیروزی بود چون تعداد کتابهای فیزیکی فروخته شده از کتابهای الکترونیکی کیندل بالاتر بود. بعد از 10 سال سکوت، کازوئو ایشیگورو بازگشت و خوانندگانش را با کتاب تمثیلمانند «غول دفنشده» که در آن اژدها و شوالیههای شاه آرتور هم بودند، به دو دسته موافق و مخالف تقسیم کرد و بعد از 14 سال دوری، میلان کوندرا در قالب سایهای از خود قبلی و پرطراوتش برگشت.
...
لرد انگلیسی مرده و مالک خانه اشرافی، آقای فارادی امریکایی شده است... فرصتهای زیادی را با این زن از دست داده... گروه متفقین به این نتیجه میرسند که امریکا دلش برای آنها نسوخته و حیلهای در آستین دارد... آنجا که قرار است نماینده امریکا را شخصیتپردازی کند، او را چنان لمپن وحیلهگرجلوه میدهد که گویی مشت گرهشده خود را به سوی دهان «هری ترومن»، رییسجمهورامریکا در زمان جنگ، نشانه رفته است
...
همچون همیشه سیاه پوشیده... با همسر و دختر 17 سالهاش زندگی میکند... متوجه محدودیتهایم به عنوان ترانهسرا شدم... بازار داستان کوتاه بسیار کوچکتر از رمان است... در 5 سالگیش به انگلستان مهاجرت کردند... خوششانس بودم... مرحلهیی میرسد که میتوانید کم یا زیاد تعداد کتابهایی که قصد دارید پیش از مرگ بنویسید را بشمارید و فکر میکنید هووم، خدایا، فقط چهار تا مانده... بسیاری از دوستانم از زمان جوانی معتقد بودند نابغهاند!
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچینها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که میخواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم میرفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسهها شما را نخورند یا مورچهها استخوانهایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراریها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیمناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بودهاند
...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسندهها به خود گوش میسپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآوردهاند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل مینماید... کسانی که شک به دل راه نمیدهند برای سلامت جامعه خطرناکاند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری میشود، تسلایمان میدهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمیشود... نوشتن برای ما بیکیفر نیست... این اوج سیهروزیست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردمشان حکومت کنند
...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده میشود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمیکشد که همه درختان جنگل قطع میشوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر میاندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گلها، بادکنکهایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است
...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمیآید و کمتر از دو سال در میانهی اوج بحران ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی میکند... میخواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراثدار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمیدانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچهی بازارچهی آب منگل از پا نمینشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمیبرد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز میگردد
...
اباصلت هروی که برخی گمان میکنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحبنظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب میکند... خطبه یک نهجالبلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام میدانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی
...