هیچ چیزِ این خانه شبیه قبل نیست! | الف


اولین رمان سارا کریم‌زاده با عنوان «بی خداحافظی برو» که به تازگی توسط نشر چشمه منتشر شده، اثری است با جهانی زنانه؛ شرحی از تنهایی و اندوه یک زن در مناسبات دنیای معاصر که نه فقط در زندگی شخصی درک نمی شود که در روابط اجتماعی نیز با چنین مشکلی روبه روست.

سارا کریم‌زاده بی خداحافظی برو

سارا کریم‌زاده نثری روان و زبانی روشن را در خدمت گرفته تا با روایتی تقریبا خطی داستان خود را برای مخاطب بازگو کند. داستان اگرچه به شیوه دانای کل روایت شده، اما نویسنده در پاره‌ای از بخش‌های رمان با محدود ساختن آن به ذهن هاله (شخصیت اصلی داستان)، تمهیدی موثر را برای نزدیک ساختن خواننده به شخصیت اصلی رمانش بکار گرفته است.

نویسنده در این رمان روایتگر داستان زنی است که در می‌یابد همسرش دیگر او را دوست ندارد. این ایده تقریبا آشنا که می‌توانسته کریم‌زاده در دام کلیشه‌ها بیندازد، به واسطه پرداخت و نگاه نویسنده در نیمه دوم داستان از چنین معضلی فاصله گرفته و به سلامت به سرانجام می‌رسد. این در حالی است که تا چهار فصل ابتدای رمان خواننده تصور می‌کند صرفا با داستان شکستی عشقی- به دلیل بی‌توجهی شوهر به زن- روبه‌رو است که این شکست فرصتی برای پیش رفتن یک رابطه‌ی عاشقانه بین هاله و مردی دیگر به نام «مهران» شده و پیش خود می‌گوید: باز همان داستان تکراری!

کریم‌زاده در چهار فصل ابتدای کتاب اهتمام بسیار ورزیده تا فضایی ملموس برای دنیای رمانش ساخته و شخصیت‌های اصلی را به خوبی برای خواننده معرفی کند. در این بخش‌ها داستان در روالی کم و بیش آشنا پیش می‌رود و در فصول پایانی داستان است که تازه روشن می‌شود چرا نویسنده به سراغ چنین دستمایه آشنایی رفته است. رمان از یک منظر بازگو کننده دیوارهای فروریخته روابط انسانی است که به اشکال مختلف می‌توانند به شکست ختم شوند. کریم زاده توانسته رمان خود را به سطحی فراتر از روایت صرف یک رابطه‌ی شکست خورده و بیان سرگشتگی‌های زنی تنها ببرد. برای این منظور از همه ظرفیت‌هایی که می‌توانسته داشته باشد بهره گرفته است.

او گاه از بیانی کنایی و یا عناصری به صورت استعاری بهره برده تا به غنا و کیفیت داستان خود بیفزاید. برای مثال در جایی از داستان که به بوی فاضلاب اشاره می‌کند، آن را به شکلی استفاده کرده که برخاستن بوی نامطبوع رابطه شخصیت‌های اصلی (هاله و شوهرش) را تداعی کند. در فصل پنجم کتاب با اوج گرفتن این ماجرا و آشکار شدن نیرنگهای شوهر هاله نسبت به مادر خودش، بوی فاضلاب این خانه هم بیشتر و بیشتر احساس می‌شود، چنان که گویی هاله ناخود آگاه به سمت رخدادهای غیر منتظره پایانی پیش می‌رود: «... و بعد تنهایی، حیرت و رویاهای شیرینی که توی گرمای ظهر تابستان مثل بستنی آب می‌شد و می‌چکید، رد چسبناکش روی آسفالت خیابان می‌خزید، ... و بین ماجراهای مردم شهر گم می‌شد انگار هرگز وجود نداشته است.»

این اشارات کنایی در فضاسازی خانه‌ ای چند طبقه‌ که حیاط آن شبیه بهشت ( پر از گل و دار و درخت است) نیز دیده می شود. گل‌هایی که همیشه تعدادشان فرد بوده و زود می‌میرند و درخت‌هایی که تعدادشان زوج است و تا پایان داستان، استوار بر جای خود می‌مانند. او شخصیت‌های داستانش را در چهار فصل ابتدایی و در این خانه‌ی زیبا به گونه‌ای می‌سازد که خواننده بتواند چرایی واکنش‌های قهرمانان کتاب را در پایان داستان متوجه شود.

کریم زاده در فصول پایانی «بی خداحافظی برو» نقاب همه‌ی ساکنان خانه را کنار می‌زند و چهره‌های زشت یا متاثرکننده‌ آنها را پیش روی خواننده می‌گذارد. زندگی هاله و بقیه‌ی کاراکترهای داستان طی این فصول به شکل باورنکردنی فرو می‌ریزد و خواننده نیز از آن چه در حال رخ دادن است بهت زده می‌شود. دیگر اثری از آن خانه‌ی بهشتی که در آغاز داستان تصویر شده بود نیست و تنها آشفتگی، هراس و تنهایی ساکنان آن به جای مانده است. دیگر خبری از چسب‌های سرسبزی که دیوار خانه را سبزپوش و زیبا کرده بودند نیست. آنچه به جای مانده تلی از گل و ویرانی‌ست و گناه یک مرگ!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...