روزنامه‌ کفر بود و رمان ممنوع | تاریخ ایرانی


خاطره‌نویسی به معنای متداول امروزی برای ما احتمالا بر می‌گردد به روزگار مشروطه. سنت یادداشت‌های روزانه به نظر تنها کمی پیش از مشروطه در میان سیاستمداران و اهل علم پا گرفت که از مشهورترین‌هایش هم «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه» شد. جدا از روایت‌های رسمی و خاطره‌هایی که اهل سیاست و مقام‌های رسمی از خود به جای گذاشته‌اند، این روایت‌های شخصی‌تر است که می‌تواند گوشه‌های ناخوانای یک عصر را روشن کند. نمونه‌هایی از این دست کم نیستند، گاهی حتی دفترچه‌های دخل‌وخرج روزانه و یادداشت‌های حساب و کتاب هم می‌تواند در روشن شدن تفکر یک زمانه موثر باشد، نمونه‌ی اعلایش شاید‌‌ همان کتاب «افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار» به تصحیح هما ناطق باشد.

خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی

امروز در دنیا بیش از روایت رسمی از تاریخ، همین یادداشت‌های شخصی است که خوانده می‌شود. این خاصیت تاریخی تازه کشف‌شده چند دهه‌ای است در تاریخ‌نویسی امروز جهان طرفداران زیادی پیدا کرده است، برای مثال اگر نگاهی به لیست بر‌ترین و بهترین کتاب‌های تاریخی که در سال ۲۰۱۴ از سوی روزنامه‌ی گاردین انتخاب شده بیندازید، بیش از همه آثاری از این دست هستند که توفیق یافته‌اند و تحسین شده‌اند، چنانکه خاطرات «آدا بوگاتی: زنی جوان همراه گروه‌های مقاومت ایتالیا» بدل به تاثیرگذار‌ترین روایت از روزهای مقاومت ایتالیایی‌ها در فاصله سال‌های ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ شده است.

طی سال‌های اخیر در ایران هم هرچند به دشواری و با بالاوپایین‌های بسیار، اما بالاخره بخشی از این تاریخ‌نویسی غیررسمی و دفترچه‌های خاطرات منتشر شده‌اند، گاهی در داخل کشور و گاهی آنسوی مرز‌ها، اما در ‌‌نهایت برای خواننده مشتاق همچون قطعات پازلی کنار هم می‌آیند و سیمایی از دوردست یا گذشتۀ نزدیک ایران را روشن می‌کنند.

در این میان دفترچه‌ی خاطرات یک روحانی مترقی احتمالا از آن دست خواندنی‌های تکرارنشدنی است. «خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی» به اهتمام و تصحیح غلامحسین میرزا صالح درست مثل زندگی این روحانی روزگار مشروطه بالاوپایین‌های بسیاری داشته و بار‌ها دچار قبض شده و چند سال پیش، بعد از اینکه انتشارات کویر این اثر را روانه بازار کرد خیلی زود از کتاب‌فروشی‌ها جمع‌آوری شد، اما حالا چندی است که دوباره اجازه انتشار یافته و با استقبال روبرو شده است.

هر چند شیخ ابراهیم زنجانی و میراث مکتوبش همیشه زیر سایه‌ی نقشی که برای او در ماجرای مرگ شیخ فضل‌الله نوری قائل‌اند، با غضب روبرو بوده است، اما نادیده گرفتن این یادداشت‌ها و خاطرات کار آسانی نیست. شیخ ابراهیم زنجانی سخت‌ترین منتقد و قاضی درباره‌ی خود و زمانه‌اش است، او بی‌هیچ هراسی از قضاوت نوشته و مکنوناتش را روی صفحه ریخته است، چنانکه خود نوشته: «کسانی که نوشته‌های مرا می‌خوانند خواهند گفت تو به کلی بی‌اعتقاد به این اوضاع هستی یا از اسلام معرض هستی یا چرا افترا می‌گویی. اما اینکه بگویند از اسلام معرض هستی، خدا می‌داند این دلسوزی‌ها و حقیقت‌گویی‌ها از شدت غیرت به اسلام و شدت اعتماد به اسلام حقیقی است. اما اینکه بی‌اعتقاد به این اوضاع بازیگر هستم، بلی؛ زیرا درست بر اساس اسلام غور کرده این بازی‌ها را مخالف اسلام، بلکه پامالی اسلام می‌دانم.»

جدای از اندیشه‌ها و رویکرد سیاسی شیخ ابراهیم زنجانی در عهد مشروطه، اصلی‌ترین ویژگی کتاب او رویکردی است که در خاطره‌نویسی پیش گرفته است. او به گوشه‌هایی از زندگی و علائق شخصی‌اش پرداخته که اشاره و نوشتن درباره‌ی آن‌ها در روزگاری که می‌زیست و جایگاه و کسوت روحانی که داشت رسم نبوده و حتی نیست.

روحانی پیشرویی که برای رسیدن به این روشن‌بینی هم ممارست‌ها کرده و خودش می‌دانست که در جست‌وجوی چیست. او در زندگی روزمره و خواندن‌ها و سرک ‌کشیدن‌ها نگاه کنجکاوی داشت، دلش می‌خواست با دنیای بیرون از حجره‌ها و منبر‌ها آشنا شود، آشنایی که البته می‌دانست چندان به سودش نخواهد بود. او در فصلی با عنوان «دوره‌ پنجم زندگانی: عمر من و حس محبت خانواده و اولاد» که به خودی خود نشان از این دارد که نویسنده دریچه‌ای رو به زندگی خانوادگی گشوده است، درباره‌ی دنیای بیرون از مرزهای مطالعه‌ی روحانیت آن روزگار می‌نویسد: «میرزا علی‌اصغرخان و حاجی مشیرالممالک وزیر با من رفت‌وآمد پیدا کرده، گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه می‌کنند. یک روزنامه که از مصر می‌آمد و اول «ثریا» بود و بعد «پرورش» هفتگی محرمانه به من می‌داد و در خلوت می‌خواندم. «حبل‌المتین» کلکته هم برای او و برای میرزا هاشم‌خان می‌آمد و محرمانه به من می‌دادند و می‌خواندم. در ‌‌نهایت پرهیز می‌کردم از اینکه طلاب و ملا‌ها بدانند من روزنامه می‌خوانم، زیرا تکفیر در نزد این بیچارگان نادان مثل آب خوردن است. معلوم است اطلاع و آگاهی از دنیا، خصوصا وضع فرنگستان اولین کفر است، زیرا هم شاه و اعیان و هم آخوند‌ها و آدم‌فریبان نمی‌خواهند مردم چیزی بدانند.»

شیخ ابراهیم زنجانی شیفته‌ی علوم جدید بود و آن‌طور که از خاطراتش برمی‌آید همه‌ی این علاقمندی‌هاست که او را در جامعه‌ی مذهبی و علما تبدیل به چهره‌ای تنها کرد. او بعد‌ها به واسطه‌ی سخنرانی‌هایی که در مجلس داشت در بسیاری از خاطره‌نویسی‌های دیگر نامش آمده است. در دوره اول مجلس مشروطه نماینده شهر زنجان می‌شود و در دور دوم و سوم از تبریز و باز هم از زنجان به مجلس شورای ملی راه پیدا می‌کند، اما زندگینامه و خاطراتش خواننده را تا زمان ورود شیخ به مجلس همراهی می‌کند. با علاقه‌ای که در نوشتن خاطرات در این یادداشت‌ها پدیدار شده احتمالا این خاطره‌نویسی‌ها از آن روزهای پرالتهاب مجلس و مشروطه هم ادامه داشته‌اند.

شیخ ابراهیم زنجانی بی‌هیچ‌ خودسانسوری از روزهای سخت زندگی‌اش نوشته است، از دو دهه ممارستی که برای تحصیل در نجف صرف کرده است، تا روزگاری که از نجف به زنجان باز می‌گردد. مردی که در ‌‌نهایت فقر و تنگدستی سال‌ها پای درس استادان برجسته فقه نجف درس خواند، اما به زودی با دیدن شرایط غیرروحانی که بر روح شهر نجف و زندگی مردمانش حاکم بود کاخ رویا‌هایش فرو ریخت و با واقعیت تلخ جهان آشنا شد. آن‌طور که خودش می‌نویسد در جوانی فکر می‌کرد لابد مردم و ساکنان شهرهای مقدسی همچون نجف و کربلا زیست متفاوتی دارند و آلوده گناه نمی‌شوند. او بعد از بیست سال با نگاهی دیگر و در حالی که خود را مستغنی از تحصیل فقه و اصول می‌دانست روانه زنجان می‌شود، روحانی ۳۹ ساله به زودی شناخته می‌شود، کلاس درسش پرطرفدار‌ترین مجلس زنجان می‌شود، تنگ‌نظری‌ها دلزده‌اش می‌کند، اما اقامت در تهران را منافی تقوا می‌داند و در عین حال می‌نویسد: «دیگر اینکه ترسیدم فارسی به این خوش‌بیانی ترکی، زبان مادری نتوانم نطق کنم.»

اما اوضاع زنجان روزبه‌روز سخت‌تر می‌شود. به زودی ماجراهای مشروطه پیش می‌آید و تهدید‌ها شروع می‌شود: «بالاخره سفارش کردند که فلانی اگر به این مسجد بیاید آزارش می‌کنیم و کتک می‌زنیم. من ترک مسجد کردم.» همه این‌ها سبب می‌شود او به زودی بر حقانیت ایده‌هایش اطمینان حاصل کند و به قول خودش رغبتش به علوم غریبه بیشتر شود. به زودی رمان‌خوانی قهار می‌شود: «...بعد میرزا هاشم‌خان یک روز مرا ملاقات کرد و گفت: آخر شما‌ها چرا باید تنها آخوند باشید، مگر دیانت از آگاهی و بصیرت مانع است؟ خوب است لامحاله رمان بخوانید. پرسیدم رمان چیست؟ گفت کتاب حکایت را می‌گویند که در فرنگستان رسم است، خیلی می‌نویسند و می‌خوانند. مانند حکایات قدیم ما از نوش‌آفرین و شیرویه و الف ‌لیله و لیله. گفتم من که زبان فرنگی نمی‌دانم. گفت: چند کتاب ترجمه شده،‌ آشکار هم هست من می‌دهم بخوانید. پس کتاب سه تفنگدار را جلد اول و دویم و سوم را محرمانه خواندم و وضع غریبی در ادای مطلب و طرز نوشتن دیدم. بعد کتاب کنت منت کریستو را دادند خواندم و رمان‌های کوچک دیگر.» این رمان‌ها تاثیر خود را بر زنجانی می‌نهند و او را به قول خودش بیدار می‌کنند: «بعضی رمان‌ها بسیار به بیداری من و جلب به علوم و ترقی تاثیر کرد.»

او همه این‌ها را می‌خواند و معتقد است از این طریق می‌تواند با بدعت‌هایی که در دین گذاشته شده و خرافه‌پرستی مبارزه کند و البته ذهن مردمی که پای وعظش می‌نشینند را نسبت به استبدادی که بر آن‌ها می‌رود، روشن کند. او در آستانه پنجاه سالگی است، مردم او را به عنوان چهره‌ای مشروطه‌طلب و آزادی‌خواه می‌شناسند، به زودی در انجمنی که برای انتخابات مجلس در زنجان تاسیس می‌شود طرفداران زیادی پیدا می‌کند، شیخ ابراهیم زنجانی با طنزی ملیح از امیدهایی که اطرافیانش به او بسته بودند می‌گوید و می‌نویسد: «عوام زنجان مانند اینکه از من به ایشان آزادی و عدالت رسیده و رفع ستم نموده و مملکت را به سوی ترقی راهبر شده‌ام و قائد مشروطه هستم و ایران را گلستان ساخته، مرا می‌پرستیدند و در صدر انجمن می‌نشانیدند.» او به زودی به عنوان نماینده مردم زنجان راهی تهران و مجلس شورا می‌شود.

یادداشت‌های شخصی او جابه‌جا پر است از افسوس‌هایی که بر شرایط اجتماعی حاکم می‌خورد و اغلب در واگویه‌های درونی‌اش در جست‌وجوی راهی برای برون‌رفت است و درصدد است با وعظ‌ها و سخنرانی‌هایش گامی در جهت اصلاح امور بردارد. اما در ‌‌نهایت از خودش سؤال می‌کند و می‌نویسد: «آیا می‌توانم کاری کنم، آیا قابلیت این را دارم که همت به احیای اسلام گمارم؟ دیدم خیر محال است. نه معاضد و همراه و هم‌عقیده دارم، نه مردم بدبخت به حالی افتاده‌اند که بتوان با قول و نصیحت و دعوت هدایت کرد.»

او اذعان به تجددخواهی دارد و آن‌طور که از این یادداشت‌ها برمی‌آید حاکمیت سواد و دانش و رفع تبعیض و ظلم را از اصلی‌ترین‌ها می‌داند. او معتقد است اسلام واقعی همین‌ها را برای مردم دیندار می‌خواهد. اما به نظر می‌رسد این یادداشت‌ها و واگویه‌های درونی هم نتوانست او را از غرب‌زدگی و تجددخواهی به شیوه مخالفان اسلام مبری کند و فاصله‌ای میان او و آن‌ها در باور حاکم بگذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...