روایت حماسه‌ی قاسم در سامرا | فرهیختگان


خرداد ماه 1393 داعشی‌ها حمله می‌کنند به نینوا. مسیر حرکتشان بعد از نینوا به استان صلاح‌الدین می‌رسید و جبهه سامرا را باز می‌کرد. بعد از سامرا می‌رفتند به بغداد و پایتخت را می‌گرفتند و سر آخر هم می‌رفتند کربلا، نجف و کردستان. این مسیر حرکت را حاج قاسم در نشستی با نوری مالکی، نخست‌وزیر سابق عراق شرح می‌دهد. مرتضی سرهنگی در کتابش – «قاسم»- این بخش را این‌طور از زبان شهید سلیمانی روایت می‌کند:

قاسم به روایت مرتضی سرهنگی

«هر لحظه خبر می‌رسید داعش پیشروی می‌کند. می‌گفتند از پل اول، پل دوم و پل سوم موصل رد شد. عراق فلج شده بود. نقشه‌ای را روی زمین پهن کردم و مسیر حرکت داعش در جبهه سامرا، بغداد، «شرف‌الصخر» و کربلا را بررسی کردیم. برایشان گفتم داعش کجاست و کدام نقاط را گرفته است. گفتم حواستان باشد تا نزدیکی سامرا و تکریت رسیده‌اند. اگر سامرا بخواهد سقوط کند، وارد عمل می‌شویم. طرح دفاعی‌ام را برایشان توضیح دادم و گفتم: «سامرا نباید تحت هیچ شرایطی سقوط کند!»​ صبح فردا مالکی در حکمی فرمان تشکیل حشدالشعبی یا بسیج مردمی عراق را صادر کرد.»

ایرانی تکرار کن! سامرا نباید سقوط کند!
ساعت 7 صبح سوم اسفند 1384 همان زمانی که آمریکایی‌ها در خیابان‌های سامرا رژه می‌رفتند، یک گروه از مسلحین القاعده به همراه 200 کیلو تی‌ان‌تی وارد حرم عسکریین شدند و چند دقیقه بعد زمین زیر پای مردم سامرا لرزید. بوش گفت عراقی‌ها نگران نباشند، ما سامرا را دوباره می‌سازیم و اجازه نمی‌دهیم این اتفاقات دوباره تکرار شود. از ایران هم جواب آمد، کار کارِ خودشان است. شانزده ماه بعد انفجار دوم اتفاق افتاد.

23 خرداد 1386 دومین صدای انفجار هم از حرم عسکریین شنیده شد. همان زمان رسانه‌های عبری زمان نوشتند، طرح اودِد یینون دارد اجرا می‌شود. همان طرحی که مشاور آریل شارون، نخست‌وزیر وقت رژیم صهیونیستی نوشت و گفت: «برای کنترل منطقه چاره‌ای جز تجزیه عراق نداریم.» مسئله فقط تجزیه این کشور 438 هزار کیلومتری نبود. داستان درباره چند پاره شدن کشور‌ها و فرهنگ‌هایی بود که صهیونیست‌ها بنابر ترس‌های کتاب مقدسشان می‌خواستند در دجله و فرات غرقشان کنند. با این حال ماجرای 84 و 86 به اندازه 93 جدی نبود.

سال 93 همه فهمیده‌ بودند آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها نشسته‌اند تا عراق تجزیه شود. حتی کرد‌های عراق هم که دل خوشی از تصمیمات بغداد نداشتند، بعد از گذشت چند هفته فهمیدند داستان جدی‌تر از چند انفجار است. امام جمعه سامرا تماس می‌گیرد با آمریکایی‌ها که بیایید کمک. آمریکایی‌ها با یک جواب ماجرای حملات 84 و 86 را روشن‌تر می‌کنند. سرهنگی در کتابش ساعت‌های مضطرب بهار و تابستان 93 را این‌طور روایت می‌کند: «داعش همین‌طور جلو می‌آمد، سامرا هم داشت سقوط می‌کرد. گروه‌های شیعه عراق نگران بودند. دانایی‌فر (سفیر وقت ایران در عراق) تلفن کرد و گفت امام جمعه سامرا به آمریکایی‌ها برای کمک تلفن کرده؛ اما آن‌ها گفته‌اند تا شش ماه آینده نمی‌توانند کاری کنند. بعد از روی ناامیدی با سفارت ما تماس گرفته، درخواست کمک کرده است. بلافاصله از نجف راه افتادم و حدود ساعت ۴ عصر با ستونی از نیرو‌های فصائل مقاومت به طرف سامرا حرکت کردم.»

پایشان در سامرا محکم می‌شد، سنندج هم تجزیه بود
کمتر کسی می‌داند یکی از هزاران نقطه‌ای که قرار بود سلیمانی در آن شهید شود و نشد، در جاده سامرا بود. داعش سامرا را محاصره کرده بود و مرجعیت شیعه‌ عراق هنوز حکم جهاد را نداده بود. اخبار از وایبر بین مردم پخش می‌شد و فقط سخن از پیشروی به میان می‌آمد. همه مانده بودند سلیمانی می‌خواهد در عراق چه کار کند؟ همین یک سال قبل بود که تکفیری‌ها افتادند به جان قبر حجر بن عدی و تصاویر نبش قبر تا ایران هم رسید. همه منتظر بودند ستون ایرانی‌ها به سامرا می‌رسد یا نه. «خبر رسید داعشی‌ها تا اطراف حرم آمده‌اند و حسابی درگیرند. می‌گفتند تا شعاع ۲۰۰ متری حرم در دست نیرو‌های داعش است. آن‌ها با استفاده از نیرو‌های انتحاری که یونیفرم نظامی پوشیده بودند، می‌آمدند خودشان را بکوبند به حرم. اسماعیلی (مسئول بازسازی عتبات عالیات) با مسئولان حرم، زائران و شیعیانی که آمده بودند برای کمک، در‌های صحن را به روی خودشان بسته بودند. وضعیت سخت و دشواری داشتند. باید زود به کمکشان می‌رفتیم؛ اما جاده‌های منتهی به سامرا همه بسته بود. یک ستون با ده، پانزده ماشین و بیست، سی نیرو که بیشترشان مسئولان نظامی بودند، راه انداختم و مستقیم رفتم به منطقه بلد و الناجیه در شمال بغداد. درست توی مسیر پیشروی داعش جلو می‌رفتیم. یک دفعه افتادیم توی کمینشان. ماشین‌هایمان را بستند به رگبار کلاشینکف.»

دوازده گلوله به ماشین سلیمانی می‌خورد اما جان سالم به در می‌برد. خبر می‌رسد سلیمانی راهی سامرا شده، مردم هم می‌ریزند بیرون و محاصره داعشی‌ها متزلزل می‌شود. ایران به طور کامل درگیر جنگ شده است. حسن دانایی‌فر با وجود آن که سفیر است، لباس رزم می‌پوشد و یکی از محور‌های عملیاتی را در دست می‌گیرد. خبر از نجف می‌رسد که آیت‌الله سیستانی هم حکم جهاد داده تا پای داعشی‌ها با حرم عسکریین نرسد. با تمام این شرایط سلیمانی می‌رسد به سامرا و حوالی 3 عصر به حرم. داعشی‌ها به فرماندهان عراقی پیامک می‌دهند که یا سلیمانی باید از سامرا برود بیرون یا حرم بمباران می‌شود. اوضاع کاملاً حساس شده. حالا سلیمانی باید برای همه توضیح بدهد که مسئله فقط یک قطعه از خاک عراق نیست. تیغ داعشی به ایران نزدیک شده است.

ای دلیرانِ وطن، با «زنده باد ایران» به پیش!
سلیمانی زنگ می‌‌‌زند به عطاءالله صالحی، فرمانده کل ارتش و درخواست بمباران مواضع داعشی‌ها را می‌دهد. «اول تلفن کردم به ارتش و با فرمانده کل ارتش حرف زدم. گفتم به جنگنده‌های نیروی هوایی نیاز داریم تا مواضع داعشی‌ها را بمباران کنند. گفت اگر کسی غیر از تو این درخواست را می‌کرد، قبول نمی‌کردم. می‌دانی خیلی‌ها به صلاح نمی‌دانند علنی نیرو بفرستیم عراق. گفتم اگر واجب نبود، درخواست نمی‌کردم. امنیت منطقه و ایران به مهار داعش بستگی دارد. باید جنگنده‌های ارتش کار داعشی‌ها را فیصله بدهند. بهترین کاری که می‌توانستیم بکنیم، همین بمباران هوایی بود. وقتی جنگنده‌های نیروی هوایی ایران به مواضع داعش حمله کردند، شادی را توی چشم اهالی و مدافعان دیدم. با این بمباران، فشار روی ما کم شد. بعد از آن توانستیم جلوی آن‌ها دوام بیاوریم. آخرسر بعد از چند ساعت نبرد سخت با فرماندهی بچه‌های حزب‌الله و ابومهدی المهندس، صحنه جنگ عوض شد. نیرو‌ها زود خطوط تکفیری‌ها را شکستند و آن‌ها را وادار به فرار کردند. خطر سقوط از سامرا دور شد. حرم و زائرانش هم آرام گرفتند.»

درست بعد از این گیرودار، ابوبکر البغدادی خلافتش را اعلام می‌کند و رسانه‌های آمریکایی هم چهره سلیمانی را به عنوان مرد اول مبارزه با داعش پخش می‌کنند. ماجرای داعش تا چندین سال در عراق ادامه پیدا می‌کند اما خواب و خیالات اودِد یینون و تجزیه عراق سرانجامی ندارد. خیالاتی که همچنان هم پا برجاست. چند هفته بعد ماجرای سامرا برای اربیل هم تکرار می‌شود. داعشی‌ها که از گرفتن قلب عراق ناکام می‌مانند، مسیر حرکتشان را می‌برند سمت کردستان. همان جایی که در مقاله یینون برای راه انداختن تمدن بزرگ یهودی روی اشغالش حساب شده بود. کرد‌ها هم مثل امام جمعه سامرا، اول ‌می‌روند سراغ آمریکایی‌ها و یانکی‌ها دست رد به سینه‌شان می‌زنند. حالا بارزانی مانده و منطقه‌ای که ممکن است بلای کرد‌های سوریه به سرش بیاید. داعش که به حومه اربیل می‌رسد، بارزانی تماس می‌گیرد با طرف ایرانی. «با چند نفر از همکارانم رفتیم اربیل، ابومهدی المهندس هم بود. دیدم مسعود بارزانی از حمله داعش نگران است و شرایطش بحرانی است. گفتم یکی را به من معرفی کنید، با او کار را جلو ببرم. زیاد مزاحم شما نمی‌شویم. او هم دکتر رزگر، یکی از مسئولان حزب دموکرات کردستان را معرفی کرد. آن شب شام را مهمان بارزانی بودیم. در فاصله شام تا نماز صبح هم هماهنگ کردم نیرو و امکانات با چند پرواز از ایران در فرودگاه اربیل نشست. با کمک‌های ما، داعش از حومه اربیل عقب‌نشینی کرد. مسعود بارزانی گفت واقعاً نمی‌دانم با چه زبانی از شما قدردانی کنم. به رئیس‌جمهور ایران، دکتر روحانی، نامه نوشت و رسماً از حضور نیرو‌های ما در اربیل تشکر کرد. بعد از آن، مسعود بارزانی رابطه‌اش با من بهتر شد. می‌گفت خوشم می‌آید؛ قولی که می‌دهی، به آن عمل می‌کنی.»

مرز‌های ایران از سامرا شروع می‌شود
آن زمانی که عده‌ای در داخل دودل بودند که ایران باید به عراق و سوریه برود یا نه، سلیمانی عمق راهبردی ایران را تا بیخ گوش صهیونیست‌ها گسترش داد و هنوز هم کمربند دفاعی ایران سفت‌تر از آن است که کشوری بخواهد خواب نفوذ زمینی به ایران را در ذهن بیاورد. کمربندی که حالا شاگردان سلیمانی حافظش هستند و نمی‌گذارند کسی از حریم خانه پدری بقیه‌الله‌اعظم عبور کند. خانه‌ای که شریان‌هایش از ایران می‌گذرد و نبض پرچمش با سه رنگ و الله‌اکبر ایرانی می‌تپد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...