لیلین هلمن[Lillian Hellman] در «
زمانه شیاد» [Scoundrel time] از خفقان دوره مککارتیسم (1950- 1954)، در چارچوب زندگی مشترک خودش و
دشیل همت سخن میگوید. فضای دهشتباری که این دو نویسنده در آن دم میزنند و آنچه بر سرشان میآید، سرنوشت محتوم بسیاری دیگر از روشنفکران آن روزگار و دستاندرکاران هالیوود است. لیلین هلمن را در 1952، نه کمیته سنا، که کمیتهای از مجلس نمایندگان، مشهور به کمیته جنگ سرد، احضار کرد؛ کمیتهای که به گفته گریویلز سابقه آن به 1947 بازمیگردد و ریچارد نیکسون از اعضای آن است. آین رندِ نویسنده، در مقام کارشناس و شاهد در این کمیته حاضر میشود و درباره ایراد فیلم
سرود روسیه میگوید: روسها در این فیلم در حال لبخند زدن هستند و وقتی از او میپرسند که آیا روسها دیگر در روسیه لبخند نمیزنند، پاسخ میدهد: «نه واقعا آنجوری. نه، اگر لبخند بزنند بهطور خصوصی و تصادفی است. حتما اجتماعی نیست. در تایید نظام حکومتی لبخند نمیزنند.» بعدها، در دوره مککارتیسم، لیلین هلمن در برابر همین کمیته سیاست دیگری در پیش گرفت. لیلین هلمن که هیچگاه رسما به عضویت حزب کمونیست درنیامد، تصمیم گرفت در برابر کمیته تنها درباره خودش شهادت بدهد و سوالات کمیته را درباره افراد دیگر، «دوست یا غریبه» بیپاسخ بگذارد. او در نامهای خطاب به رییس کمیته مجلس نمایندگان در امور فعالیتهای غیرآمریکایی نوشت: «... صدمه زدن به اشخاص بیگناهی که سالها پیش میشناختمشان، به قصد نجات خودم، از نظرم کاری غیرانسانی، شرمآور و ننگین است.» دشیل همت هم که عضو حزب کمونیست و از اعضای فعال کنگره حقوق مدنی نیویورک بود، در 1951، از دادن اسامی چهار عضو کمونیست دیگر این کمیته اجتناب کرد و ششماه در زندان به سر برد.
فهرست سیاه سناتور مک کارتی، که همواره در جیبش ماند، نه اسامی فهرست، که همه آمریکاییها را ضدآمریکایی و نشاندار کرد. حالا نام هر آمریکایی میتوانست در فهرست رو نشده باشد و همین وحشت، شهروند آمریکایی را وامیداشت تا برای خروج از این فهرست، در حافظه یا مثلا کشوی میزش، فهرست سیاه مخفی دیگری تدارک ببیند تا در موقع لزوم در کنگره آن را رو کند. کار سناتور مککارتی باز تولید فهرست سیاه، به همدستی مردم بود. در چنین فضایی، اصل دوم قانون اساسی آمریکا، آزادی بیان، بهسادگی به محاق رفت و اصل استثنا جایگزین آن شد. به نظر کارل اشمیت قانون، نوشتهای است همچون سایر نوشتهها و تنها تفاوت آن با دیگر نوشتهها، نیروی نظامی و زور پشت آن است. هر قانون اساسی باید اصلی داشته باشد خلاف متن قانون که این اصل وضعیت استثنایی نام دارد. در چنین شرایطی، بین دولت و ملت، اصلی غیرقانونی، مطابق با قانون، قرار میگیرد و عالیترین شکل آن حکومت نظامی است. قانون، بدن پشمینه و نرینه دولت را میپوشاند و اصل استثنا قدرت عریان دولت را نمایان میکند. میتوان گفت در دوره مککارتیسم فهرست سیاه همان اصل استثنای قانون است که بین دولت و ملت حکمفرماست.
در این دوره بهنظر، همراه با اصل آزادی بیان، مفهوم ملت نیز در آمریکا به محاق میرود؛ به این معنا که ملت آمریکا از حالا به بعد نامهایی هستند در فهرست سیاه، در اصلِ استثنای قانون اساسی و در همین حال، تنها نامی نشاندار در فهرست سیاه باقی نمیمانند و به تداوم این فهرست و افزودن نامهایی دیگر بر آن کمک میکنند. به عبارتی، ملت آمریکا همزمان هم اصل استثنای قانون اساسی و هم نویسندگان این اصل هستند. در مککارتیسم، ملت و اصل استثنا در هم ادغام میشوند. آدمهای جاگرفته در دل قانون یا نویسندگان آن نمیتوانند از اصل آزادی بیان دفاع کنند. این امر حتی درباره کسانی مثل لیلین هلمن و دشیل همت که از شهادتدادن سر باز میزنند نیز صادق است. در واقع، تنها کاری که از لیلین هلمن و دشیل همت ساخته است همدستینکردن در نوشتن و تداوم اصل استثناست، اما اینکه آنها جزیی از این اصل هستند گریزناپذیر است. آنچه
الیا کازان را، پس از شهادت دادن، منفور کرد، نه فقط مفهومی بهنام خیانت، که کمک به تداوم اصل استثناست.
مردم زیسته در اصل استثنا، بهمحض نشاندار شدن، راهی برای رهایی از این وضع ندارند. انسان نشاندار، حتی در صورت ترک وطن یا ملغیشدن این اصل، تا زمانی که زنده است، این نشان را همچون داغی بر پیشانی دارد.
میلان کوندرا، نویسنده چک، که در کشوری کمونیستی آن روی سکه ماجرای کمونیسم و جنگ سرد را تجربه کرده و در 1950 از حزب کمونیست اخراج شده، در رمان
شوخی، به نوعی به بیان سرگذشت انسان نشاندار میپردازد. لودویک، شخصیت اصلی رمان، پس از سالها به وطنش، چکسلواکی، بازمیگردد و میکوشد به رییس سابق سازمان کمونیستی دانشکده، از طریق همسرش، آسیب برساند. آنچه لودویک را به چکسلواکی بازمیگرداند، چیزی است فراتر از کینه و نفرت. لودویک به محل نشاندار شدنش بازمیگردد تا شاید دوباره بینشان شود یا اینکه دریابد در کشورش نشانها معنا باختهاند و البته بیحاصل است، آنها در روزگار اصل استثنا زیستهاند، آنها جزیی از اصل استثنا هستند.
آگامبن در تفسیر قانون از دو مفهوم ادغام حذفی و حذف ادغامی سخن میگوید. به بیان او شخص اول هر نظام سیاسی گرچه در قلمرو سیاسی است، در قانون نیست؛ بنابراین شخص اول حکومت از قانون حذف و در آن ادغام شده و دچار حذف ادغامی است و میتواند وضعیت استثنایی را حاکم کند. حذف ادغامی مستلزم ادغام حذفی است به این معنا که کسانی گرچه در قلمرو سیاسی به سر میبرند، حیات اجتماعی و سیاسیشان به رسمیت شناخته نمیشود. این افراد دچار حیوانشدگی و خارج از شمول قانونند و ممکن است محل زندگی آنها به اردوگاه تغییر کند. در شرایط ادغام حذفی موجوداتی به نام هوموساکر (Homosacer) زاده میشوند، موجوداتی که بود و نبودشان اهمیتی ندارد. از آنجا که تمامی دولتهای مدرن دچار حذف ادغامیاند، هوموساکرهای خودشان را هم تولید میکنند.
در زمانه شیاد، روند دردناک هوموساکر شدن لیلین هلمن و دشیل همت به وضوح نمایان است. «بهار سختی بود آن بهار 1952. فقط مساله ترتیبات حضور من در کمیته مطرح نبود، مشکلات دیگری هم بود. همت به اداره مالیات بر درآمد مقدار زیادی مالیاتهای عقبمانده مقروض بود. دو روز بعد از اینکه به زندان رفت، همه درآمد او از کتابهایش، از کارهای رادیو و تلویزیونیاش، خلاصه از همهچیز، ضبط شد؛ بنابراین 10 سال باقیمانده عمرش قرار نبود درآمدی داشته باشد.» بهای توهم حکومت آمریکا درباره دشمن فرضی کمونیسم را، که در دوره جنگ سرد ضامن بقای آن حکومت بود، لیلین هلمن و دشیل همت و بسیاری دیگر از روشنفکران آمریکایی پرداختند. همانطور که کارل اشمیت میگوید: جنگ تنها دلیل وجودی دولتهاست.
لیلین هلمن در زمانه شیاد از ممنوعالقلم شدن، از فروش مزرعهشان، آخرین دارایی او و همت، از 10 سال تنگدستی سخن میگوید و دردناک اینکه یکسال پس از پایان این روزگار سخت، به دلیل موفقیت چشمگیر نمایشنامه
اسباببازیهای صندوقخانه، دشیل همت، بر اثر سرطان ریه، در 1961، میمیرد. لیلین هلمن مینویسد: همت «با کمترین مقدار پول زندگی میکرد و هرگز چیزی برای خودش نمیخرید و فقط پول خوردوخوراک و اجارهاش را میداد. اینها مرا غمگین میکرد.» لیلین هلمن از بیحافظگی یک ملت مینویسد؛ ملتی که سالها بعد ریچارد نیکسون، متحد نزدیک مککارتی، را به رییسجمهوری برگزیدند. «ما مردمی هستیم که نمیخواهیم از گذشته چیز زیادی در حافظهمان نگه داریم.»
[کتاب «
زمانه شیاد» نوشته لیلین هلمن برای نخستین بار با ترجمه ساناز صحتی در 1363 منتشر شد. سپس با عنوان «
روزگار بدسگالان» با ترجمه گیتی خوشدل و توسط نشر آبی منتشر شد.]