نگاهی به سرگذشت نخستین محصلین ایرانی | مرور
آنها که گذرشان به کنسینگتون گاردن لندن (رو به روی رویال آلبرت هال) افتاده است احتمالا با تندیس ایستادهی مردی شرقی مواجه شدهاند با ریشی بلند، کتابی در دست و پوششی شبیه شاهزادگان قاجار که در میان تندیسهای مردمانی دیگر از آسیا جلوهگری میکند؛ اثری از جان هنری فولی(۱۸۶۸. م) از مجموعهی یادوارهی پرنس آلبرت. اگر میخواهید بدانید صاحب این شمایل پرجذبهی مردانه کیست و توی لندنِ دویست سال پیش چه کرده که اینطور از پس تاریخ جاودانه شده، پیشنهاد میکنم «عشق غریبهها» [The love of strangers : what six Muslim students learned in Jane Austen's London] را بخوانید؛ نوشتهی «نایل گرین» [Nile Green](استاد تاریخ اسلام و تاریخ جنوب آسیا در دانشگاه لوس آنجلس)، به سال ۲۰۱۶ /لندن، که در سال ۱۳۹۹ توسط امیرمهدی حقیقت، به فارسی ترجمه و از سوی نشر چشمه منتشر شد.
کتاب، روایت اولین گروه از محصلین ایرانی است در انگلستانِ عهدِ جین آستین (نویسندهی قرون ۱۸ و ۱۹ که رمانهایش جدا از آنکه بازتابدهندهی زیست فردی و اجتماعی و خلقیات مردمان آن سرزمین است، ادبیات غرب را نیز متاثر از خود کرد)
محصلین ایرانی که در امتداد ایدههای تحولخواهانهی عباسمیرزا (پسر و نائبالسلطنهی فتحعلیشاه قاجار) پیرو شکستهای پی در پی در جبهههای جنگ برابر روسیه، ذیلِ عنوان «نظم جدید» و به نیت آگاهی از دلایل و رموز برتری همه جانبهی اروپاییان به سمت انگلستان روانه شدند، دو گروه بودند که در قالب دو هیئت دو و پنج نفره عازم سفر شدند. گروه اول در سال ۱۸۱۱ پا بر خاک انگلستان گذاشت که یک نفرشان زود در گذشت و ناکام ماند، و گروه دوم در سال ۱۸۱۵ میلادی، که صاحب آن شمایل جذابِ به نمایش در آمده در کنسینگتون گاردن هم در میانشان بود؛ یعنی میرزا صالح شیرازی/ کازرونی.
میرزا صالح پیش از سفر، به واسطهی وابستگان نظامی غربیها در سفارت خانههاشان در ایران، با اروپاییها آشنا شده بود. اهل قلم بود و منشیِ ستوان هِنری لیندسی بتون، و بعدتر با سِر ویلیام (برادرِ سِرگور اوزلیِ سفیر) نیز به عنوان منشی معاشر شد و در سفرهایشان به اقصا نقاط ایران همراهی شان کرد.
اما سفر او و رفقایش به فرنگ به همین راحتی نبود! جز حاجی بابا که از گروه اول بود و پیشتر در لندن مستقر بود و حالا طب میآموخت (هم او که جیمز موریه داستان خیالی معروفش؛ سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را با الهام از نام و کاراکترش نوشت و اسباب دلخوریش شد)، «میرزا رضا» به فرموده و تائید نائبالسلطنه، در پی تحصیل فنون توپخانه بود. میرزا جعفر میخواست شیمی بیاموزد. محمدعلی که استاد آهنگر بود قصد فراگیری فنون قفلسازی داشت. یک میرزا جعفر دیگر برای آموختن مهندسی به فرنگ میرفت و خودش (یعنی میرزا صالح) تصمیم به آموختن زبان انگلیسی داشت تا مترجم حکومت وقت شود (تمایلاتی که البته در دل سفر متحول شد و جز اینها در اشکال دیگری هم جلوه کرد)
مساله اینجا بود که چون دولت ایران تا آن روز تجربۀ اعزام محصل به فرنگ نداشت هیچ برنامه و مکانیزم ایمن و محترمانهای هم برای این سفر دانشجویی وجود نداشت. پس ماجرا را به طور مستقیم خود عباس میرزا مدیریت کرد. وقتی که کلنل جوزف دارسیِ بریتانیایی (صاحب منصب توپخانهی سلطنتی) آموزش سربازان ایرانی را در کوههای شمال غربی به پایان رسانید و قصد ترک کشور به سمت وطنش را کرد توسط عباس میرزای ولیعهد، خِفت شد! و برخلاف میل باطنی مجبور به مشایعت پنج محصل ایرانی تا مقصد و برنامهریزی برای امورات تحصیلیشان در انگلستان گردید. با کدام اعتبار و بودجه؟ جز وجوهاندکی که محصلین به همراه خود داشتند هیچ! و نکته این که با رسیدن محصلین به لندن، دولت انگلستان هم این سفر را حاصل رفیقبازی دارسی دانست و از همان ابتدا متقبل کمک هزینه تحصیل نشد. از آن پس تا مدتها بعد از ورود میرزا صالح و دوستانش به انگلستان هزینههای اقامت و تحصیل به سخنی توسط شخص دارسی و قدری نیز به واسطه فروش چند شال ترمهدوز گرانقیمتی که میرزا صالح با خودش از ایران آورده بود تامین شد!
اما برگردیم به عشق غریبهها.
میرزا صالح از همان آغاز سفر (از ایران، تا روسیه و بعد همهی چند سال اقامت در انگلستان) خاطرات و مشاهداتش را به صورت روزانه مینوشت. سفرنامهای ارزشمند حاوی دقایق و ظرایفی قابل مطالعه و تامل از رویدادهای اجتماعی، روابط فردی و طبقاتی و تحولات علمی و صنعتی و اقتصادی، که احتمالاً نخستین شرح حالنویسی یک مسافرِ محصلِ خاورمیانهای به اروپا باشد. روزنامهی خاطراتی که نسخهی دستنویس آن هماکنون در موزهی بریتانیا نگهداری میشود.
نایل گرین نوشتن عشقِ غریبهها را با محور قرار دادن محتوای همین سفرنامه آغاز کرد. بعد نشانیها و روایتهای میرزا صالح و دیگر همراهانش را پی گرفت و با آنها به جادهها، شهرها، خانهها، کارخانهها، هتلها، رستورانها، کافهها، عشرتکدهها، کلیساها، تئاترها، زندانها، موزهها و دانشگاهها سر زد و در پیوند با محتوای دو سفرنامه از دو ایرانی فرنگ دیدهی دیگر (خاطرات ابوالحسن ایلچی و سفرنامه میرزا ابوطالبخان) و هم اسناد بسیارِ حاصل پژوهشهای گستردهی خودش، دریچهای تازه به روی مخاطبین تاریخ، به سمت انگلستان دو قرن قبل گشود. اتفاقن نه فقط انگلستان جین آستین، بلکه آن سرزمین غریب و شگفتانگیزی که میرزا صالح و رفقای همراهش بین سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۸۱۹ دیدند و مختصاتش را دریافتند.
نایل گرین در کتابش جدای از شرح حضور و کُنش فردی و اجتماعی شورانگیز و پرماجرای محصلین ایرانی در انگلستان (از جمله مصائب آموختن زبان، مواجهه با شکلی دیگرگون از روابط بین مردان و زنان، چالشهای پیشِ رو در خصوص سبک پوشش و غذا (خوراک و نوشیدنیها!)، شرح معاشرتها و برنامههای تفریحی و روابط عاشقانه و عاطفی و خوشگذرانیها، موانع ورود به دانشگاهی که متاثر از سنت مسیحیت تبشیری حضور و تحصیل بچه مسلمانها را بر نمیتابید یا مشروط به ادای سوگند به شاه و کلسیا میدانست، آشنایی با سنتها و مبانی دین مسیحیت، آمیختنرو عضویت در فراموشخانه (جمعیت فراماسونها)، درک تحولات رخ داده در حوزهی روابط حاکمیت و مردم، حقوق زنان، فعالیتهای صنفی کارگری، و بیشتر آشنایی و فراگیری فنون و علوم از دانشمندان و متخصصین و نظامیان و صنعتگران انگلیسی؛ از روشهای نوین باغبانی گرفته تا ادبیات و هنر مدرن و پزشکی و نجوم و نقشهکشی و صنعت اسلحهسازی و آسفالتسازی و پارچهبافی و کشتیسازی و کاغذسازی و به ویژه چاپ و…) به سرانجامِ این سفر جستجوگرانه نیز پرداخته است. اینکه ارمغانِ سفر نخستین گروه از محصلینِ ایرانی به اروپا برای انگلیسیها و البته خودشان و موطنشان چه بود؟
برای اروپاییها (آنطور که نایل گرین روایت میکند) در مواجهه با ملیتهایی غیرمسیحی، امکان به ساحت عمل کشاندن لیبرالیسم بود، درک آدمهایی واقعی (از سرزمینهایی دور از فرهنگها و باورهایی مختلف و گوناگون) که در کنار یکدیگر شانه به شانه و حتا در مقام دوست زندگی میکردند. اروپاییها و مسلمانانی با گوشت و خون واقعی که درلندنی در آستانهی تحول، و بدل شدن به جهانشهری که امروز میشناسیم در کنار هم قرار گرفتند. امکانی برای فهم بهتر تاریخِ نه فقط خاورمیانه، بلکه انگلستان پرشور و تلاطم عهد کمپانی هند شرقی که هنوز به استعمارگری شهره نبود، مسیحیان تبشیری، دانشمندان خردگرا و البته جین آستین.
و برای ایران و محصلین ایرانی عهد عباس میرزا؟ دوره کردن سرنوشت آن شش محصلِ از فرنگ برگشته و رهاورد و کنششان، خودش گویاست:
حاجی بابا که پزشکی آموخته بود، چندین جلد کتاب پزشکی نوین و ادوات جراحی و دارو و ابزار ریاضیات با خودش آورد و از نخستین پزشکان وطنی شد و دستیار جان کارمیک ایرلندی (طبیب شخصی عباس میرزا) و سپس به سمت حکیم باشی یا پزشک ارشد محمدشاه درآمد. او همچنان و تا آخر عمر دلخوریاش را از دوست سابقش جیمز موریه بابت استفاده از نامش برای کتاب حاجی بابای اصفهانی پنهان نکرد!
از میرزا جعفر، که برای فراگیری دورههای تکمیلی پزشکی مدت بیشتری در لندن ماند و دیرتر از آن پنج تای دیگر به کشور برگشت، اخبار زیادی در دست نیست اما در حوزهی پزشکی شانی مشابه حاجی بابا داشت. در صورت سفارشات او به استادش هم به وقت بازگشت به وطن این موراد به چشم میخورد: تجهیزات پزشکی و لوازم جراحی، طراحیهای آناتومی، قالبهای رنگی بدن، دارو و مواد شیمیایی…
آن میرزا جعفر دیگر، نخست در تبریز استاد مهندسی و ریاضیات شد. کمی بعد مهندسباشی یا سرمهندس کشور شد و به افراد بسیاری فنون نقشهکشی آموخت که در آکادمی سلطنتی فراگرفته بود. در ۱۸۳۴ سفیر ایران در استانبول شد که عالیترین مقام دستگاه خارجه بود. به عضویت کمیسیون تعیین مرز ایران و عثمانی درآمد. در سال ۱۸۴۷ کتاب آموزش فارسی ریاضیات را با عنوان خلاصهای از ریاضیات نوشت و به چاپ رساند. و هم او بود که شاه وقت (ناصرالدین شاه) را برای تاسیس مجلس شورای دولتی متقاعد کرد و اولین گامها را به سوی دولت دموکراتیک برداشت.
میرزا رضا (همدرسیِ میرزا جعفر در آکادمی نظامی سلطنتی) به سمَت مهندسباشی و بعد سرمهندس ارتش ارتقا یافت. مامور تاسیس دارالفنون؛ نخستین مدرسهی پلی تکنیک ایران شد و تاریخ پترکبیر و ناپلئون را به فارسی ترجمه کرد.
محمدعلی (استاد آهنگر سابق) که به دین مسیحیت گرویده بود و دختر تفنگساز مشهور انگلیسی را به همسری داشت، در کنار فهرست بلندبالایی از تفنگ و تجهیزات تیراندازی، چهارجعبه از استاد و کارفرمایش خرید و با خودش آورد که ما نمیدانیم درونش چه بود! هم او اما یکی از نخستین موتورهای بخار ایران را هم از انگلستان وارد کرد و از آن موتور برای راهاندازی دستگاه تراش و تجهیز کارگاهها بهره گرفت. به کار ساخت درشکه برای توپخانه و ریختهگری توپهای برنجی پرداخت، سرپرست قورخانه سلطنتی شد و بعدها مسؤولیت کارخانهی ذوب آهن شاهنشاهی را برعهده گرفت.
و اما میرزا صالح:
با آنکه او به نیت آموختن زبان و سپس کار مترجمی در دستگاه حاکمه به سفر اروپا رفت و گویی نخستین ایرانی شد که به همراه میرزا جعفر کمبریج و آکسفورد را تجربه کرد، اما هدف بزرگ او این بود که دیپلمات شود. همین هم شد منتها این بزرگترین رهاوردش از غرب نبود. میرزا صالح در کنار بذر گیاهان، تلسکوپی هم با خودش آورد و چندهفته پیش از بازگشتش، در رویای این که نخستین چاپچی مسلمان وطنی باشد و گوتنبرگ ایران لقب بگیرد، دستگاه چاپ کوچکی را روانهی ایران کرد. این رویا محقق نشد چون پیش از او عباس میرزا دستگاه چاپی را از روسیه وارد کشور کرده بود. با این حال او از پیشگامان صنعت چاپ (این حیاتیترین فناوریِ ترویج دانش و امکان تبادل آرا و گفتگو) لقب گرفت. البته خیلی زود به سودایی که در سر داشت هم رسید. دیپلمات شد. در سال ۱۸۲۲ در جریان ماموریتی تازه و مهم با موضوع خرید اسلحه برای حفظ ایران در برابر روسیه به لندن رفت که البته به دلیل حسن روابط بریتانیا و روسیه کامیاب نشد. در همین سفر بود که یک نسخه از دستنویس سفرنامهاش را به جرج، برادر سروان ویلاک هدیه داد که بعدها سر از کتابخانهی ایندیا آفیس در آورد و در سال ۲۰۱۶ اساس کتاب نایل گرین هم بر آن استوار شد. میرزا صالح از آن پس در مهمترین مذاکرات دیپلماتیک ایران حضور داشت. هم او بود که مذاکرات سخت با روسها را به جهت جلوگیری از حمله به تبریز در ۱۸۲۷ مدیریت کرد. بعد از ناکامی و ماجرای ترکمانچای بر کار چاپ متمرکز شد. برای اولین بار نقشهها و نمودارهای علمی را در ایران منتشر کرد. و در امتداد آموختههایش در لندن، در سال ۱۸۳۷، با چاپ نخستین روزنامهی تاریخ ایران یعنی کاغذ اخبار، بنیانگذار فن روزنامهنگاری در ایران شد و دریچهای رو به روی دنیاهای نوین و پهناور به روی دیدگان ایرانیان گشود.
و در آخر پرسشی مهم از نایل گرین برای امروز و فردای جهان:
چرا حکایت این محصلین انقدر دیر برای جهانیان روایت شد؟ به عقیده نویسنده چون داستان آن شش مسافرِ رسیده از خاورمیانهی در غبارمانده، میتوانست فرضیهی خطرناک برخورد ناگزیر تمدنها را به چالش بکشد. چون داستان ایشان بی هیچ خونریزی و ستیزی آغاز شد و به انجام رسید. رخدادی که حاکی از تعامل و همراهی و کوشش برای فهم متقابل بود و نه هیچ سرکوب و تجاوز و تکذیب و تکفیر و ستیزهای منطبق با کلیشههای اروپایی و خاورمیانهای امروز!