دنیای وارونه‌ | سازندگی


«قهقهه» سومین رمان سمیّه مکّیان است که از سوی نشر لوح فکر منتشر شده؛ پیش از این، مکّیان، دو رمانِ «غروبدار» و «پنج شب» را به چاپ رسانیده بود که «غروبدار» به نامزدی جایزه‌ هفت‌اقلیم، مهرگان ‌ادب و احمد محمود راه یافت و در جایزه‌ ادبی بوشهر، عنوان کتاب دوم سال را از آن خود کرد. هردو اثرِ مکیان، کم‌وبیش با معنای اسارت عجین است، و در «قهقهه» نیز به شکلی دیگر این مفهوم بازنمایی می‌شود.

قهقهه سمیه مکیان

قهقهه، بنایی ست در مشکین‌شهر اردبیل که تاریخ آن به قبل از ورود اسلام به ایران می‌رسد. در رمان سمیه مکیان، قهقهه قلعه‌ای است گرد و مدور بر فراز کوه، قلعه‌ای هزاران‌ساله که از دامنه‌ کوه راه باریکی به ‌آن پیدا است، در شیبی تند. قلعه‌ای دست‌نیافتنی که یک تفنگچی می‌تواند از بالای برج آن مانع سپاه عظیمی بشود. سه حصار تودرتو که هر یک هزار دروازه دارد. قلعه‌ای فراخ که شهرت آن به اسارت انسان‌های مهم تاریخ در آن است؛ که در قلعه به بند بوده‌اند. مکیان در میان اسیران به سراغ اسماعیل‌میرزا رفته: فرزند سوم شاه‌تهماسب سومین شاه صفوی. داستانی برگرفته از باریکه‌ای از واقعیت و تخیل بسیار نویسنده، داستان اسیری که در حصار مرگ، راز زندگی خویش را برملا می‌کند.

آنچه در رمان «قهقهه» لذتِ خواندن را چند برابر می‌کند، نثر و زبان داستان است؛ نثری که پیش از این هم در دو رمان دیگر سمیه مکیان دیده شده. داستان، نثری بینابین دارد؛ همانند نثر منشیان و دبیران عهد غزنوی که در پایان دوره‌ نثر مرسل و آغاز نثر فنی ظاهر ‌می‌شود. این نوع نثر هم سادگی و استواری نثر مرسل را دارد و هم نشانه‌ای از آمیختگی نظم و نثر و ورود لغات عربی و آیات و احادیثِ نثر فنی را به همراه دارد. و نیز در برخی دیالوگ‌ها با رویکرد شخصیت‌پردازی می‌توان نثر مسجع را نیز دید. دیالوگ‌هایی که در آخر آن کلمات هماهنگ و سجع آورده ‎‌شده ‌است: «بخوان از خودشان، از راه‌شان، تن‌شان، کارشان، به نظم و نثر خاک خشک این گور تر نمی‌شود. روشن‌ نمی‌شود.»

«قهقهه»، قصه‌ پیچیده‌ای ندارد؛ پیرنگی تاریخی دارد که اول تا آخر آن را در تاریخ شاهان خوانده‌ایم، اما دخالت‌داشتن تخیلِ نویسنده، داستانی پرکشش و جذاب ساخته‌ است از این داستان تکراری، که رهاکردن آن دشوار می‌نماید. همچنین نثر کتاب، چنان بر داستان سوار است که مخاطب را در آن غرق می‌کند؛ بی‌آنکه به سرانجام روایت بیاندیشد.

کتاب شامل هجده فصل است که توسط نویسنده نوشته ‌شده. معرفی اسماعیل‌میرزا، با کاغذ سفید و شعر ممزوج‌شده. به دستور شاه‌پدر کاغذ سفید از دسترس او خارج است. تا آنجا که همه حاشیه‌ کتاب‌ها‌ی در دسترس او نیز طبق همین دستور بریده و جدا شده‌اند. تنها کتابِ حاشیه‌دار در اختیار اسماعیل‌میرزا، قرآن قدیمی اوست. پیش از هر فصل با دست‌نویسی نیم‌صفحه‌ای از اسماعیل‌میرزا مواجه هستیم در حاشیه‌ای از قرآن قدیمی‌اش، نوزده دست‌نوشته بر حاشیه، به تاریخ سال‌های دربندبودن اسماعیل‌میرزا، نوزده سال و شش ماه و بیست‌ویک روز. حاشیه‌نوشته‌هایی که آدرس آن در قرآن، با آوردن نام سوره مشخص‌ شده‌ است.

تصاویر و صحنه‌پردازی‌ها در رمان، اگرچه اندک ولی تاثیرگذارند. لحظات به زیبایی و وضوح پیش چشمان مخاطب تصویرگری شده‌اند. صحنه‌هایی که به روشنی در ذهن مخاطب نقش می‌بندند و جان می‌گیرند: «هزاران تخم کبود و کوچک، درون گوری کم‌عرض و عمیق، تلنبار است. گوری مدور. چینش تخم‌ها درون حصار این دایره، رگ‌هایی کبود برای آن ساخته و چه دایره پررگی پرداخته. درد و زاری مشکل است که از این دایره بیرون تازد. دامنِ گور، پای تخم‌ها به یکدیگر دوخته و بر این خاکِ رگ به رگ ریخته. زاری بر بالای گورِ رگ‌ساز و اسماعیل در پایین پای برادرش ایستاده‌اند، سر به پایین، به تماشای جهان تخم‌های پرابریشم؛ آینده‌ای ابریشمین.»

داستان با شکل‌گیری تدریجی شخصیت‌ها از کودکی به بزرگسالی روح می‌گیرد و زبان هریک از شخصیت‌ها متناسب با درونیات و تفکرات متفاوت آنها انتخاب شده ‌است. شخصیت‌‌‌ها با دیالوگ و واکنش‌های مناسبِ خود در مقابل موقعیت‌های مختلف شکل می‌گیرند و به خوبی ساخته و پرداخته می‌شوند. در «قهقهه»، تضادها باهم جمع‌ شده‌اند؛ پدر انسان را در قبرستان، کرم ‌ابریشم را در خاک، آتش را در بهشت، کاغذ سفید و شاعر را در بند و روشنایی را در گورستان خواهیم ‌یافت.

می‌توان گفت که تقریبا بیشتر فصل‌ها، با گذشته‌ داستان آغاز می‌شوند و در حال داستانی پایان می‌گیرند و مخاطب این‌چنین، رویش و بالیدنِ اسماعیل‌میرزا را به تماشا می‌نشیند. اما بین همین خاطرات متعدد، کمتر وحدت و پیوستگی موضوعی و زمانی یافت می‌شود. حضور «پری‌خان‌خانم» در داستان، مردانگی عمیق را در قهقهه می‌شکند و بر نقشِ آرام‌بخشی و برقراری اعتدال میان مردان توسط زنان تاکید می‌کند.

در انتهای داستان با ورود دوباره‌ اسماعیل‌میرزا با عنوان جدید «شاه ‌اسماعیل دوم»، قهقهه نور و روشنی می‌گیرد به چشم زندانی دیروز، آنچنان‌که از پلیدی و سیاهی عاری می‌شود. تا آنجا که پله‌های کاشی‌کاری پیش چشمانش همه یکسان می‌نماید: «چه فیروزه‌ای شده این قلعه. چشم بد دور از این بهشت. آفتاب درم درم است اینجا. کاشی‌های راه‌پله‌ها زرد و سفید. گویی عروج کرده‌اند و به چشم آسمان نزدیک شده‌اند. سطحی آینه‌ای دارد پله‌ها. کاشی‌کاری معلقی که مربع و مستطیل‌هایی یکسان دارد.»

اسماعیل‌میرزای شاعر، اینک بر تخت نشسته، شاعران و نزدیکانش را گردن می‌زند و مثله ‌می‌کند که «عام‌الذئاب» است و آن جلوه که در بند می‌کرد؛ چون به مسند رسید، خود کار دیگر پیش گرفت. و از آن پس، یک‌سال و نیم سلطنت خود را درکابوس گذراند تا به «کل من علیها فان» برسد. انگار تا روزگار هست قدرت با مردان همین می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...