ترجمه لیدا صدر | اعتماد


در قصه «ویولنسل نوازها» آخرین بخش مجموعه داستان تازه کازئو ایشی گورو، زنی امریکایی ادعا می‌کند که ویولنسل نواز مشهوری است و قبول می‌کند به یک مجارستانی در اتاق هتلش در یک شهر بی‌نام در کشور ایتالیا نوازندگی ویولنسل یاد بدهد. خیلی زود معلوم می‌شود که او اصلا بلد نیست ویولنسل بنوازد. برای او و بسیاری دیگر از شخصیت‌های کتاب، موسیقی نشانه «خودِ ایده‌آلی» است که چندان ارتباطی با واقعیت ندارد. در پایان هم دخترک با کسی ازدواج می‌کند که دوستش ندارد و جوان مجار هم شغلی در یک گروه نوازندگی در رستوران هتل دست و پا می‌کند. در پایان هردوی‌شان ناکام می‌مانند و همین ناکامی احتمالا بیش از هر چیز دیگر این داستان‌ها را به هم ربط می‌دهد: تضاد میان آنچه موسیقی وعده می‌دهد و آنچه زندگی به دست می‌دهد.

ترانه‌های شبانه» [Nocturnes : five stories of music and nightfall]

«ترانه‌های شبانه» [Nocturnes : five stories of music and nightfall] ایشی گورو اولین مجموعه داستان او پس از شش رمان است. خودش در مصاحبه‌‌اش گفته که این داستان‌های کوتاه را با نگاهی کلی همچون یک قطعه موسیقی در پنج موومان نوشته است. مجموعه داستان‌ها، همچون یک حلقه در یک نقطه در ایتالیا آغاز می‌شوند و پایان می‌یابند. این مجموعه‌ داستان لحن‌های متفاوتی را در خود جای داده است که برای یک تک روایت کمی غیرمعمول است. داستان آغازین «آوازخوان» در فضای مالیخولیایی آرامی آغاز می‌شود، تونی گاردنر، یک خواننده میانسال امریکایی، همراه با همسرش، لیندی به ونیز آمده. اویان، گیتاریستی از یک گروه در پیازای سن مارکو را استخدام می‌کند تا او را برای نواختن چند سرناد در پای پنجره هتل برای همسرش همراهی کند.

یان، راوی، از همراهی کردن گاردنر بسیار هیجان زده و خوشحال است: به گاردنر می‌گوید که آلبوم‌های او تنها منبع آرامش مادر تنهایش در لهستان کمونیستی در دورانی بوده که به تنهایی او را بزرگ می‌کرده. وقتی در پایان سرناد، یان صدای گریه همسر گاردنر را از پنجره اتاق هتل‌شان می‌شنود، فکر می‌کند موسیقی توانسته به آنها کمک کند تا پس از چند سال دوباره رابطه‌شان گرم و صمیمانه شود. البته موسیقی کار خودش را کرده است اما نه آن کاری که یان تصور می‌کند.

یان با آن لحن صمیمی، خودمانی و بی‌تکلف، راوی تیپیکال ایشیگورو است که دوره‌هایی از زندگی‌اش را با صراحتی بیش از آنچه خودش می‌خواهد، به یاد می‌آورد. تمامی راویان «ترانه‌های شبانه» به‌شدت شبیه به هم هستند و این مجموعه داستان را صرفا تغییرات زیرکانه ایشیگورو در سبک نوشتن نجات داده است. داستان دوم «گرتیغ بارد» فضایی به‌شدت مضحک دارد، مردی که سعی می‌کند از یک سگ برای لاپوشانی اشتباهی که مرتکب شده استفاده کند. داستان سوم در قیاس با داستان چهارم، تامل‌برانگیزتر است و ویژگی‌های فضای ابزورد را منعکس می‌کند. یک سکسفونیست با استعداد که همسرش او را رها کرده، تصمیم می‌گیرد برای مشهور شدن عمل جراحی زیبایی انجام دهد.

او با لیندی گاردنر، شخصیت داستان اول (که او هم به تازگی از تونی جدا شده) در بخشی از هتل که مخصوص گذراندن دوران نقاهت پس از عمل جراحی است، ملاقات می‌کند. خنده‌دارترین لحظات این مجموعه داستان، در همین قصه سوم رقم می‌خورد، مثلا جایی که سکسفونیست دستش داخل یک بوقلمون گیر کرده و ماموران هتل او را پیدا می‌کنند. موتیف‌ها و تصاویر خاصی از هتل‌ها و محل عبور آدم‌ها و پنجره‌های باز، از یک داستان به داستان دیگر تکرار می‌شوند. «آوازهای نوستالژیک» هم که به قول یکی از شخصیت‌ها ژانر همیشگی تونی گاردنر است، پای ثابت همه داستان‌هاست. خاطرات تلخی که این نوع موسیقی زنده می‌کند، کاملا با سبک ایشیگورو تناسب دارد. اما حس سکون، پشیمانی و یادآوری فرصت‌های از دست رفته اینجا و آنجا در موقعیت‌های سوررئال و کمیک تصویر می‌شوند. هر کدام از این داستان‌ها به شکل خاص خودشان، سرشار از غم و اندوه‌اند اما لحظات کمیک بسیار درخشانی هم دارند و همه آنها نیازمند سطحی از توجه‌ و ریزبینی‌اند که معمولا باید به نوشته‌های ایشیگورو داشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...