جنگیدن برای این خانواده پشیمانی ندارد | تسنیم


یک وقت‌هایی آدم یک حرف‌هایی را به مناسبت‌های مختلف بارها تکرار می‌کند. مثلاً در جواب پرسش‌ها یا در نقد به برخی از جریان‌ها یا مثلاً بعضی کتاب‌ها. این تکرار کردن‌ها به مرور تبدیل به یک ترجیع‌بند یا شعار می‌شوند که انگار چسبیده‌اند به آدم. گاهی هم آدم از این همه تکرار یک موضوع یا خسته می‌شود یا خجالت می‌کشد. حالت اول وقتی رخ می‌دهد که هرچه بیشتر می‌گردی کمتر پیدا می‌کنی. و حالت دوم وقتی رخ می‌دهد که ناخودآگاه حس غر زدن پیدا می‌کنی.

شبح سیدعلی جعفری خاطرات اسارت

مثلاً وقتی از زندگی شخصی یک نفر می‌نویسیم چقدر لازم است به کودکی آن آدم پرداخت شود؟ آیا کودکی او در دوره تاریخی خاصی بوده و این معاصرت و روایت باعث روشن شدن برخی از ابعاد تاریخ می‌شود؟ یا پرداختن به کودکی و نوجوانی او می‌تواند ما را با بخشی از سنت‌ها و آداب و رسوم گذشته آشنا کند؟ اصلاً قصد ما از نوشتن سرگذشت یک نفر چیست؟ آیا یک برهه از زندگی او مهم است یا همه زندگی‌اش؟ کجای زندگی‌اش مهم‌تر است؟ برخی از نویسندگان گاهی آن‌قدر در نوشتن از کودکی افراط می‌کنند که مخاطب را از خواندن کتاب پشیمان می‌کنند.

یک غر دیگرم در مورد کتاب‌های مدافعین حرم است. قطعاً زندگی همه‌ی آن‌ها می‌تواند یک درس زندگی باشد. برخی بیشتر برخی کمتر. اما یکی از دلایلی که من به کتاب‌های این حوزه علاقه دارم مسئله سوریه است. دوست دارم بدانم نحوه اعزام‌ها به چه صورت بوده؟ تمرینات کجا انجام می‌شده؟ جنگ به چه صورت بوده؟ و... اما معمولاً در این کتاب‌ها کمتر به این مسائل پرداخته می‌شود. معمولاً مسئله خانوادگی اولویت بیشتری دارد تا جنگ در سوریه و دفاع از حرم.

باورم نمی‌شد یک روز یک کتابی دست بگیرم که هر دو اعتراض من در آن لحاظ شده باشد. هم کودکی، هم سوریه.

کتابی که نه اسمش [«شبح»] و نه طرح جلدش هیچ‌کدام من را جذب نمی‌کرد. مخصوصاً طرح جلدش که من را دچار خوف می‌کرد. اما با یک توفیق اجباری کتاب را دست گرفتم. مقدمه را که ورق زدم با اولین جمله جذب کتاب شدم. یک کتابِ روایی که کاملاً داستانی شروع شده بود: «اول ابتدایی بودم. داشتم روی دیوار مدرسه می‌دویدم که یک پاره‌آجر دیدم و به دلم افتاد بزنم پنجره‌ی مدرسه را بشکنم.» با یک چنین آغازی مگر می‌شود کتاب را زمین گذاشت؟ طبق معمول اینطور کتاب‌ها سرگذشت راوی این کتاب یعنی سید علی جعفری هم از کودکی شروع می‌شود. اما با چند حادثه داستانی، با ریتم تند و از همه مهم‌تر خیلی کوتاه. نویسنده در کمتر از بیست صفحه به خانواده و کودکی و نوجوانی راوی پرداخته است. ماجرای کتاب خیلی زود به سفر سوریه می‌رسد. راوی در بیست سالگی تصمیم می‌گیرد که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) اقدام کند.

کتاب بدون معطلی مخاطب را به فضای روایت پرتاب می‌کند. لحن قصه‌گوی کتاب به صورتی است که به نظر می‌رسد راوی با همان لحن و شیوه‌ی خودش نشسته و از سرنوشتش می‌گوید. یک روایت کاملاً خطی. حتی اگر راوی جایی از اتفاقات را فراموش کرده در مسیر روایت به آن موضوع اشاره می‌کند که فلان جای روایت فلان موضوع را فراموش کردم. راوی حتی در یکی دو زیرنویس به سکوت‌های معنی‌دار راوی هم اشاره کرده. فرم و لحن کتاب طوری است که گویا یک نفر فقط نوارهای ضبط شده را پیاده کرده. اما متن روان، تعلیق‌های بین روایت و... نشان از هوشمندی نویسنده دارد. فقط با پیاده کردن مصاحبه نمی‌توان به این تکنیک دست پیدا کرد.

چون بخش عمده‌ی کتاب درباره سوریه است تقریباً اطلاعات خوبی درباره شرایط جنگ در سوریه در کتاب گنجانده شده. اما بعضی از اطلاعات برای مخاطب ایرانی مهم‌تر است. اطلاعاتی که کمتر کسی آن را شنیده است. «آن وقت‌ها، فقط ما افغانستانی‌ها را به عنوان نیروی پیاده یا زرهی به سوریه می‌فرستادند و برای همین، بعضی از ایرانی‌هایی که دوست داشتند به سوریه بروند خودشان را افغانستانی جا می‌زدند.»

جنگیدن برای این خانواده پشیمانی ندارد
ما در کتاب شبح با یک راوی به شدت صادق مواجه هستیم. او هم از تمام ترس‌هایش پرده برداشته و هم از شیطنت‌هایش. او می‌ترسد. زیاد هم می‌ترسد. ولی ترسو نیست. یک‌بار یک جایی خواندم که «آدم شجاع کسی نیست که از چیزی نترسد، شجاعت یعنی غلبه کردن بر ترس‌ها»

سیدعلی جعفری راوی کتاب به خاطر برخی حواشی حتی جایی از جنگیدن پشیمان می‌شود. اما دوباره به صحنه‌ی نبرد برمی‌گردد. چون اعتقاد دارد که: «جنگیدن برای این خانواده پشیمانی ندارد»

اگر کتاب را بخوانید متوجه می‌شوید که او حتی مسلمان دو آتشه هم نیست. خیلی جاها به خاطر ترس حتی توی خلوت خودش تقیه می‌کند. حتی آن‌قدری سواد ندارد که بتواند قرآن بخواند و فقط چند سوره‌ی کوچک حفظ است. او یک کارگر کارگاه دمپایی‌سازی است که اولین‌بار برای هیجان و زیارت مجانیِ حرم حضرت زینب (س) به سوریه می‌رود. اما بعد از بازگشت از اولین مأموریتش با وجود تمام ترس‌ها و نگرانی‌ها طاقت دوری از میدان جنگ را ندارد. او حتی آرزوی شهادت هم ندارد. اما دچار یک سرنوشت ترسناک می‌شود. «اسارت»

روی جلد کتاب زیر تیتر کتاب شبح نوشته شده: «خاطرات مدافع حرم؛ سیدعلی جعفری اسیر فراری از زندان تکفیری‌های سوریه»

اسارت بدترین سرنوشتی است که می‌تواند برای یک رزمنده اتفاق بیفتد. شهادت معمولاً آرزوی یک رزمنده است و سرنوشت بدی نیست. اما حتی شاید قطع عضو خیلی بهتر از اسارت باشد.

مخاطب این کتاب از همان ابتدا که کتاب را دست می‌گیرد خیالش راحت است که راوی کتاب از زندان فرار کرده و در بند اسارت نمانده است. اما ماجرای چطور اسیر شدن و چگونه روزگار گذراندن اون دوران یک ماجرای پر فراز و فرود است. نویسنده مخاطب را زیاد منتظر نمی‌گذارد. حتی از بخش جنگ هم به سرعت عبور می‌کند. البته چیزی را ابتر نمی‌گذارد. بخش مربوط به اسارت سیدعلی جعفری تقریباً دو سوم کتاب را به خودش اختصاص داده است.

زندان تکفیری‌ها و تعامل تکفیری‌ها و مسلحین با هم و رفتار و منش و مانیفست هرکدام از آن‌ها از مهم‌ترین اطلاعاتی است که در اختیار خواننده قرار می‌گیرد. کتاب شبح دست مخاطب را می‌گیرد و با خودش به دل دشمن می‌برد. جایی خوفناک که نجات از آن غیرممکن به نظر می‌رسد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...