فاطمه رستمی | جام جم


احتمالا خوانندگان آثار محمدعلی جعفری، او را با کتاب «عمار حلب» و روایت زندگی شهید محمدحسین محمدخانی می‌شناسند. کتاب «جاده یوتیوب»، حکایت سفر محمدعلی جعفری برای مصاحبه با مدافعان حرم و همرزمان شهید محمدخانی به سوریه است. او با دوستش مجید بهجت که به منظور ساخت مستند همراه با جعفری راهی این سفر شده، به سوریه می‌رود و جعفری این بار از روی کاغذ تا زمین خاکی و در چند کیلومتری داعش، جنگ و جهاد را به چشم دیده و از این تجربه نوشته است. جعفری در این گفت‌وگو از تجربه حضور در سوریه، در بحرانی‌ترین روزهای این کشور در دهه اخیر گفته است:

جاده یوتیوب در گفت‌وگو با محمدعلی جعفری

چه انگیزه و ایده‌ای باعث شد تصمیم به نگارش کتاب «جاده یوتیوب» بگیرید.
من در حال نوشتن زندگی‌نامه و پژوهش روی زندگی یکی از شهدای مدافع حرم؛ شهید محمدحسین محمدخانی بودم که احساس کردم نیاز دارم اطلاعاتی از همرزم‌های این شهید به‌دست بیاورم و با آنها هم ‌صحبت کنم. سال ۹۵ درگیری و بحران جنگ سوریه بالا گرفته بود و زمانی که برای نوشتن زندگی‌نامه شهید محمدخانی مصاحبه انجام می‌دادم، خیلی از همرزم‌های شهید محمدخانی در منطقه حضور داشتند و همین مسأله باعث شد نتوانم به آنها دسترسی پیدا کنم و از اطلاعاتی که داشتند در نوشتن کتاب بهره ببرم. این رزمنده‌ها زمانی که از سوریه به ایران می‌آمدند، چندهفته‌ای بیشتر در کشور نبودند که آن زمان را به خانواده‌شان اختصاص می‌دادند و تا می‌خواستم هماهنگی‌های مصاحبه با این رزمندگان را انجام بدهم، مجددا به سوریه اعزام می‌شدند. یکی دو نفر از این رزمندگان هم که در همان برهه زمانی شهید شدند و توفیق نشد با آنها گفت‌وگو کنم. وقتی با چنین شرایطی مواجه شدم، درنهایت پیگیری کردم تا ببینم آیا خودم می‌توانم به منطقه بروم و در سوریه با نیروهای رزمنده مصاحبه کنم یا خیر؟

هماهنگی‌های زیادی را انجام دادم اما تقریبا به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. در یکی از مصاحبه‌هایم با یکی از فرماندهان این مسأله را مطرح کردم و او حتی از موضوع رفتن من به سوریه استقبال کرد و قرار شد برای این کار کمکم کند که بعد از چند ماه هیچ خبری از او نشد! در آخر ناامید شدم و با هر اطلاعاتی که داشتم کتاب زندگی‌نامه شهید محمدخانی را آماده کردم و به نظرم مطالب کتاب قابل‌قبول بود و حتی چند مصاحبه در فضای تلگرام با تعدادی دیگر از رزمندگان انجام دادم و به داشته‌های خودم اضافه کردم و به‌این‌ترتیب زندگی‌نامه این شهید به جمع‌بندی رسید و کتاب «عمار حلب» نتیجه آن بود که منتشر شد. وقتی عمار حلب برای چاپ آماده شد، با من تماس گرفتند و اعلام کردند شرایط سوریه طوری است که بتوانم به آنجا اعزام شوم. از ابتدای سفر به سوریه احساس کردم راهی سفر معمولی نیستم و اتفاقات و حواشی مختلفی پیرامون آن به وجود می‌آید که برای خواننده جذاب است و مخاطب را با حال‌و‌هوای مدافعان حرم و شرایط اعزام آنها و تجربیات‌شان در سوریه آشنا می‌کند. از آغاز سفر و از همان داخل فرودگاه، هر حاشیه و نکته‌ای را با این هدف که دست‌آخر سفرنامه‌ای از اعزام خودم به سوریه تدوین کنم به‌صورت روزنوشت برای خودم یادداشت می‌کردم.

پس کتاب‌های عمار حلب، قصه دلبری و جاده یوتیوب با این‌که هر دو حول محور شهید محمدخانی نوشته شده‌اند اما هرکدام می‌توانند اطلاعات متفاوتی به مخاطب ارائه دهند؟
بله. خواننده در کتاب عمار حلب با خاطرات خانواده شهید محمدخانی همچنین خاطرات دوستان بزرگسالی و نوجوانی شهید آشنا می‌شود. همچنین از دانشگاه رفتن، فعالیت‌های فرهنگی و اعزام به سوریه شهید محمدخانی هم اطلاعاتی به دست می‌آورد و در واقع دو کتاب جاده یوتیوب و عمار حلب با این‌که به‌ظاهر هر دو در مورد شهید محمدخانی‌ هستند اما محتوای آنها مستقل از هم است و هرکدام فضای کاملا متفاوتی دارند.

در کتاب جاده یوتیوب، شما گفتید همراه با دوست خود مجید بهجت به سفر سوریه رفتید و در اصل بهجت قرار بوده مستندی از این سفر بسازد که نیروهای حفاظت سپاه، به دلایل امنیتی، اطلاعات ثبت و ضبط‌شده او را می‌گیرند. با این حساب دوست شما بی‌هیچ دستاوردی به کشور برگشته و شما در کتاب هم توضیح ندادید که سرنوشت مستند موردنظر دوست‌تان چه شد؟
مجید که تقریبا نتوانست هیچ‌کدام از فیلم‌ها و عکس‌هایش را با خودش به ایران بیاورد. نیروهای حفاظت، هارد من را هم گرفتند که اتفاقا اطلاعات خوبی داخلش داشتم و قرار شد آن را بعدا برای‌مان ارسال کنند که این کار را نکردند. البته ما در این مدت مدام پیگیری می‌کردیم. بعد از شش ماه هارد من را ارسال کردند، اما هیچ اطلاعاتی روی آن نبود. زمانی که سوریه بودم اطلاعاتی را که فکر می‌کردم مهم هستند و بعدا به کارم می‌آید، برای همسرم به تلگرام می‌فرستادم و او برایم آرشیو کرده بود. بنابراین من از نظر داده‌های مورد نیاز برای نوشتن کتاب اوضاع بهتری داشتم. در واقع می‌توانستم با همان داده‌ها کتابم را بنویسم اما مجید به فیلم‌ها و تصاویرش نیاز داشت تا مستندش را بسازد؛ اما با شرایط پیش آمده، نتوانست کارش را انجام بدهد و مستندش را بسازد.

بعد از تجربه حضور در سوریه، آیا ذهنیت شما نسبت به شهدا و تصاویر قدسی که از این افراد ذهن ما وجود دارد تغییر کرد؟
آن‌قدری که من در دو هفته زندگی با مدافعان حرم در سوریه خندیدم، در عمرم نخندیده بودم! صادقانه می‌گویم بعضی شب‌ها با رزمنده‌ها آن‌قدر می‌خندیدیم که اشک از چشم‌هایم می‌آمد. این توصیفات را همین‌قدر روشن می‌گویم تا بدانید چه جوی بین رزمندگان وجود دارد، آن‌هم در آن شرایط جنگی! رزمندگان عملیات خطرناک و شرایط جنگی جدی و سختی را تجربه می‌کردند اما همین‌که برمی‌گشتند و از نقاط خطر خارج و در مقر مستقر می‌شدند، دیگر فضا شاد و راحت بود. باورکردنی نبود که آنها در حالی که همه‌چیزشان را رها کرده بودند و هر لحظه جانشان در منطقه جنگی در خطر بود، چنین روحیه‌ای داشتند! در حالی که هرکدام شرایط خاص و مشکلات خاصی در زندگی‌شان داشتند، درست عین ما، اما حالا که برای دفاع به سوریه آمده بودند، روحیه عجیبی داشتند و دلشان شاد بود. نشاط رزمندگان در میدان نبرد قابل‌تأمل بود. من آنجا آدم عجیب‌وغریبی ندیدم و زندگی همه آنها عادی بود و حتی در کتاب جاده یوتیوب هم اشاره کرده‌ام که خیلی از آنهایی که ما در سوریه دیده بودیم، بعدا شهید شدند و با توجه به پیش‌زمینه ذهنی که از آنها داشتیم باور نمی‌کردیم شهید شده‌باشند!

آیا برای جذاب شدن روایت سفرتان به سوریه، بار دراماتیک توصیفات‌تان در کتاب جاده یوتیوب را بیشتر کرده‌اید یا آنچه در این کتاب می‌خوانیم روایتی خالص از بحران جنگ سوریه و شرایط جهاد است؟
من فقط روایت‌ها، دیده‌ها و شنیده‌هایم را تدوین کرده‌ام. مثلا در قسمت‌هایی زمان رخدادها یا تجربه‌ها را جابه‌جا کردم تا بهتر درک شود یا روایت برخی روزهای حضور در سوریه را حذف کردم به این دلیل که اتفاق خاصی در آن روز نیفتاده و مثلا فقط از صبح تا شب معطل بودیم تا بتوانیم برای مصاحبه به منطقه‌ای برویم و... بنابراین روایت‌ها در این کتاب تقریبا خالص است. البته شاید رزمنده‌ای که این کتاب را می‌خواند، با خودش بگوید این چیزهایی که جعفری نوشته که چیز مهمی نبوده! اما به نظرم این موارد برای رزمنده عادی است، ولی برای کسی که فضای جنگی را ندیده و اصلا با چنین شرایطی آشنایی ندارد، روایت‌های جاده یوتیوب می‌تواند هیجان‌انگیز باشد.

کتاب دچار سانسور هم شد؟ آیا لازم بود ارگان یا نهاد خاصی قبل از انتشار مطالب شما را تایید کند؟
تقریبا هیچ‌چیزی از کتاب سانسور نشد. ما اثر را به ناشر دادیم و ناشر هم آن را به وزارت ارشاد تحویل داد و بعد از گرفتن مجوز، آن را منتشر کردند. البته نگران بودم جاده یوتیوب را سانسور کنند یا از من بخواهند قسمت‌هایی از آن را حذف کنم و... خوشبختانه حتی یک کلمه از کتاب هم جابه‌جا نشد و عین چیزی را که نوشته بودم، منتشر کردند. من حتی بعد از چاپ کتاب، ‌باز فکر می‌کردم شاید ایرادی روی آن گرفته شود و مجبور به اصلاح شویم که بازهم کسی چیزی نگفت و خدا را شکر کتاب بدون مشکل وارد بازار شد.

آیا خودتان در حین نوشتن روایت‌ها خودسانسوری می‌کردید؟ مثلا احساس کنید نباید چنین تجربه‌ای را مطرح کنید یا در مورد شهید یا رزمنده‌ای نکته‌ای را بازگو کنید و ...
احتمالا شنیده‌اید که می‌گویند به مرگ بگیر که به تب راضی شود. من هم هرچه می‌خواستم را نوشتم و با خودم فکر کردم با این کار اگر کتاب اصلاحیه‌ خورد، حداقل قسمت‌هایی از تجربیاتم از سفر سوریه باقی می‌ماند. هرچند خوشبختانه همه‌چیزهایی که نوشتم بدون اصلاحیه منتشر شد.

بعد از سفر به سوریه و تجربه حضور در منطقه جنگی و همنشینی با مدافعان حرم، آیا انگیزه‌ای در دل شما ایجاد شد که درصورت نیاز به نیروی رزمنده داوطلبانه به منطقه‌ای جنگی بروید و مانند مدافعان حرم مبارزه کنید؟
راستش را بگویم یکی از دلایل رفتنم به سوریه همین علاقه به حضور در میدان نبرد بود اما متأسفانه شرایط این کار برایم فراهم نشد.

براساس تجربه‌ای که از حضور در سوریه داشتید، نگاه مردم این مناطق نسبت به حضور ایرانی‌ها به‌عنوان مدافعان حرم در آن منطقه چطور بود؟
ما در منطقه خیلی تحت کنترل بودیم و آن‌قدر فضا باز نبود که بتوانم راحت با مردم صحبت کنم. دوست داشتم خودم ببینم مردم چه دیدگاهی نسبت به این جنگ و حضور ایرانیان در سوریه دارند. ما در شرایط محدودی برای مصاحبه با افراد به مناطق مختلف می‌رفتیم و برمی‌گشتیم و آزادی عمل نداشتیم که با هرکسی خواستیم صحبت کنیم. واقع‌بینانه این است که بگویم هم نگاه مثبت به این قضیه وجود داشت هم نگاه منفی. درست مانند کشور خودمان که عده‌ای می‌گویند مدافعان حرم برای پول می‌روند برخی دیگر برای رزمندگانی که برای جهاد به سوریه می‌روند دعا می‌کنند و... فشار تبلیغاتی و بازی‌های رسانه‌ای که در کشور ما حاکم است در سوریه هم دقیقا وجود دارد.

انتخاب شما برای این‌که روی زندگینامه یک شهید و نگارش کتاب در مورد او کار کنید، برچه اساسی صورت می‌گیرد؟
گاهی این اتفاق به‌صورت دلی رخ می‌دهد و نویسنده خودش دوست دارد زندگی شهیدی را مدون کند. گاهی هم‌خانواده محترم شهدا از نویسندگان می‌خواهند زندگینامه شهیدشان را بنویسند. در مواقعی هم ممکن است ناشر به نویسنده سفارش نوشتن چنین کتاب‌هایی را بدهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...